تردید
شعر از آذر کیانی
بپیچم در برد یمانی
شعبده
فرم دهد به شکل تنم
درتکه تکه های آینه، آتش هایم
شعله بکشد بر استخوان های سپید
بریزد در دریای مه آلود
اشیاء یک به یک
زمزمه ی مردد را در حافظه ام تکرار کند
درسته؟
دو دو بزند چشمم
پشت پرده گنجشکی
یقین را نوک بزند
بزند یعنی هست
به شیشه یعنی هست
بزند بزند
در آینه ی شکسته
قاب تکه تکه های تنت
تن ات!
خورشید بیرنگی
نگین بی اصلی
وصلی به پاره های خودت
به کنش بی اراده ات
به سعی، خار کف پایت
وبه من...
واژگونم در دریای مه آلود اشیا
واژه ، واژه ها
واگویه ها
روی سایه ام ، سایه اش
ریشه اش در دلم
شاخ و برگش در گلویم.