خانهی خیابان میکده
به یاد مردی که هرگز نمرد با دلی زنده از عشق
شهروز مهاجر
1.
یادش بخیر، این شعر ابن ندیم را ضمیمهی یکی از آخرین
نوشتههای ارسالیاش، کرده بود: پایم چو بسته نیست به جایی روم کزاو، هر دم نسیم
بهاری به من رسد. به غیر از چند صباحی که به زورِ شحنه پایش بستند، هرگز پایش به
مکان بسته نشد. چون یک سبکبال همهجا بود و هیچجا نبود. اویِ او عشق بود و این
عشق مکان ثابتی نداشت، گاهی در مجامع فرهنگی و ایرانشناسی آلمان، گاهی در جزیرهی
هرمز، گاهی هم در سمرقند و بخارا. اما هر کجا که حضور داشت، دغدغهی ایران و
شناساندن فرهنگ کشورمان رهایش نمیکرد. اصلن برای همین زنده بود. مثل یک راهب خودش
را وقف جریانی کرده بود که مدتهاست حجلهاش را علم کردهایم. شکوههای ما از
وضعیت فرهنگی موجود را نمیپذیرفت و سخت بر کوشش در دشوارترین شرایط ممکن باور
داشت. گاهی سر همین موضوع بحثمان میگرفت و او باز هم بر استمرار در تلاش تاکید
میکرد. زهری تنها با تکیه و باور بر اندیشهی جهانمیهنی، توانست شرایط خاص و
گاهی محدودکننده را در زندگی شخصی خود تحمل کند و هرگز از کار فرهنگی بازنایستد.
2.
زهری از نسلی بود که کوشیدند نمایش و ادبیات نمایشی
را از نگاه علمی و آکادمیک به نقد کشند و گزاف نیست که اگر بگوییم بخشی از جریان تیاتر
معاصر مدیون تلاش اوست که با ترجمهی آثار فاخر، سعی در شناساندن آنها به جامهی تیاتری
کشور داشت. در هنر و ادبیات همیشه دنبال نغزترینها بود و به واژهها و ادبیات نخنماشده
رضایت نمیداد. با اینکه بسیار به بزرگان ادبیات فارسی نظیر حافظ و سعدی و فردوسی
و مولانا علاقه داشت؛ اما همیشه بر اهمیت شاعران قدیمی و گمشده در تاریخ و حتی
متقدمان شعر فارسی تاکید میکرد. چه خوب که نام شاعرانی چون ابوطاهر خاتونی، طلحه،
اسماعیل بن ابراهیم غزنوی (زر ریس) و یا شرفالدین شفروه را نخسیتنبار از زبان او
شنیدم. لازمه و شالودهی هر هنری را ادبیات و تاریخ میدانست. اگرچه پیش از هر چیز
دیگر دغدغهی نمایش و صحنه داشت، اما هرگز از کاویدن در ادبیات غافل نشد. چه خوب
که فروتنی را در شخصیتش دیدم، چه خوب که فهمیدم سن و سال برایش بیاهمیت است.
خودش که تا لحظهی مرگ جوانی دلبر و شوخوشنگ بود، امید و انگیزهی تغییر را در
جوانها میدید. تا همین سالهای آخر عمرش، تقریبن به ندرت با پیرمردی هم سن و سال
خودش دیده میشد.
3.
خودخواسته و ناخواسته زندگیاش را به سه دوره تقسیم
کرد. دورهی نخست و پربار زندگیاش، همکاری با رادیو، تلویزیون و ادارهی تیاترِ
پیش از انقلاب بود. دورهی دوم، تبعید ناخواسته به آلمان و ادامهی فعالیتهای
فرهنگی و هنری در آنجا بود. دورهی سوم حیاتش نیز از اوایل دههی 80 خورشیدی با
رفتوآمدهای مکرر به ایران آغاز شد و در اوایل بهار 1391 برای همیشه پایان یافت.
متاسفانه سن من به دورههای اول و دوم زندگی استاد قد نمیدهد. اما خوشحالم که
توانستم با او و کارهایش در دههی 80 (خورشیدی) آشنا شوم. در آن زمان تازه دانشجو
شده بودم که در مجلسی با زهری آشنا شدم. طبق روال همیشگیاش، تلفنی از من گرفت تا
به یک جلسهی نمایشنامهخوانی دعوتم کند. من هم خوشحال از اینکه در آن سن و سال
جدی گرفته شده بودم، با سر دعوتش را پذیرفتم و چند روز بعد در خانهی خیابان میکده
به دیدار استاد رفتم. نام جدید خیابان میکده برادران شهید عبداللهزاده است. جالب
است که پیشتر فکر میکردم احتمالن پیش از انقلاب در این خیابان میکدهای بوده است
و عشق و حالی، اما همین تازگی متوجه شدم که در سال 1332 شخصی به نام غلامعلی
میکده مدیر کل سازمان آب تهران که در انتهای همین خیابان قرار دارد بوده است. این خانه برای بسیاری از اهل تیاتر و فرهنگ
آشناست. روال بر این بود که با آمدن ایرج زهری به ایران، دوستان اهل تیاتر و
ادبیات در این خانه دورهم جمع میشدند و این خانه به پاتوقی خوب برای اهل هنر
تبدیل میشد. خاطرات این خانه با حضور نویسندگان، بازیگران و هنرمدانی چون اسماعیل
شنگله، محمدعلی کشاورز، مهتاج نجومی، سیف الله صمدیان، علیرضا بهنام و بسیاری دیگر
که مجال ذکر نام همهی آنها نیست، هرگز فراموش نخواهد شد و اتفاقات کوچک و بزرگ
این خانه که همه یادگارهای ایرج زهری هستند. خانهی خیابان میکده برای من حکم دانشکدهای
کوچک داشت. مکانی که در آنجا درهای فراوانی به رویم گشوده شد و چشم و گوشم با
ناشناختههای فرهنگ کشورم الفت گرفت.
4.
کاش ثانیهها به عقب بازگردند و بار دیگر بتوانم از
او حرفهای آنچنانی بشنوم. کاش دوباره میتوانستیم از تیاتر و موسیقی بگوییم. کاش
میتوانستم با همان زبان طنازی که داشت بپرسم ایرج خان عزیز چرا مُردی؟ و او هم با
همان لحن آشنای همیشگی جواب میداد "آقا جان ثواب داره به خدا". استاد
صدایم را میشنوی؟