جمعه
E.Pagard
عنکبوت
الهام پاگرد

همیشه توجه‌اَم را جلب می‌کند. گوشه‌ی اتاق، پشت بخاری، کنار پنجره، دور لامپ و مهتابی‌ها، حتا بین شاخه‌های گل کندم توی گلدان تار بسته است. توو توالت زیر شیر آب تار بسته بود. توو که می‌رفتم صدایی توو گوشم می‌پیچید. صدایی ناآشنا به اضافه‌ی چک چک آب. آب می‌گفت چک و انگار روی هوا دایره دایره می‌شد، درست مثل وقتی که یک سنگ‌ریزه بیندازی توو آب راکد و آرام حوض. سنگ که می‌خورد وسط آب‌ها، می‌گوید قلپ یا لوپ، یا چیزی شبیه به این. بعد دایره‌ها روی حوض پیدا می شود. این‌جا هم آب می‌گوید چک. دقیقن می‌گوید چک و قطره‌ی آب می‌افتد و روی هوا دایره دایره می‌شود. در بسته بود، بسته بودن در مضطربم می‌کرد. این‌که می‌گویم مضطرب نه این‌که بترسم یا منتظر باشم. اصلن نمی‌دانم منظورم از مضطربم می‌کرد چیست؛ فقط می‌دانم اضطرابی نبود که مثلن تپش قلبم را بالا ببرد یا دست‌هام عرق کند یا این‌که بلرزم. گاهی بیرون می‌آمدم. فقط به خروج فکر می‌کردم. به این‌که باید هر چه زودتر رفت. فقط همین. گاهی هم هوس می‌کردم بمانم. زیر شیر آب، دقیقن زیر شیر آب تارهای نامرئی‌اش مرئی می‌شد. سفید. سفید که نه، یک جور کدری و تیره‌گی. انگار سفیدی که خاک گرفته باشد، حتمن متمایل به خاکستری. از بالا از آن‌جا که من زیر شیر نگاه می‌کردم فقط دو تا از پاهاش پیدا بود، همان‌طور که انتظار دارید قهوه‌ای بود و تا شده کشیده و دراز. درازی‌اش توو ذوق می‌زد. حتا خودش هم این‌را می‌دانست و سعی می‌کرد پاهاش را هر چه بیش‌تر جمع کند. اگر سرم را پایین می‌آوردم و از پایین به شیر آب نگاه می‌کردم می‌دیدم‌اَش. تنه‌ی ناهمگن و قلمبه‌اش را که هیچ تناسبی با سر کوچک و پاهای درازش نداشت. به ندرت این کار را می‌کردم. گاهی به محض این‌که نگاهش می‌کردم شروع می‌کرد تنه‌ی گرد و چاق‌اَش را روی تارهای نامرئی‌اش تکان بدهد. تکان که می‌خورد تارها حرکت می‌کرد و من با این‌که بیش‌تر تارها را نمی‌دیدم ارتعاش‌شان را حس می‌کردم. حتا یک‌بار وقتی نگاهش کردم بعد از این‌که شروع به تکان دادن خودش کرد دو قدم جلوتر آمد حس کردم چشم‌هایم را می‌بیند و نگاهم را حس می‌کند، من که حس‌اش می‌کردم، می‌دیدم‌اَش. می‌دیدم‌اَش که ازلابه‌لای تارها نگاهم می‌کند. نباید بگویم که موهای بدنم سیخ شده بود. سوسک‌ها زیاد بودند توو آشپزخانه، از لای کابینت‌ها و زیر ظرف‌شویی بیرون می‌ریختند. دم‌پایی سفید را دستم می‌گرفتم و هر کدام را با یک حرکت یا حداکثر دو تا ضربه‌ی محکم له می‌کردم. از دیدن احشاء له شده‌ی سفید رنگ‌شان که ته دم‌پایی و کف آشپزخانه مالیده می‌شد، چندشم می‌گرفت ولی هیچ‌وقت فکرش را هم نکردم که می‌شود پاهای دراز و تنه‌ی چاق و بی‌قواره‌اش را زیر ضربات دم‌پایی یا چکمه‌های سیاه زمستانی له کرد. یک‌بار تصور کردم او را از زیر شیر آب دستشویی بیرون کشیده‌ام و با چکمه های سیاهم آن‌قدر رویش کوبیده ام که دیگر اثری حتا از پاهای درازاش نمانده است، آن‌قدر که سفیدی احشاء اش هم کف چکمه هام نیست. ولی خوب که فکر می کنم می بینم زیر چکمه هام جا نمی شود. مگس ها زیاد بودند. پشت پنجره خودشان را به شیشه می چسباندند و از بالای شیشه وزوز کنان تا پایین می‌آمدند. دوباره پرواز می کردند بالای شیشه و خودشان را از آن بالا ول می کردند پایین. یکی شان را گرفتم. بال‌هایش را کندم و رفتم توو توالت. پاهای درازش را دیدم، با ورود من به توالت تارهایش شروع کرد به تکان خوردن. فهمیدم تنه اش را روی تارها می جنباند. مگس را انداختم توی تارش. مگس اول بی حرکت ماند. پاهای جلویی اش را آهسته تکان داد. یکی از پاهایش تکان نمی خورد. پاهای عقبی اش را تکان داد. حالا سعی داشت تمام تنه اش را حرکت دهد و خودش را از شر تارهای لعنتی نجات دهد. دو تا پای درازش که همیشه پیدا بود به سمت جلو باز شد و کش آمد. چند حرکت ضرب دری انجام داد. آن‌جا بود که بی‌قواره‌گی پاهایش بیش‌تر نمایان شد. خودش را از زیر شیر آب بیرون کشید و با سرعتی که اصلن متناسب با تنه‌ی قلمبه اش نبود به سمت مگس رفت. با کمال خونسردی روی مگس کار می کرد و مگس را از لای پاهای جلویی اش رد می کرد و می تاباند. درست مثل کسی که دارد کلاف باز شده کاموا را دوباره می‌پیچد، تارهای نامریی اش را از زیر شکم و روی سر مگس رد کرد. چند لحظه بعد مگس کفن پوش شده ای کنار تارهایش بود و خودش دوباره زیر شیر رفته بود و تنه‌ی سنگین اش را تکان می داد. نمی‌دانم چرا گریه ام گرفت. آن‌جا توی توالت. برای مگس بود یا برای او یا فرقی نمی کند به هر حال گریه ام گرفت. خیلی سال می گذرد. شاید نوزده یا بیست سال و هنوز زیر شیر آب توی توالت دو تا پای دراز و بی قواره پیداست که با وجود گذشت سال‌ها باز هم زیر چکمه های من جا نمی شود. اولش هم گفتم هنوز توجه‌اَم را جلب می کند. حالا گوشه‌ی اتاق، پشت بخاری، کنار پنجره، پشت پرده، دور لامپ و مهتابی ها و حتا بین شاخه‌های گل گندم توی گلدان تار بسته است.

0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!