رؤیاهای جاودانه ی کافکا ( ۱۹۸۳ )
بورخس
ترجمه ی محمد ربوبی
نخستین خاطره ی
من از کافکا برمیگردد به سال ۱۹۱۶ که تصمیم گرفتم زبان آلمانی بیاموزم. پیش از آن
تلاش کردم زبان روسی بیاموزم، اما موفق نشدم. زبان آلمانی به نظرم آسان بود و تکلیفی
مطبوع. یک جلد فرهنگ آلمانی ـ انگلیسی داشتم و نمیدانم پس از چند ماه خواندن آن، واقعا چیزی از آنچه خواندم فهمیدم، اما توانستم
از خواندن آثار چند مؤلف آلمانی لذت برم.
در آن موقع نخستین کتاب کافکا را خواندم ،
درست به خاطر ندارم کدام کتاب او بود، اما تصور میکنم » یازده داستان « او بود.
آنچه توجه مرا
برانگیخت، این بود که کافکا چنان ساده نوشته بود که حتی من میتوانستم آن را بفهمم
. در آن دوره، جنبش اکسپرسیونیسم اهمیت زیادی پیدا کرده بود. این جنبش، به طور کلی
جنبش دوران عصر باروک بود ، با امکانات وسیع زبان آلمانی. چندی گذشت که موفق شدم « محاکمه » را بخوانم و از
آن پس همواره چندین بار کافکا را خوانده
ام.
تفاوت اساسی کافکا
با معاصرانش و یا حتی تفاوت او با مولفین بزرگ دورانهای دیگر،
مثلا برنارد شاو و چسترتون
دراین است که در آثار اینان بایستی اشارات به محیط و معانی نهفته در زمان و مکان را درنظر گرفت .
این امر شامل آثار ایبسن یا دیکنس نیز میشود . برعکس، آثار کافکا
ـ بیش از همه داستان هایش ـ مبین جاودانگی
است. موقع خواندن کافکا میتوانیم تصورکنیم قدمت داستان هایش به قدمت طول تاریخ
بشری است . رؤیاهایش، رؤیاهای انسانهای عصر دیگری بوده و لزومی هم ندارد که رؤیاها را به سرزمین آلمان یا عربستان ارتباط داد. این واقعیت که متنی نوشته شود که در
زمان نوشتن متن، از مرز شناخت تجربی و حسی
جهان فراتر رود جالب توجه است. میشود
تصور کرد که داستانهایش در ایران یا در چین نوشته شده اند و ارزش ویژهی داستانهایش
در این امر نهفته است و هنگامی که کافکا به چیزی اشاره میکند، اشاراتش پیامبرانه
است . یکی از موضوعات مورد علاقهی او انسانی است که اسیر و زندانی نظام شده، انسانی است که در تقابل با دولت قرار گرفته است .
من مجموعهای از داستانهایش را ترجمه کردم و
نخستین عنوان آن La transformación ( مسخ ) بود
. اما هزگر نفهمیدم چرا همه دچار این اشتباه شدند که آن را La metamórfosis (
متامورفوز) بنامند . این اصطلاح بی معنی است. نمیدانم چه کسی به این فکر افتاد چنین عنوانی انتخاب کند. به ناشر این
مجموعه موضوع را گوشزد کردم و او تاکید
کرد که این عنوان را انتخاب کرده ، جون کافکا با این عنوان مشهور شده است.
به
نظرم داستانهای کافکا از رمانهایش بهترند. افزون براین که رمانهای او هرگز به
پایان نمیرسند. رمانها شامل چند فصل اند، چون موضوع رمانها شامل چندین تز است . برای من ، داستانهای کوتاه
او جالب تر ند، اگرچه امروز دلیلی نمی
بینم که یکی را بر دیگری ترجیح دهم. اما اگر ناچار شوم یکی را انتخاب کنم، داستان « دیوار چین « را انتخاب خواهم
کرد.
من هم داستانهایی
نوشتهام و تلاش کردم با نوشتن این داستانها
ـ از سر جاه طلبی و البته بیهوده ـ کافکا
شوم. یکی از این داستانها « کتابخانه بابل » است و چند داستان دیگر. نوشتن
این داستانها تمرین هایی بودند که میخواستم کافکا شوم. این داستانها را که
نوشتم مورد توجه قرار گرفت. اما برای خودم آشکار شد که به هدفم نایل نشدهام و
بایستی راه دیگری در پیش گیرم. کافکا آدمی بود آرام و خونسرد و اندکی اسرار آمیز ،
اما من برعکس او کوشیدم بر سر زبان ها بیافتم . من مانند همهی مولفین جوان با سبک باروک شروع کردم [ سبکی پر طمطراق و قلنبه سلنبه .م. . ر. ] . اینک تلاش میکنم آن سبک را کنار بگذارم. هم چنین کوشیدم ناشناس بمانم،
اما هر چه بنویسم فورا همه مرا می شناسند.
کافکا، مایل
نبود نوشتههای زیادی از او منتشر شود و دستور داد آثارش نابود شوند. این تصمیم او
مرا به یاد ویرژیل انداخت که به دوستش دستور داد Aeneis را که به پایان نبرده
بود نابود کند. عدم اطاعت دوستش این خوش بختی را برای ما به ارمغان آورد که اثارش برجای بماند. به گمانم. نه ویرژیل و نه کافکا مایل بودند آثارشان واقعا نابود شود، چون
وگرنه، خودشان این کار را میکردند.
[ همانطور که صادق چوبک با دست نوشته هایش در آمریکا کرد. م . ر . ]
. موقعی که من دوستی را مامور این کار میکنم، به معنای این است که خودم هیچ مسئولیتی نمی پذیرم. پدرم مطالب زیادی نوشت و پیش از مرگ خودش همه را سوزاند.
کافکا، یکی از بزرگترین مولفین ادبیات سراسر جهان بود. برای من، او نخستین مولف بزرگ در این قرن بود. من در مراسم جشن بزرگداشت صد سالگی جویس شرکت کردم . موقعی که شخصی او را با کافکا
مقایسه کرد، گفتم این مقایسه الحاد است. اگرچه
جویس در بین زبان انگلیسی اهمیت
دارد با امکانات نا محدودش، اما آثار او
ترجمه شدنی نیستند. برعکس، کافکا به زبان آلمانی
بسیار ساده و روان نوشته است. برای او اثر اهمیت داشت، نه شهرت و افتخار . این امر
غیر قابل انکار است.
در هر حال،
کافکا ، این آدم رؤیایی ، که مایل نبود رؤیاهایش شهرت یابند ، امروز بخشی از رؤیای
جهان است : حافظهی جهانی . ما از شرح حال
و زندگی او اطلاع داریم و می دانیم که اصل و نسب یهودی داشته و بسیاری
چیزهای دیگر. همهی اینها از یادها خواهد رفت . اما داستاهایش را باز هم
پیوسته خواهند خواند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برگرفته از 57. August.2010 َAkzente, Zeitschrift für Literatur , NO:
ترجمهی محمد ربوبی