رویال ودینگ
نوید حمزوی
کم کم به همه شک کردهام. به کیت و ویلیام، ادارهی پست،
دولت بریتانیا، اصالت مترو لندن، خودم و تمامی کسانی که آن کارت پستال لعنتی را
سوراخ دریافت کردهاند.
از بخت، چهرهی من در پسزمینهی یکی از کارت پستالهای چاپ
شده در مهمانی ازدواج شاهنشاهیِ نوه شاهبانوی انگلستان در بیست و نهم آوریل دو
هزار و دو [سه ماه پس از ورود م به لندن] پیدا است.
اینکه توانسته بودم در مهمانی ازدواج شاهزاده ولز، ویلیام،
نوهی پسری شاهبانو الیزابت دوم، با بانو کاترین میدلتون، حضور بهم رسانم، بهراستی
که مرا متمایز میکند.
کارت پستال را یک ماه پس از مهمانی در یک کتابفروشی دیدم.
از فرط هیجان همهی کارتهای مانده در مغازه و انبار را خریدم. من در میان انگلیسیها
در جشن ازدواج رویال فمیلی، کنار کاخ وستمینستر به گونهای که کالسکهی پرنس و
پرنسس در گذران است، انگار که از شادی در پوست خود نمیگنجم، دیده میشوم. گرچه
رسیدن و بودن من در جشن ازدواج شصت و هفت پوند هزینه در بر داشت ( دستمزد یک کارگر
ساده: 8*6.06=48.48 و یک بلیت رفت و برگشت=9+9=18 ) این، در برابر هزینههای جشن
عروسی هیچ بود ( 434000 پوند لباس عروس، 80,000 پوند کیک عروسی،800,000 پوند
گلآرایی و خودرنی و آشامیدنی و کلیسا و تامین امنیت و دیگر چیزها برابر با 32,000,000پوند ).
کارت پستال را فوری
برای دوستم فرستادم. گرداگرد چهرهام را با ماژیک فسفری دایره کشیدم تا میان
دیگران توی کارت پستال بشناسندم. پشت کارت
را به انگلیسی دست خطی نوشتم:
Hi mate
This picture has been taken next to Westminster abbey. Time is 12:15 pm.
Kate and William are going to Buckingham palace.
Who knows? Maybe this picture gets me a British passport.
Take care
Navid
کارت پستال سوراخ شده به دستش رسیده بود. انگار جای چهره من
در کارت پستال سوراخ بوده است. همین یک سوراخ، به اندازهی گردی سیمای من. گمان
کردم با من شوخی میکند، نکرده بود. کارت را برایم اسکن و ای-میل کرد. یک سوراخ و
آن هم من، دیگران همه هستند. برای اطمینان، کارت پستال را برای چند تای دیگر و برادرم فرستادم. همهگی سوراخ شده
رسیدند. به همهشان شک بردم، شاید از بودن من در چنین جشن با شکوهی که همانا بخشی
از هویت انگلیسی است رشک می برند.
کارت پستال را برای مادرم فرستادم، به تنها کسی که باورش
دارم. کارت پستال سوراخ شده بهدستش رسیده بود. داستان را برایش گفتم، همه را. می
گوید:
-خودت را دلخور نکن، از خودت برایم بگو ببینم. خوبی؟
تنها چند تا از کارت پستالها مانده است. شبیهشان را هنوز
جایی ندیده ام. چیزکی هم که در این آشفته بازار سبب خوشحالی ام شده بود،روی بدبختی
های دیگرم انبار شد.
نامه ای به ادارهی پست دولت بریتانیا فرستام و ازشان توضیح
خواستم، نوشته اند:
...تمامی درخواستها و شکایت های مربوط به ارسال و دریافت
نامه ها را رویال میل (royal
mail) پیگیری می کند. شما می توانید جهت تماس به آدرس زیر نامه نگاری
کنید...
اینبار برای رویال میل(royal mail) نوشتم:
چنین پیداست که انگار، نامهی من باز و دستکاری شده است...
پاسخ آنها مرا از ادامهی نامهنگاری باز داشت.
...این سازمان تنها قادر به رسیدگی به شکایتها و پیگیری
نامه هایی است که تنها و فقط از این شرکت فرستاده می شود. بنابراین مسئولیت پیگیری
بسته هایی که شرکت ها و سازمان های پستی دیگر نیز در آن دخالت دارند در تعهد ما
نخواهد بود...که، خوب اداره پست کشور من در این میان واسطه بوده است.
کارت پستال را با یک
شرکت پست خصوصی برای مادرم فرستادم. اینبار نشانه ای روی پاکت گذاشتم، از پاکت عکس
گرفتم و فرستادم. نامه رسیده با عکس جور بودند و
همه چیز همان بود که باید. اینبار هم آنجا نبودم.
فرستادن کارت پستال از همان ابتدا اشتباه بود. این روزها کمتر
به آن خیره می شوم. ارتباطم با دوستانم کمتر
شده. دوری دو کشور بهانهی خوبی است. دور
بودن آدم را تا حد زیادی ایمن می کند. غیبت بلند مدت، رازآمیز است. رازآمیز بودن،
جلوهی بهتری دارد.
دادهام کارت پستال را بزرگ بر روی یک کاغذ گلاسه چاپ کرده
اند- خوب درآورده است- تا اگر آشنایی، خویشی،
روزی روزگاری، گذرش به لندن افتاد و به من سری زد، مرا در میان اینان، در جشن
رویال ودینگ ببیند.
پیشترها، هرشب پیش از آنکه بخوابم به پوستر روی دیوار
خیره میشدم تا میان چهرهها، خودم را پیدا کنم.
حالا دیگر، گاهی حتا،
یادم میرود پوستری روی دیوار است و دیر زمانی است هرچه میگردم خودم را هم میان
مردم، توی جمعیت، در جشن رویال ودینگ، توی پوستر بزرگ رنگی روی دیواراتاق پیدا نمیکنم.