شعری از زیبا کرباسی برای ویژهنامهی ایرج زهری
همراه صدای شاعر
شاعر آمدم
بر زمینی که مثل تنبلی از من است
شاعر آمدم تا از ریش ِ پیامبران آویزان نمانم
زمان با پلک هایم بال بال کبوتر می زند
مثل نامی که بر زبانم چه تند!
آنها نمی دانند که با همین شعر از پنجره هاشان بیرون پریده ام
زمان با پلک های بسته از من و شعرم می گذرد
لِکّ و لِکّ ِ ساعتی که بی صورتِ تو بر صورت و کاغذم خط می کشد
نمی داند چه گونه در سیم ها خط می خورد صدای ما که چه در آستین دارد
تا خط به خط شود این شعر در صدا و صورت و صفحه و کابل
که خط میزند بر اندام ِ گذشته ی زنی در کدام سوی دینگ دانگ
بر زمینی که سکته ی خفیفی از من است
شاعر ماندم تا پیامبران در سیب هایم خیره بمانند
با این همه کسی چه می داند
زندگی مرا در صدایش جا گذاشت
و هنوز چشم های غلیظش را ندیده ام
بهار 2002