تحلیلی بر فیلم
درخشش ابدی یک ذهن بی آلایش
اثر میشل گوندری
نوشته ی: جاوید معظمی
هشت سال میشود که از ساخته شدن فیلم درخشش ابدی یک ذهن بی آلایش میگذرد،
و در مورد آن بسیار نوشته و به طبع آن خوانده شده است.این نوشته نیز نظری است
دگرباره بدین فیلم، که سعی شده از دریچه ی نظریات فردریش نیچه بدان نگریسته شود.
آپولون و دیونیزوس دو مفهوم اساسی در تفکرات نیچه بالاخص در کتاب زایش
تراژدی هستند. آپولون نمایندهی آرامش، عقلانیت، نظم منطقی، اخلاق متمدنانه و
فردیت است. و همچنین آپولون دریچه و حد و مرزی را تشکیل میدهد که نیروی دیونیزوسی
به واسطهی آن حد و مرز به خود تعین و جسمانیت میبخشد. و اما دیونیزوس نمایندی
نوعی انرژی آشفته و نشئهآور، طبیعت و غریزه است.
همین تعریف موجز و کوتاه از این دو مفهوم، به طور کامل بیانگر ویژگی های دو
شخصیت اصلی فیلم، یعنی جول و کلمنتاین است. جول به عنوان شخصیت آپولونی، همواره به
دنبال یافتن آرامش است، رفتار او عقلانی است و بارها کلمنتاین را به خاطر رفتار
فکر نشدهاش شماتت میکند؛ و همچنین او فرد اخلاقمداری است به صورتی که واژهی ....nice....
در سراسر فیلم معرف شخصیت اوست. و در برابر، کلمنتاین به عنوان شخصیت دیونیزوسی
فردی است که بی برنامه و آشفته عمل میکند. کلمنتاین هر لحظه تصمیم تازه میگیرد
و دست به کاری میزند که الزاماً عاقلانه و در جهت منافعش نیست. او همچون نیروی
دیونیزوسی، غریزی و از طبیعت است. عوض شدن پیاپی رنگ موی او شاهدی بر این ادعاست. سیر
تغییر رنگ موی سر کلمنتاین همانند تغییرات رنگ در طبیعت است. هنگامی که جول و
کلمنتاین اولین بار در ساحل مونتاک یکدیگر را میبینند، موی او سبز است، که هم رنگ
است با سبزی طبیعت در بهار و تابستان و در ادامه رابطهی شان رنگ موی کلمنتاین به
قرمز و نارنجی تغییر پیدا میکند، همرنگ با پاییز در طبیعت. و در زمان آشفتگی
رابطه شان و همچنین بعد از اتمام آن، رنگ موی کلمنتاین آبی است، همانند زمستان. این
آبیِ فاسد است، لقبی که کلمنتاین در فیلم به این رنگ میدهد. این تغییر رنگ موها
از دو جنبه قابل بررسی است. یکی اینکه تشابه سیر تغییر آن با سیر تغییر رنگ در
طبیعت از پیوند کلمنتاین با طبیعت میگوید. و از سویی دیگر تغییر در درونیات و
احساساتش باعث تغییر در ظاهر او میشود. او در هر مرحله از رابطه بنا به شرایط
روحیاش رنگ موهایش تغییر میکند که این نشان از غریزی بودن اوست. او به سرچشمه
های درونی خود متصل است و پردهای میان ظاهر و باطن خود نکشیده. او همچون نیروی
غریزه در طبیعت عمل میکند: بیآلایش و یکدست، بدون دو رویی و پرده پوشی.
نکتهی دیگر اینکه در کتاب زایش تراژدی، عنصر دیونیزوسی هرچند که سرشار
از نیروی زندگی، شور و دگرگونی است، اما متعین نیست. و برای تعین و جسمانیت یافتن به
عنصر آپولونی نیاز دارد. این عنصر دیونیزوسی، از طریق عنصر آپولونی – که نماینده ی
تعین، تناسب و جسمانیت است – تجلی مییابد. ساختار فیلم هم که روایت قصه از دریچهی
ذهن جول برای ماست نیز از این طرز تلقی نیچه سرچشمه میگیرد که نیروی دیونیزوسی
برای به نمایش در آمدن و ظاهر شدن باید از دریچهی آپولون گذر کند تا جسمانیت
بیابد و قابل روایت گردد.
در نگاه نیچه التقاط دو عنصر دیونیزوسی و آپولونی در یک دوره تاریخی در یونان
باعث به وجود آمدن تراژدی گردید. او تراژدی را نقطه اوج هنرها در باب زندگی میدانست.
نیچه تراژدی را میستود به خاطر اینکه آن را تجلیگاه زندگی آری گو میدانست. زندگی
آری گو کامل ترین شکل زندگی در فلسفهی نیچه است.
فلسفهی نیچه در باب زندگی؛ تجربهی آری گویی است به همهی مظاهر زندگی. زندگی
به قسمت های دردآور و لذت بخش، تولد و مرگ، روزمرگی و تجربیات نو و مرغ خوردن در
رستوران های کسالت آور چینی و دراز کشیدن روی دریاچهی هیجان انگیزِ یخزده تقسیم
میشود. جول بعد از پاک کردن قسمتهای دردآور رابطهاش با کلمنتاین سعی میکند
برخی اتفاقات لذت بخش را برای خود نگه دارد و تصمیم میگیرد عملیات پاکسازی ذهنش
را متوقف کند. اما این امکان ندارد، چون زندگی به شکل گزینشی نیست. او اگر میخواهد
که یکی از خاطراتش برگردد باید به همهی خاطرات کسالت بار و هیجانانگیز در کنار
هم آری بگوید. او در طول عملیات پاکسازی به این آگاهی میرسد و در انتهای فیلم با
اینکه کلمنتاین برای او توضیح میدهد که اگر بار دیگر در کنار هم باشند همان اتفاقها
دوباره تکرار میشوند و آنها باز هم دچار روزمرگی و کسالت میشوند، آن را میپذیرد
و به آن آری میگوید و فیلم با «آری« که از زبان هر دو طرف ماجرا میشنویم خاتمه
مییابد.
اما خود همین آری گفتن و اینکه آنها میپذیرند زندگیشان را دوباره با همان
فراز و فرودهای گذشته تکرار کنند اشاره به مفهوم دیگری از تفکرات نیچه دارد: بازگشت
ابدی. برای تعریف این مفهوم قطعه معروفی از کتاب «حکمت شادان» نیچه را نقل میکنیم:
«اگر یک روز یا یک شب جنی به خلوت وتنهایی تو راه یابد وبه تو بگوید: تو باید
این زندگی را که در حال حاضر داری و تاکنون داشته ای باز هم از سر گیری و آنرا بی
وقفه، بارها و بدون چیزی نو دوباره طی کنی و درد، لذت، فکر، آه و هر چیز کوچک و
بزرگ در زندگی ات باید دوباره و با همان توالی قبلی تکرار شود، و این تار عنکبوت،
این مهتاب میانِ درختان، این لحظه و حتی من بازگردند و ساعت شنی ابدی زندگی دوباره
و با تو، که ذره غباری بیش نیستی، واژگون شود. آیا تو خود را بر زمین نخواهی کوفت
واز خشم به آن جن دندان نشان نخواهی داد و به او ناسزا نخواهی گفت؟ یا شاید این
لحظه برای تو فرصتی عالی است تا به آن جن پاسخ دهی که: تو یک خدایی و من هرگز چیزی
الهی تر از این نشنیده بودم»
این مفهوم اگرچه هولناک به نظر میرسد اما از آن مفاهیمی است که نیچه در ستایش
زندگیِ مد نظرش، آورده است. یعنی آن نوع زندگی خودبسندهای که بینیاز از هرگونه
مفهوم فراباش دیگر، چه دینی و چه غیردینی است. کافمن و گوندری به عنوان خالقان
اصلی فیلم به این مفهوم توجه داشتند. از نشانههای این توجه میتوان به پلان
انتهایی فیلم اشاره کرد. که در آن جول و کلمنتاین در ساحل برفی میدوند. این پلان
چندین بار به صورت پی در پی تکرار میشود. و همچنین در جایی از انتهایِ فیلم که
البته همان ابتدای رابطهی اول جول و کلمنتاین است، جول می گوید: «خیلی صمیمی و خودمانی
بود. مثل اینکه قبلاً عاشق هم بودیم». استفادهی دیگری که کافمن از مفهوم بازگشت
ابدی کرده، به کار بردن زمان به شکل دایرهای است. مفهوم بازگشت ابدی این نتیجه را
دارد که زندگی یک فرد پس از اتمام، دوباره اتفاق میافتد. این طرز تلقی از زندگی،
زمان را به صورت دایرهای می بیند که زندگی پس از سیر و اتمامش دوباره به نقطهی
اول برمیگردد. که این در برابر نگرهی سنتی از زمان است که آن را به صورت خطی از
ازل تا ابد میداند. روایت فیلم درخشش ابدی ... از همین الگوی دایرهای
زمان استفاده میکند. یعنی فیلم با رابطهی دوم جول و کلمنتاین آغاز میگردد و در
انتها دوباره به همان نقطه میرسد.
در ادامه، تحلیل شخصیت دکتر میرزویاک ابزاری برای پیشبرد تحلیل فیلم در
اختیارمان میگذارد. مولفه های شخصیت دکتر میرزویاک از این قرارند: او فردی مخترع
است که توانسته با اختراع وسیلهی خارق العادهاش ذهن انسان را کاوش کند و بعد
قسمتهای مورد نظرش را پاک کند. در نتیجه او فردی علمی و عقلگرا است. همچنین دکتر
میرزویاک فردی بسیار اخلاق مدار و مبادی آداب عرفی است. و تا جایی در این رفتارها
پیش میرود که حتی مهربان به نظر میرسد. مثلاً هنگامی که جول بدون وقت قبلی و
بدون اجازه، علیرغم ممانعت منشی وارد اتاق میشود، با روی خوش او را میپذیرد. و
یا همچنین، در خانهی جول هنگامی که ماشین ذهن پاک کن از کار افتاده، او خودش را
به خانهی جول می رساند از اینکه پاتریک، دستیار عملیات سرکار حضور ندارد و از
طرف دیگر ماری منشی شرکت بیدلیل آنجا حضور دارد، آنها را توبیخ نمیکند و حتی
اشارهای هم به این موضوع نمیکند. و اما نکتهی دیگر اینکه دکتر میرزویاک با
اینکه فردی مثبت به نظر میرسد، ولی او شخصیت آنتاگونیست فیلم درخشش ابدی ... است.
این موضوع را از دو جنبهی داستانی و محتوایی فیلم میتوان پیگیری کرد. از لحاظ
داستانی، او فردی است که در مقابل قهرمان فیلم، که میخواهد عملیات پاک کردن ذهن
را متوقف کند میایستد و با زدن آمپولی از بیدار شدن جول جلوگیری میکند. از لحاظ
محتوایی، میرزویاک فردی است که در برابر تفکر فیلم که آری گفتن بر همهی زندگی
است، میاندیشد. او سعی دارد با پاک کردن و طرد قسمتی از زندگی، زندگی بهتری
بیافریند. یعنی درست در برابر نگره فیلم و شخصیتهای اولش.
دغدغهی اصلی نیچه نقد فرهنگ معاصرش بود. دو ویژگی اساسی این فرهنگ عبارت
بودند از علمگرایی و اخلاق مداری مفرط. انسانِ علمگرای مدرنِ تک ساحتی مسلح به
عقل روشنگری، معتقد شده بود که قادر است تا انتهای دنیا برود و همه چیز را فتح
کند. و همچنین آنقدر در رفتار متمدنانه افراط کرده بود که نیچه میگوید: بشریت
هرگز چنین اخلاقی، چنین سالم و در عین حال چنین نژند نبوده است و این دو عاملی است
که به صراحت در دکتر میرزویاک میتوان یافت.
کافمن نیز همچون نیچه بر همین موارد نقد دارد و فیلمنامهاش بنا به همین پایه
نوشته شده است. دکتر هاوارد میرزویاک از مثبت ترین شخصیتهای منفی سینماست. به
طوری که ما تقریبا در تمام طول اثر احساس بدی نسبت به او نداریم و یا شاید متوجه
منفی بودن شخصیت او نمیشویم. و حتی او را درک میکنیم و هنگامی که همسرش ترکش میکند
برای او دل میسوزانیم. ما میان خود و طرز فکرمان و دکتر میزویاک فرابتهای زیادی
مییابیم و اعمالش را درک می کنیم. ما در برابر او موضع نمیگیریم. چون تضادی میان
خودمان و او نمیبینیم. و این دقیقا همان برگ برندهی کافمن است. همهی ما دکتر
میرزویاک هایی هستیم که با شخصیتهای آرمانی کافمن فاصلهی زیادی داریم. عمل
انتهایی دو شخصیت کافمن، یعنی آری گفتن به همهی ملال های زندگی و تکرار دوبارهی
همه چیز، کمتر برایمان قابل درک است. تا تلقی دکتر میرزویاک نسبت به زندگی. ما
همه میرزویاک هایی هستیم که چارلی کافمن نقد خود را بر آنها روا داشته است.
و دیگر ویژگی شخصیت دکتر میرزویاک سن بالای اوست. طرز تلقی میرزویاک مبتنی است
بر سرکوب و طرد قسمتهایی از زندگی و بها دادن به قسمتی از آن. کافمن با مسن
انتخاب کردن میرزویاک، اشاره به دیرینه بودن این طرز تلقی نسبت به زندگی دارد. اما
در ادامهی فیلم همسر دکتر میرزویاک او را رها میکند و این پیش بینی و یا حداقل
آرزوی کافمن است. که این طرز زندگی علی رغم دیرینه بودنش به پایان میرسد و آینده
متعلق به جول و کلمنتاینها و زندگی آری گو خواهد بود.