دو شعر از بهار افسری
-
-
چای
من و " مرد" ام _ ( مرد بر وزن درد
)
ته یک فنجان چای زعفرانی
خلوت کرده ایم
تلخ
سوا، سوا ، سوا می کنیم
تفاله ها را
و رها
به سوی بالا
که نشانه های شوم میهمان ناخوانده اند
برف می بارد انگار
واااااااااااااای گرد باد
روزگار شیرین شد
به کام
"ما"
به
کام
"چای
"
-
-
-
مردان سرزمین مادر و خواهری ام
واريته مزاجان باد در غبغب و سيب درگلو
آري با شما هستم
نوادگان شهیر آقا محمد خان
در شيهه ء مدام مونثان ترس خورده
به دنبال عشقيد؟
اين جا مهد بشريت پيچ در پيچ است
و
هویت هیچ در هیچ
صلابت نرینگی اش به غمزه ای بند است
نجابت مادینگی اش به فلوس
با صيغه اي طاهر
به ظاهر
اول و دوم شخص مفردشان جمع می شود
و
بر وزن
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل
به جان هم می افتند
بهای بوسه مفت
های
های
های
هی با شمام آقا!
لطفا از من یک کبریت بخرید
شاید روشنتان کند
سردم شده
یک کبریت از من بخرید
شاید
سردم
-
-
-
مخصوصا شعرِ دوم . . .
خیلی زیبا ، دردناک و واقعی