در زبان فرانسه به ترانه خوانده شده همراه
موزیک، شانسون میگویند. شانسون اما به سادگی ترانه نیست. آنان که دلبستهی فرهنگ و
ادبیات معاصر فرانسه هستند، میدانند که شانسون فرانسه از حدود سالهای نخست قرن بیستم
تا اوایل دههی هفتاد میلادی، جلوه یا «آورا»یی خاص خود داشت. ژانری شگرف و جادویی بود
که از طرفی ریشه در شعر غناییی مدرن فرانسه داشت و از جانبی لااقل برای نیم سده، با
محیط روشنفکری عجین شده بود. عمیقن فرانسوی بود و بازتاب روح فرهنگ، اندیشه و منش
فرانسوی. مخاطبش هم قشر فرهنگی و خاص اجتماع بودند و هم در دل تودهها راه یافته بود. بوریس ویان می نویسد: «هرکه در فرانسه شعری بسراید، شانسون گفته است و هرکه شانسون می خواند، شعر خوانده است» این منش اوریژینال، بازخوانی آن به دیگر زبانها را ناممکن می کرد و به همین دلیل هر که در
کشورهای همسایه اروپایی یا حتی آمریکایی می خواست به زبانی دیگر شانسون اجرا کند، او
را اینترپرت شانسون می نامیدند و به کارش شانسون خوانی می گفتند(و می گویند) و نه ترانهخوانی.
در کشورهای انگلیسی زبان نیز خود کلمهی شانسون را به کار می برند و نه ترانه. دوران یکه و تکرارناشدنی ی شانسون در موسیقیی فرانسه از اوایل دههی هفتاد به یکباره از میان رفت. شانسون فرانسه تحت تاثیر پاپ و جاز آمریکا و پیامدهای اجتماعی و هنریی دیگر در خود فرانسه کم
کم رو به سمت سرگرم کنندگی
گذاشت و از آن اوج پر شکوه هنری و روشنفکری و آوانگاردیستی خارج شد. این دوران هفتاد ساله موزیک فرانسه با کار شانسونیرهایی چون موریس شوالیه (دهی
ده و بیست) و شارل ترنه(بیست و سی) آغاز گردد و تا حدود دههی هفتاد به اوج
رسید. درین مدت شاعران طراز اولی چون ژاک پروه، فیلسوفان و روشنفکرانی چون ژان پل سارتر
و کامو و رماننویسانی چون بوریس ویان و فرانسوا ساگان یا متن شانسون نوشتند، یا خود شانسون ساخته و
خواندند. شانسون حتی درین مدت راه به سینمای هنریی فرانسه پیدا کرد. تقریبن تمامیی
فیلمسازان مطرح، آوانگار و بهنام در طول آن دوران از مارسل کارنه و ژاک تاتی گرفته
تا فرانسوا تروفو، گدار و شابرول در فیلمهایشان از شانسون به عنوان موزیک متن و موزیک
فیلمنامهای بهره جستند و حتی برخی فیلمی برای شانسون خاصی (یا از الهام از آن) ساختند. در فرانسه شانسونیر به کسی می گویند که خود متن ترانههایش
را بنویسد، آهنگی بر آن بسازد، خود بخواند و موقع خواندن اغلب با نواختن سازی هم اجرایش
را همراهی کند. به همین دلیل اغلب شانسونها مهر مولف خود را بر پیشانی دارند..
شارل آزناور را شاید بتوان یکی از آخرین
بازماندگان این دوران طلایی دانست. آزناور در ۱۹۲۴در پاریس به دنیا آمد. آزناور جوان در ۱۹۴۶نخستین بار توسط ادیت پیاف، شناخته شد.
پیاف او را با خود به تورنه آمریکا برد. این شروع کار جدیی آزناور شد که تا کنون ادامه
دارد . آزناور از خانوادهای ارمنی الاصل می آید که جدا از زبان ارمنی و فرانسه به
آلمانی و انگلیسی نیز بارها شانسونهای موفقی نوشته و خوانده است. آزناور را بسیاریها
را با شانسونهای عاشقانه اش(م: او) میشناسند. شانسونهای عاشقانهی او براستی زیبا
هستند و عمیق. آزناور بازیگر نیز هست. بازیی بیادماندنی اش در دهه ی شصت در «به پیانیست
شلیک کنید» فرانسوا تروفو در یاد عاشقان موج نو مانده است. جدا از آن در فیلم «تهران
۴۳»، «کوه جادو»، «طبل نواز» و چندین فیلم
دیگر بازی کرده است. در سال ۲۰۰۲در فیلم «حقیقت درباره چارلی» اثر جاناتان
دمی در نقش خودش، با موی سپید و صدای گرم جاودیی دو شانسون خواند.
آزناور انسانی آرمانگراست و همین آرمانخواهی
پایش را به سیاست نیز باز کرده است. او اکنون قریب به نود سال دارد و از سال ۲۰۰۹نیز سفیر ارمنستان است در سوئیس و نمایندهی
کشورش ارمنستان در سازمان ملل.
توضیح از شاهرخ رئیسی
.....
قلندری اثر شارل آزناور ترجمهی مسعود سالاری
با شما از روزگاری می گویم
که زیر بیست ساله ها
درک نمی کنند
آن روزها محله ی مونمارتر
بوته های یاس را می آویخت
تا زیر پنجره های خانه ی ما
و کلبه ی محقری که آشیانه ی ما بود
چندان بد هم به نظر نمی آمد
در آنجا بود که همدیگر را شناختیم
من که گرسنه بودم
و تو که مدل عریان نقاشی های من می شدی
قلندری، قلندری
یعنی که خوشبخت بودیم
قلندری، قلندری
یک روز در میان غذا می خوردیم
آدم هایی بودیم
که در کافه های محله
به دنبال شهرت می گشتیم،
تهیدست
و با شکم خالی
ولی هم چنان امید داشتیم
وقتی که کافه ای
تابلویی از ما می خرید
در ازای یک غذای گرم
دور بخاری جمع می شدیم
آواز می خواندیم
و زمستان را از یاد می بردیم
قلندری، قلندری
یعنی که تو زیبا بودی
قلندری، قلندری
و ما هر دو نبوغ داشتیم
بسیار پیش می آمد
که جلو سه پایه ی نقاشی ام
شب زنده داری می کردم
تا خط پستانی را
یا انحنای رانی را
روتوش کنم
تا صبح که بنشینیم
با فنجان شیر قهوه
خسته اما شیفته
آخر همدیگر را
و زندگی را دوست داشتیم
قلندری، قلندری
یعنی که بیست ساله بودیم
قلندری، قلندری
و با روح زمانه زندگی می کردیم
روزی بر حسب اتفاق
می روم تا گردشی کنم
حوالی نشانی قدیمی ام
دیگر بازنمی شناسم
نه دیوارها و نه کوچه هایی را
که جوانی مرا دیده بودند
بالای پله ها
به دنبال آتلیه ام می گردم
که دیگر چیزی از آن نمانده
مونمارتر با چهره ی جدیدش
غمگین می نماید
و یاس ها پژمرده اند
قلندری، قلندری
جوان بودیم، دیوانه بودیم
قلندری، قلندری
دیگر هیچ معنایی ندارد
La Bohème
Charles Aznavour
Je vous parle d'un temps
Que les moins de vingt ans
Ne peuvent pas connaître
Montmartre en ce temps-là
Accrochait ses lilas
Jusque sous nos fenêtres
Et si l'humble garni
Qui nous servait de nid
Ne payait pas de mine
C'est là qu'on s'est connu
Moi qui criait famine
Et toi qui posais nue
La bohème, la bohème
Ça voulait dire on est heureux
La bohème, la bohème
Nous ne mangions qu'un jour sur deux
Dans les cafés voisins
Nous étions quelques-uns
Qui attendions la gloire
Et bien que miséreux
Avec le ventre creux
Nous ne cessions d'y croire
Et quand quelque bistro
Contre un bon repas chaud
Nous prenait une toile
Nous récitions des vers
Groupés autour du poêle
En oubliant l'hiver
La bohème, la bohème
Ça voulait dire tu es jolie
La bohème, la bohème
Et nous avions tous du génie
Souvent il m'arrivait
Devant mon chevalet
De passer des nuits blanches
Retouchant le dessin
De la ligne d'un sein
Du galbe d'une hanche
Et ce n'est qu'au matin
Qu'on s'assayait enfin
Devant un café-crème
Epuisés mais ravis
Fallait-il que l'on s'aime
Et qu'on aime la vie
La bohème, la bohème
Ça voulait dire on a vingt ans
La bohème, la bohème
Et nous vivions de l'air du temps
Quand au hasard des jours
Je m'en vais faire un tour
A mon ancienne adresse
Je ne reconnais plus
Ni les murs, ni les rues
Qui ont vu ma jeunesse
En haut d'un escalier
Je cherche l'atelier
Dont plus rien ne subsiste
Dans son nouveau décor
Montmartre semble triste
Et les lilas sont morts
La bohème, la bohème
On était jeunes, on était fous
La bohème, la bohème
Ça ne veut plus rien dire du tout