سه‌شنبه
پروانه ای دراتاق گاز
داستانی از رضا کاظمی
از مسجد دانشگاه درآمدیم، آمدیم بیرون راه افتادیم برویم سمت بوفه، چایی شیرِ داغی چیزی سفارش بدهیم بگیریم بیاوریم با خودمان سرِ کلاسی که خالی بود و سوت و کور، و دورِ هم بنشینیم بخوریم و با غم و اندوه هم دیگر را زیرچشمی بپاییم و حرفی نزنیم.

برچسب‌ها: ,

0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!