شعری از پرویز اسلام پور
آن جا که تویی
درد از جایی شروع می شود که برای کجای درد ردّ گرفته ای
عشق اگر این نبود که مرا بگیرد و به هوا پرتاب کند
تو کجایی که مرا نگرفته یی نه از ستاره یی نه از زمینی
بگذار برایت
این خاطره بماند
که هم مانده ام ، هم همه ی تو
تودر دردی که شروع می شود که به جایی بردم
من و ستاره یی که تو
به عشق
از من دو چیز مانده
یکیش را که می دهم به تو
از من یک چیز مانده
بیا که
بگیری ش
و جز دو رگ ِ غبار
چه می ماند بر خار
روشن / تا آبی شب
روشن ِ ناتمام
پاریس ،