سه‌شنبه

سه شعر از امیرحسین افراسیابی
-
*

رقاصه دورش را آخر شد
شاید بازهم کجا رفته باشیم؟

همین جا هم می توانیم خاکمان کنیم
دست بالا
کرایه را دوبست میزان تر کند

فقط بگو سمت قبله کجا است

و حالا نوبت رقاصک
دورش را آخر شود
تا بگوئی پس ما کی نوبت می کنیم

هوای این کوچه ها به حال ما ساز نمی کند
شال گردن قرمزم سرما خورده است

دفتر خاطراتمان را ورق کن
شاید از آن روزها پیغامی
ساعت هامان را کوک بزند
تا شال گرمی دور عشق برقصانیم

تا لج صاحبخانه سربرود
و دوبست دیگر میزانمان کند

نوبت
دور همیشه اش را آخر می رقصد
صاحبخانه مسند و بارگاهش را
بر تشکچه ی چرکمرده ی چرمی
چارزانو نفس می گیرد

و ما همان نفس آخریم
که گاهی هوای معلق می رقصیم
گاهی میان خاک و کیسه
سنگ پاره ساز می کنیم


اصفهان، اردیبهشت 1388



*

بر پنجه ی پا که می روی
رنگ سیاه با تو می آید
روزی طرحی از رفتارت
بر دیوارها ویران شوم

با آن که اسب نجیبمان را
یک تازیانه کفایت می رویم
عشق بسیارتر از زخم های کهنه
دهان می گشاید

بگذار صدای کفشت
خواب خیابان را خراب کند!
پنجره ها شاید بی پرده بخوانند

حالا اما
حلقه ی دست هامان در سایه بچرخد
تا حلقه ی مناسک آفتابی مان نکند
شهر آشفته غوغای روز را
خوابگردی رود
کفشهامان به گمراهی نرسند

روزی بر این دیوارها فرو خواهم ریخت
با این همه تنها عشق است
که طرح رفتارت ماندگار شود
مشکل این جا است
که برای هیچ طراحی تره خرد نمی کند


اصفهان، اردیبهشت 1388



*

دهانمان که چفت شد
سکوت چشم ها سیاهی رفت
سرگیجه نبود
گفت و گو موش دیوار را
ترس درنده درآویخت

خیابان بی گفت و گو پیمانه کرد و
ندایمان قربانی الله و اکبر برخاست

به خط آبی گفتم این جا
همه چیز داریم
فقط مرکب قرمز نیست
[1]
شهر کهنه نفس تازه کرد و
در نفس تنگی قرمز پوشید

دلم گرفته بود که خواندم
یا مقلب القلوب
یا محول الاحوال

Twitter may save us

خورشید این جا اضافی تابیده است
اضافی که بتابد
بی تاب می شود
اتاقمان تاریکی می رود

اتاقمان که تاریکی رفت
خورشید خسته شد
و اتاقمان تاریکی تر ماند

با ابن همه در همین اتاق
عاشقیت می کنیم و
عاشقیت که می کنیم
چشمان سیاه تو گفت و گو می روند و
خورشید خسته ی خجالتی را
به اتاق تاریکمان سرک می کوبند


تیرماه 1388، اصفهان
-
-
--------------------------------------------
[1] "در یک لطیفه ی قدیمی از مرحوم جمهوری دموکراتیک آلمان، کارگری آلمانی شغلی در سیبری پیدا می کند؛ با آگاهی از این که تمام نامه ها توسط سانسورچی ها خوانده می شوند، به رفیقش می گوید: «بیا یک رمز درست کنیم: نامه ای که از من دریافت کنی اگر با مرکب آبی معمولی نوشته شده باشد، حقیقت است؛ اگر با مرکب قرمز نوشته شده باشد، دروغ است.» پس از یک ماه، رفیقش نخستین نامه را که با مرکب آبی نوشته شده است دریافت می کند: «این جا همه چیز عالی است: مغازه ها پر از جنس اند، غذا فراوان است، آپارتمان ها بزرگند و دارای وسیله ی گرمایش مناسب، سینماها فیلم های اروپائی نشان می دهند، دخترهای زیبای بسیاری برای رابطه آماده اند ـ تنها چیزی که این جا پیدا نمی شود مرکب قرمز است.»"
(از مقدمه ی کتاب "به بیابان واقعیت خوش آمدید"، سلاوج ژیژک،ورسو، لندن، 2002)
-
-
-
-
-
0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!