دو شعر از لیلا نوروزی
1
گفته بودم این
شهر
برای درخت كشی
فصل نمی شناسد
چه رسد به من
كه شاخه ای
بودم وسط جاده
تابستان بود
برف می امد
تو می امدی
و ما
با چشم های باز
به خواب زمستانی می رفتیم
من
و راه زن هایی
كه در كمین
گنجشك طلایی چشم ات
جاده را
با زخم های باز
درخت
بسته بودند...
2
صدای تو
ویسكی در سه
بامداد است
برای خیابانی
كلاسیك
وقتی میخواهد
به رنگ باران اعتراف كند
از پشت
دیوارهای خیس
حرفی بزن
من
شب گرد فیلم
های صامت ام
كه هرچه می
گردد
به سال اختراع
صدا نمی رسد...