جزییات بی خود و بی کلیت
تحلیلی بر فیلم بی خود و بی جهت اثر عبدالرضا کاهانی
نوشته ی: حسام نصیری
کیارستمی ٬مهرجویی ٬کیمیایی هر چه که اسمها با خود دارند و خوب به نظر می آیند;
مردم سعی می کنند به ذهن خود فشار بیاورند تا در بی معنایی چیزی که آنها سرهم کرده
اند٬ معنا و زیبایی یابند. کاهانی کم کم اینطور می نماید. خصوصا در "بی خود و
بی جهت " سبک و اسلوب کار به مانند گذشته است. فیلمساز سعی می کند در سبک نوی
خود فرم های جدید را تجربه کند. در هم لولیدن و پر تحرکی بازیگرها و سیالیت دوربین
و قاب های شلوغ.
بی خود و بی جهت گستاخ است. گستاخی اش غلیظ
است. درهایش را پشت سر بسته است. موقعیتی طرح شده است. و فقط طرح شده است.
اینبار هم مانند "بیست" مکان محور
فیلم است. در محتوا همچون گذشته فیلمساز سعی دارد از قصه گویی فاصله گیرد و در رفتار
و کشمکش های بین آدمها موقعیت دم دستی و پوچ خود را بیابد.
اما مقصود کاهانی چیست؟ وصف موقعیتی ساده
و دم دستی برای مخاطب که بحران بنماید. تا به اینجا موقعیت سهل و ممتنع داریم و فوکوس
دوربین بر آدمهای فیلم و حرکت بین آنان و کشمکش هایشان می تواند جدی بنماید. اما جدی
نیست. در تمام لحظات فیلم هیچ چیز تازه ای در مورد آدمها به مخاطب داده نمی شود. تصور
معلم بودن نگار جواهریان صرفا با زور مانتو و مقنعه٬ خشک و شق و رق راه رفتن سخت است
و در نمی آید. و یا بازیگری رضا عطاران و احمد مهران فر ٬با اجبار ویدیویی که پسربچه
در پخش کننده دی وی دی می گذارد منتقل نمی شود. و یا پانته آ بهرام که اصلا معلوم نیست
که کیست و یا چه کاره است.
اشتباه است از "بی خود و بی جهت
" تمجید کنیم صرفا بخاطر اینکه فیلم ایرانی مدرن است. سینمای کاهانی جامعه ایران
را تصویر نمی کند درحالی که قرار است چنین باشد. دیالوگها اصرار دارد محدودیت در افعال
فارسی را به گونه ای مضحک و با دستمایه کمیک نشان دهد. روشن است کاهانی در گفتن و تشدید
گذاری بر تعدادی از افعال فارسی اصرار دارد. اما خب که چه؟ تنها دستمایه ای ست برای
طنز. طنزی پوچ انگارانه. کاهانی در دو فیلم آخرش گرفتار سوتفاهمی شده است و به عقب
باز می گردد.
“ بی خود و بی جهت" مانند عنوانش شده
است.
آدمهای «بی خود و بی جهت»
آدمهای فیلم همگی فضولند و پرگو. شاید درست
تر بود همه این خصایص مشترک بین آدمها فضولی و پرگویی و سر و صدایی بودن را در یک یا
دو آدم اغراق گونه نشان دادن ٬اما همه آدمهای اصلی فیلم بی خود و بی جهت هم فضولند
و هم سر و صدایی و هم پرگو. حتی آدمهای فرعی. نصاب ماهوراه با آنکه به او گفته شده
که بفرمایید بنشینید٬ بی توجه به حرف صاحبخانه در خانه سرک می کشد و سوال می پرسد.
راننده کامیون هم این چنین است و حتی شاگرد لالش. به زور سعی دارد حرفی را لال لالی
بزند٬ مستمسکی ست در دست کارگردان برای خنداندن مخاطب ٬اما چقدر که رو است و چه اندازه
زننده٬ خنداندن تماشاگر بوسیله شوخی با کسی که نمی تواند حرف بزند. همه آدمها خصلتهای
مشترکی دارند؛ فضولی و پرگویی و سروصدا کردن.
کنتراست رفتاری خاص و چشمگیری وجود ندارد.
حتی مادر نگار جواهریان که ظاهرا معلمی مذهبی است. در مواجهه اول با دوستان دامادش
٬اولین چیزی که می پرسد٬ بیانگر نوعی فضولی است. تنها آدمی که به هیچ وجه نبایست فضول
باشد. «این هنوز شیر می خوره» و جواب دم دستی و زننده از مادر پسربچه «به باباش رفته».
سوالی مطرح می شود؛ چرا مخاطب جدی سینما باید
از فیلمی که همه چیزش در سطح و رو است ٬خوشش بیاید؟
«جزییات بی جهت»
قرار است موضوعی در کانون فیلم قرار بگیرد
و همه را مشغول خود کند که پوچ است. در این بین به جزییاتی پرداخته می شود که هیچ کمکی
به شما نمی کند تا آدمها را بهتر بشناسید. از ابتدا تا انتها هیچ اطلاعات تازه ای از
آدمها به مخاطب نمی دهد و جزییات همچنان در سطح و تو ذوق است. تنها قیاس کنید این فیلم
را با "آمارکورد" فلینی در خنداندن تماشاگر. در آنجا فلینی چقدر آسانتر می
توانست خنده تماشاگر را در بیاورد و در شوخی های دور میزی و در خانه گیر کند. فلینی
با خودآزاری هنرمندانه هرچیز آسانی را رد می کند. اما اینجا پسربچه تنها دستمایه آدمهای
دیگر است و خود بصورت مجرد هیچ نیست. پسربچه همچون دکوری است برای آدمهای دیگر فیلم
که آنها را در هچل بیاندازد و مواجهه آدمها با او حاکی از بی تفاوتی ساده انگارانه
ای ست و تنها در ریتم تند و زمان واقعی فیلم و واقعیت، پتکی ریتمیک و ثابتی از اضطراب
است که موقعیت و وضعیت غامض دیگری در گستره ی موقعیت های ابلهانه و روزمره و خط اصلی
فیلم می باشد. ژست روشنفکری است اینگونه برخورد با بیخود و بی جهت٬ که داستان ندارد
و فرمی نو در می افکند و این هنر فیلم ساز است که در یک آپارتمان تنگ و شلوغ و درهم
و برهم را با آدمهایی حیران که در هم می لولند به تصویر بکشاند. این گزاره به شوخی
می ماند. فیلمسازان ما باید بدانند که اول از همه دستور زبان تصویری درست را بدانند
و اگر فیلمی می سازند بدون قصه مشکلی نیست از دکور تا آدمها و بطور کلی هر آنچه که
پرده نشان داده می شود باید به آن پرداخته شود. نمی شود از آن سرسری گذشت در تمام مدت
فیلم تصویری از ذهن خطور می کند که خب کارگردان چطور می خواهد فیلمش را جمع کند. ناگهان
مادر عروس که تا قبل از این نمی دانسته که دامادش چه کاره است می آید و با جمله ای
که عروسی در کار نیست خیال همه را راحت می کند.
فیلم به لحاظ ساختار نسبت به اثر قبلی کاهانی
محکم تر است. حداقل این مزیت را دارد که نمی توان نماهای آن را جابجا کرد. در حال حاضر
اتفاقی در سینمای ایران رخ نمی دهد ٬ماده خام محتوایی و فرمیک سینمای ایران همچنان
در حال بازتکرار خود است. مخاطب همچنان در جای خود منگنه شده است. منتقد نیز هنوز ضرورت
رشد و بهتر شدن را برای سینما احساس نمی کند و از آنچه که اکران می شود تمام قد دفاع
می کند. جملگی در برابر موقعیت پوچ و ادعای ابزورد مرعوب شده اند. دسته اول مدافعان
٬در ادا و اطوار و دیالوگهای پوچ گیر کرده اند و می خندند. دسته دوم که جدی تر می نمایند٬
در موقعیتهای پوچ و دم دستی گیر کرده اند و می خندند. اما این دسته از چیزی دفاع می
کنند که خیلی فاصله دارد تا جدی باشد و این برای سینمای ما خوب نیست.