از مجموعهی «بیبندیها»
آرش اخوت
سوراخ کون
سوراخِ کون
نقطهثقل آدمیست
نقطهثقلِ تن
نقطهی تن.
(ودر آغاز نقطه بود و هیچ نبود.)
سوراخ کون
نقطهی آدمیست
که هم میآوَرَد ما را
چون هم برود
و چون گشاده شود
دخولِ حشری بفشاردش تا بشود.
سوراخ کون
نقطهی دمیدنِ آدمیست تا آدمی را بدمند و آدمی بدمد
نقطهی دخولِ آدمی به وجود
و نقطهی دخولِ حشری بهوجود آدمی.
سوراخِ کون
نقطهی ما
لای ما
لای قاچ وُ چاک داغِ ما.
سوراخِ کون
مرواریدیست لای صدفی عظیم
که بس که عزیز و ارجمند است همیشه و همهجا لای خود حمل میکنیم.
سوراخ کون
هستهی ما
میان ما
لای ما
لای چاکِ ما
نَفخِ روح وُ خَرجِ روحِ ما.
تیر
88
و این کشالههای لغزان
بر مثلثهای لهیده
لای لمبرهای لمیده
تا
لابهلا
از
لایی
به
لایی
و
مثلثهای لهیده
سفید
سیاه
صورتی
سرخ
قرمز
ستارههای
چشمکزن در تاریکی ِ لاها وُ لمبرهای لابهلا لمیده
ستارههای
چشمکزن به لهلهِ من در چریدنِ لاهای لابهلای لمیده و لهیده.
تیر 91
در باغِ ماهیچهها و پروانهها
«آمدنم بهر چه بود؟»
مولوی
چشمم!
بچر!
بچر که چرای چریدنت
آنهمه ماهیچهایست
اینهمه ماهیچهی قاچقاچ که قاچ وُ چاکِ رسیدگیشان چه آبدار است وُ چنان آب
میاندازد مرا
اینهمه ماهیچهی این پا آن پا
کشالهای به کشالهای
کشاله به کشاله
این کشاله آن کشاله
بچر!
که چرای چریدنت لاهای کشالههای نوبتیست
این کشاله آن کشاله
ماهیچه به ماهیچه
لاهای چلیده لای ماهیچهها و کشالهها.
چشمم!
بچر!
بچر که چرای چریدنت
چرای بودنِ من است
چرا که چرایت چرای من است
چرای آمدنم
چرای بودنم
چرای رفتنم.
بچر که چرای منی
بچر که چرا در باغِ ماهیچهها وُ کشالهها وُ پروانهها وُ میوههای آبدارِ
قاچقاچ
تنها چاره است
تنها چراست.
بچر!
چشمم!
چرا وُ چارهی من!
بچر!
چرای تو
تنها چارهی من
تنها چرای من است.
اصفهان. خرداد 91
من
منیست
بپاشد و دور بریزد.
من
منیست
تف شود از استمنا.
منمنی
که من است:
آرش اخوت
که منیست
تف شود و دور بریزد روی خاک
تف روی خاک
(تمامِ این بیشهها کودکانِ مناند).
منمنی
که پاشید روی خاک وُ
خاک شد.
من شدم
من پاشید وُ
پا شُد
اینهمه درخت از خاک
من که شد
من پاشید
منمنی
پاشید وُ
خاک شد.
من شدم
من پاشید وُ
خاک گِل شد
گِلِ من
گِلِ منی که سرشت از منی من را
که سرشت سرشتِ من از منی
گِلِ منمنی سفالینهای شد
سفالینهی من
افتاد
زد بر خاک
خاک شد
شدم
شوم
بشود!
بشود!
دی 90
پارتی یا باغ پروانهها
مثلثهای رنگارنگ
جابهجا میشدند
سلام!
نوش!
پروانههای روشن در تاریکیِ کشالهها.
کشاله بر کشالهای افتاد پروانه کوچک شد سفید
با خالهایِ قرمز روشن
کشاله از کشالهای واشد پروانه بال واکرد صورتیِ
تمام
کشالهای کنار کشالهای چسبید پروانه ثابت شد سیاه
سفید زرد
کشالهای برخاست
پروانه پرپرپرپرید
دیدم
سفید بود و طرازش انگار قرمز بود.
«بفرمایید شام!»
کشالهها واشدند
پاشدند
پروانهها پریدند
باسنها برفراز
کشالهها پایین وُ بالا شدند
حتما پروانههاشان درمیان
بال بال میزنند لابد آن لاهایِ لا
قرمز
صورتی
سفید با گلهای ریزِ بنفش
تور تور تور
تورِ سیاه
تورِ سفید
تورِ صورتی
از همهرنگ
طرازهای دالبر وُ تور
بند
بند
بند
بندهای لای لاها.
پروانهها تاریکاند تاریکاند
چندتایی میچرخند گِردِ سرم
آه! پروانهی گوشتخوار!
پروانهی گوشتخوار!
در این گرگ وُ میش مرا دریاب! دریاب!
مرداد 90
تا
پاشدم
شدم
پاشید
پاشید
پاشید
به تنت
تاشدی
تا بپاشد
بپاشد
بپاشد
تا
شدی
پاشید
پاشید
پاشید.
آبان 89
و این کشالههای لغزان بر مثلثهای لهیده
لای لمبرهای لمیده
تا
لابهلا
از لایی
به لایی
و
مثلثهای لهیده
سفید
سیاه
صورتی
سرخ
قرمز
ستارههای
چشمکزن در تاریکی لاها وُ لمبرهای لابهلا لمیده
ستارههای
چشمکزن به لهلهِ من در چریدنِ لاهای لابهلای لمیده و لهیده.
تیر
91
کشها
لابهلای لاهای لابهلا
کشهای کشیده
نخ
نازک
نرم
ناز
نم
نمِ لبِ داغ
لای لاهای لابهلا
کش از لای لاها کشیده
داغِ کش روی پوستِ داغِ نم
نم از لبِ خیس...
آبان 91
ن ن ن نحنایِ اناری
نی اناری
ن نحنای انارِ شکسته
نحنای نا نا نارِ انارهای روشن
نی اناری
از نحنای شکستهات
از تَرَکات
از قاچِ نحنای انحنات
قطره میلغزد وُ
میچکد
چکه از چاک نحنای انحنات
میچکد در دهانِ من
میچکد روی نی زبانِ من
ن انحنای من
ن انحنای من وُ انارهای روشن
انارهای شکسته
انارهای ترکیده
انارهای چکیده
انارهای قاچ
چکیده از چشم
چکیده از چاک
چاکِ ن انحنای حنای تو
حِنات
نی تو چاکیش درمیان
نی زبانِ من
نی من میانِ نی تو
نی زبانِ من میانِ نی حنای تو
تا نای من
تا آهِ تو
تا ن ن نحنایِ انارهای فروزان
انارهای روشن در سوادِ واحههای تاریک.
آبان
91