بن در غروب قرمز
داستانی از شهرام گراوندی
امروز باز هم چرمه اذیّتم کرد. اولِش كلی عرقَم رو در آوُرد تا شَلِه رو بستم رو گردهَش. بعد هم که از مازه میرفتیم پایین ، اونقدر ورجه و وُرجه کرد تا شله باز شد و مشکها پلاس شدن رو زمین.
برچسبها: داستان, ژوئن ۲۰۱۲