یکی
زخمِ دیگری را لگد میکند
خوانشی
کوتاه از رمان مستانه خانوم، نوشتهی
شیرین کبیری
بهروز
شیدا
حالا
میخواهیم رمان مستانه
خانوم، نوشتهی شیرین
کبیری، را بهکوتاهی بخوانیم.
میخواهیم
چند وتر از دایرهی یک هستی را در آینهی
سخنانی دیگر بهکوتاهی
بخوانیم.
خلاصهی
رمان مستانه خانوم را
بخوانیم.
۱
مستانه
دختری روستایی است با پدری سخت خشن؛ مادری
سخت عامی؛ دو برادر، اسماعیل و ابراهیم؛
دو خواهر، فتانه و ملیحه؛ مادر بزرگ پدری،
ننه نسا.
سالهای
آخر دوران سلطنت محمدرضاشاه پهلوی است.
پدر
کشاورز است و مطیعِ دست به سینهی خان که
انگار سرنوشت همهی اهالیی روستا را
در چنگ دارد.
مادر
در میانسالی حامله میشود؛ به هنگام
زایمان میمیرد.
ننه
نسا نوزاد را به تریاک میکشد.
چندی
بعد انقلاب اسلامی رخ میدهد.
اسماعیل
به لشگریان «امام»
میپیوندد.
در
جنگ ایران و عراق کشته میشود.
فتانه
پزشک میشود.
ازدواج
میکند.
به
همراه شوهرش که به دلایل سیاسی از ایران
گریخته است به کانادا میرود.
ملیحه
ازدواج میکند؛ صاحب دختر میشود.
هم سر
و دخترش در تصادف کشته میشوند.
به
کانادا میرود.
یک
بار دیگر ازدواج میکند.
بر
مستانه نیز ماجراها میگذرد.
به
عنوان خواهر شهید به سازمان بسیج مستضعفان
میپیوندد.
در
یک دبیرستان دخترانه مربیی تربیتی
میشود.
با
یک روحانی ازدواج میکند؛ همسرش اما
همجنسگرا از کار درمیآید.
به
زحمت از او صاحب پسری میشود.
پسر
را یاسر نام میگذارند.
بعد
از یکی از دوستان همسرش، صاحب دختری
میشود.
وانمود
میکند که دختر به همسرش تعلق دارد؛
دختر را سمیه نام میگذارند.
بعد
از دبیرستان اخراج میشود.
به
کمیتهی انقلاب اسلامی میپیوندد.
مدتی
زندانبان یک زندان سیاسی میشود.
چندی
بعد به کانادا میرود.
در
آنجا ماجراها تجربه میکند.
سرانجام
یاسر به راه پدر میرود.
به
ایران باز میگردد.
سمیه
به جسیکا تغییر نام میدهد.
با
مردی کانادایی که مسلمان شده است و ناماش
را به یاد پدر سمیه به یحیی تغییر داده
است، ازدواج میکند.
مستانه
پیر و خسته شده است.
سمیه
و دامادش به خانهی او اسبابکشی میکنند.
او
را به زیرزمین خانه میفرستند؛ کنار
ملیحه که سالها است با کسی حرف نمیزند.
دایرهی
هستیی مستانه را بخوانیم.
۲
مستانه
خانوم چنین آغاز میشود؛
در دوازده – سیزدهسالهگیی مستانه؛
در روستایی در ایران زیر کرسیی همهگانی:
«دم
دمای صبح مستانه که غرق در خوابی عمیق و
گرمای خوشایندِ کرسی بود با صدای خش خشی
بیدار شد.
در
تاریک و روشن صبح پدرش را دید که شلوار از
پا درآورده و در آن طرف کرسی زیر لحافِ
مادرش میرود.
مادر
گفت:
مرد،
خجالت بکش، پات لب گوره، بچههات بیدار
میشن، ننهت بیدار میشه.
[...]
خواب
از سر مستانه پریده بود.
از
پدر و مادرش بدش میآمد [...]
دست
مستانه به آرامی به زیر کش شلوار و شورتش
خزید [...]
احساس
خشمِ به پدر و مادر جایش را به خلسۀ خوبی
داده بود.
تازه
چشمهایش گرم شده بود که صدای گوشخراش
مادربزرگ و تیپای خشنترش او را به خود
آورد:
وخیز،
گیسبریده، وخت نماز صبه.
مستانه
چشمهایش را باز کرد و در دل قسم خوردکه
بالاخره روزی پیرزن را خفه میکند.»
(۱)
مستانه
خانوم چنین تمام میشود؛
در پاییز عمر مستانه؛ در زیر زمین خانهی
مستانه در شهری در کانادا.
مستانه
در توهم خویش به روزگار کودکی بازگشته
است:
«[...] یک
شب که مستانه از همیشه زودتر به رختخواب
رفت، لحاف را روی سرش کشید و با خودش گفت:
این
ننه نسا هم که از صبح همینجوری نشسته گوشه
اتاق و به من زل زده [...]
هنوز
چشمانش کاملاً گرم نشده بود که لگدی به
پایش خورد.
با
ترس سرش را از زیر لحاف درآورد و به ننه
نسا نگاه کرد که میگفت:
وخیز
گیسبریده، موقع نماز صبحه.
مستانه
به دور و برش نگاه کرد؛ آقاش عبایی به دوشش
انداخته بود و از در اتاق بیرون میرفت،
ننهش در طرف دیگر خرناسش بلند بود [...]
مستانه
هم از جا بلند شد.
از
سبکیخودش تعجب کرد، دیگر زانوهایش درد
نمیکرد، صورتش هم داغ نبود، به دست و
پایش نگاه کرد، ورمش خوابیده بود [...]
صدای
الله اکبر معترضانه ننه نسا او را به خودش
آورد و در دل گفت:
یه
روزی بالاخره این پیرزنو خفه میکنم.
و
با اکراه به طرف حوض وسط حیاط راه افتاد.»
(۲)
در
تکهی آغازین مستانه
خانوم دو عمل درهم
آمیختهاند:
عمل
نخست تجاوز پدر مستانه به مادر او است؛
عمل دوم خودارضاییی مستانه.
عمل
نخست ارضای خویش است به بهای رنج دیگری.
انگار
پدر مستانه از مادر مستانه نفرت دارد؛
انگار هم از این رو است که از تجاوز به او
لذت میبرد؛ انگار هم از این رو است که
او را قربانی میکند.
حس
مادر مستانه نیز جز نفرت نیست.
او
قربانیای است که مرگ قربانی کنندهاش
را آرزو میکند.
انگار
هردو سوی رابطهی جنسیای که مستانه
میبیند، از یکدیگر نفرت دارند.
خودارضاییی
مستانه یک سو بیش ندارد؛ کسی را رنج
نمیدهد؛ جز نیازی طبیعی نیست؛ انگیزهی
خودارضاییی او اما جز نفرت نیست.
مستانه
از پدر و مادرش نفرت دارد؛ از رابطهی
جنسیی آنها نفرت دارد.
انگار
انگیزهی خودارضاییی او نفرت از دیگری
است.
انگار
در خیال او نفرت و رضایت برای همیشه در هم
میآمیزند؛ تجاوز و خودارضایی با یک
دیگر میآمیزند؛ آرزوی حذفِ دیگری
همیشهگی میشود.
تکهی
آغازین مستانه خانوم را
ایستگاه نخست سفر مستانه میخوانیم؛
تکهی پایانیی مستانه
خانوم را بازگشت به
ایستگاه نخست؛ بازهستیی مستانه دایرهای
به رنگِ نفرت است.
وترِ
نخستِ دایرهی نفرت را بخوانیم.
۳
مستانه
فردای شبی که رابطهی جنسیی همسرش،
آقای قاضی، و دوست همسرش، حاج موسی را
میبیند، با دانشآموزان دبیرستان چنین
میکند:
«فردایش
چنان با خشم بچهها را بازرسی بدنی میکرد
که انگار میخواست بدنهای نازکشان را
تکه و پاره کند.
از
تجسم این که ناخنهایش را در گوشت آنها
محکم فرو کند و زیر دستانش لهشان کند احساس
خوشایندی آمیخته با شیطنت به او دست
میداد.»
(۳)
مستانه
از تجاوز زندانبانان به زندانیان سیاسی
آرام میشود:
«صدای
فریاد آنها در زیر شکنجه در آن زیرزمینهای
مخوف آرامش میکرد.
بارها
و بارها شاهد تجاوز به دخترها و پسرهای
جوان بود و ته دلش میگفت:
تا
جونتون درآد، غلط میکنین که به آقا بد
میگین، مملکت اسلامیه، چشمتون کور باید
قوانین خدا و پیغمبر رو رعایت کنین.»
(۴)
مستانه
از تحقیر دخترها و پسرها در «کمیتهها»
آرام
میشود:
«اگر
جایی میدید که دختر و پسری با هم حرف
میزنند، بلافاصله دستشان را میگرفت
و کشان کشان به کمیته میبرد و به برادرها
میسپرد.
دیدن
گریه و زاری دخترها و کتک خوردن پسرها
تنها تسکینش بود.»
(۵)
این
تکهها شاید خطهایی از سخن ژاک لاکان
(۶)
را
هم تداعی میکنند.
به
روایت ژاک لاکان انسان به پرخاشگری نیز
تمایل دارد؛ از همین رو است که خیال
مثلهی کردن بدن دیگری را نیز در سر
میپرورد؛ میل به نابودیی دیگری اما
برآمده از میل به نابودیی خویش است.
پرخاشگری
تنشی میان خود و ناخودآگاهیی برآمده
از ساختار خیالیی هویت است؛ تنشی که
هویت برآمده از خود شیفتهگیی نخستین،
در روند تکوین سوژه تجربه میکند.
(۷)
این
تکهها را در آینهی «خطهایی
ازسخن ژاک لاکان»
در
واژهی درندهگی میخوانیم.
وتر
بعدیی دایرهی نفرت را بخوانیم.
۴
مستانه
از دکترها و پرستارهای بیمارستانی که
برای زایمان در آنجا بستری شده است،
چنین میگوید:
«من
از درد داشتم میمردم و این از خدا بیخبرها
همهش مشغول قرتیبازی و بالا رفتن از
سر و کول همدیگه بودن.
خودم
با چشای خودم دیدم که دو سه تا از این
جندهها همه دور و بر یک آقای دکتر نشستن
و باهاش ور میرن.»
(۸)
مستانه
از دختران دبیرستان به مدیر دبیرستان
چنین میگوید:
«[...] به
شب اول قبر و نکیر و منکر قسم، همهشون
جندهن.
باید
به راه راست هدایت بشن، من میدونم که
چطور از خوشگلیشون سوء استفاده میکنن
و جوونهای بدبخت رو به گناه میندازن.»
(۹)
این
تکهها شاید خطهایی از سخن لوس ایریگاری
(۱۰)
را
هم تداعی میکنند.
به
روایت لوس ایریگاری در جهان پدرسالارانه
زن کالایی است که مردان هم مصرف میکنند
هم با یکدیگر مبادله.
در
این جهان مردان بر مبنای زبانی که در آن
برتریی آلت جنسیی مردانه محور است،
بهای زنان را در بازار جنسی تعیین میکنند؛
زن – کالا را ارزشگذاری میکنند.
(۱۱)
این
تکهها را در آینهی «خطهایی
از سخن لوس ایریگاری»
در
عبارت تکفیر جسم زنانه
میخوانیم.
۵
دوران
محمدرضا شاه پهلوی است.
خان
میخواهد مستانه را به شهر بفرستد که درس
بخواند.
پدر
مستانه در مقابل خان سر خم میکند، اما
بر سر دخترش میزند:
«به
باغ که رسید پدرش را دید که کنار کدخدا
روبروی خان نشسته و سر را پایین انداخته
[...]
وحشت
بر مستانه مستولی شد.
دلش
شور میزد.
ترسان
و لرزان کنار پدرش نشست.
ناگهان
پدرش که معلوم نبود از چه ناراحت است،
دستش را بالا برد و محکم بر سر مستانه
کوبید و گفت:
خون
دل خوردم خان تا این نمک حرومو به مدرسه
فرستادم، ولی درس نمیخونه که نمیخونه.
نصیحت
هم که تو کلهاش نمیره.
[...]
ناگهان
خان به پدرش تشر زد:
خجالت
بکش مراد، مرد که به روی زن و بچه دست بلند
نمیکنه.
[...]
بعد
پدرش از جا بلند شد، دست خان را بوسید و
به مستانه اشاره کرد که به خانه بروند.»
(۱۲)
اسماعیل
در جبههی جنگ ایران و عراق شهید شده است.
مستانه
مسئول امور تربیتیی یکی از دبیرستانهای
مهم تهران است.
به
عنوان خواهر شهید، ساکن یکی از خانههای
مصادرهای است:
«مستانه
برو بیایی در محله به راه انداخته بود.
هر
صبح جمعه بلندگوهای بسیار قوی که در بالکن
طبقه دوم خانه نصب شده بود به صدا در میآمد
و صدای قرآن و نوحههای آهنگران تمام
محله را از خواب بیدار میکرد.
ماشینهای
کمیته و سپاه در آن جا [...]
پارک
بودند.
مستانه
هم به هرکسی که در کوچه برمیخورد خودش
را مربی آموزشی مدرسه معرفی میکرد و از
دیدن مادرهایی که بلافاصله روسری خودشان
و دخترشان را جلو میکشیدند به شدت محظوظ
میشد.
یکی
دو نفر هم که بچههای دم کنکور داشتند
سعی کردند [...]
پای
سفرههای ابوالفضل، بیبی سهشنبه،
حضرت عباس، شب زندهداریهای شبهای
احیا [...]
جشنهای
نیمه شعبان، تولد و وفات فاطمه زهرا و
دیگر مراسم دینی خواهر ستایش بنشینند.»
(۱۳)
این
تکهها شاید خطهایی از سخن مانس اشپربر
(۱۴)
را
هم تداعی میکنند.
به
روایت مانس اشپربر جباریت دو سو دارد:
در
یک سو قدرتمداران و وابستهگان به قدرت
ایستادهاند؛ در سوی دیگر کسانی که به
قدرت تن میدهند.
قدرتمداران
و وابستهگان به قدرت از ترسی تهاجمی رنج
میبرند.
تندادهگان
به قدرت در جستوجوی امنیت و صعود از
پلهکان قدرت ترس و تحقیر را به جان
میخرند.
انسان
جهان جبارانه اما هر دو نقش را ایفا
میکند؛ به قدرت قویتر از خویش تن
میدهد؛ ضعیفتر از خویش را سرکوب میکند.
در
جهان جبارانه نردبان قدرت به ترس و تحقیر
تکیه داده است.
(۱۵)
این
تکهها را در آینهی «خطهایی
از سخن مانس اشپربر»
در
سه واژهی ترس، تحقیر، خشم میخوانیم.
۶
دو
هفته از عروسیی مستانه گذاشته است؛ قاضی
حتا یک بار با او همبستر نشده است.
مستانه
برای همکاراناش از شب زفاف خویش قصه
میگوید:
«[...] به
محض این که سر ختنهگاه آقا دخول کرد
انگار که سر گاو را بریده باشند تمام کف
اتاق پر خون شد و آقا پامو بوسید و گفت
خانومم تو به پاکدامنی فاطمه زهرایی و
همان جا دو رکعت نماز شکر به جا آورد.»
(۱٦)
این
تکه شاید خطهایی از سخن جودیت
باتلر (۱٧)
را
هم تداعی میکند.
به
روایت جودیت باتلر میان جنس و جنسیت تفاوتی
هست.
جنس
بیولوژیک و خودسرانه است؛ جنسیت از طریق
فرهنگی ساخته میشود که
شکل و معنای جنس، جنسیت، تمایل جنسی را
تنظیم میکند.
در
جامعهی پدرسالارانه زنان برمبنای فرهنگ
حاکم، موقعیت فرودستانهی خویش را درونی
میکنند.
(١٨)
این
تکه را در آینهی «خطهایی
از سخنِ جودیت باتلر»
در
دو واژهی بازیگری، تسلیم میخوانیم.
۷
دوران
جمهوریی اسلامی است.
مستانه
خواهر شهید است؛ اطرافیاناش در ستایشِ
او از یکدیگر سبقت میگیرند:
«همه
او را به عنوان مربی تربیتی نمونه میشناختند
و روشهای تربیتی او را سرمشق خود قرار
میدادند.
بخصوص
فکر بسیار خلاقانهای که برای مشارکت هر
چه بیشتر دانشآموزان در نمازهای جماعت
مدرسه کرده بود [...]
فکر
خلاقانهاش درست کردن دفتر قاعدهگی
ماهانه بود [...]
بسیاری
از دخترها به بهانۀ عادت ماهانه از شرکت
در نماز جماعت سر باز میزنند [...]
روزی
در حالی که مشغول رختشویی در پاشویه بود
فکر بکری به سرش زد، که مثل فنر از کنار
تشت بلند شد با خود گفت یافتم و یکراست به
اتاق ملیحه رفت و دفتر سفیدی برداشت [...]
روز
بعد هم اسم همه دانشآموزان را در آن نوشت
و ستونبندی کرد و بالای هر ستون تاریخ
نوشت.
از
آن روز به بعد حساب تمام پریودهای دختران
مدرسه را داشت و دیگر کسی نمیتوانست
گولش بزند.»
(١٩)
این
تکه شاید خطهایی از سخن زیگموند فروید
(۲۰)
را
هم تداعی میکند.
به
روایت زیگموند فروید دو نوع خودشیفتهگی
در انسان به چشم میخورد:
خودشیفتهگیی
ابتدایی، خودشیفتهگیی
«ثانوی».
ویژهگیهای
خودشیفتهگیی ابتدایی از جمله عبارت
اند از تفکر جادویی، تلاش برای کنترل
دیگران؛ در خودشیفتهگیی «ثانوی»
اما
انسان عشق به خویش را را از طریق عشق به
دیگران نشان میدهد.
(۲١)
این
تکه را در آینهی «خطهایی
از سخن زیگموند فروید»
در
عبارتِ هجوم بدویت به حریم دیگری میخوانیم.
۸
مستانه
در یک مهمانی گیلاسی مشروب نوشیده است:
«با
اولین گیلاس مشروب کاملاً مست شد و نفهمید
که چطور به رقص درآمد و چه کسی شالی به
کمرش بست و کی مشغول رقص باباکرم در وسط
آن همه مرد و زن مست شد.
آن
قدر رقصید و بشکن زد و سینههایش را لرزاند
که مهمانی تمام شد و به خانه برگشتند.»
(۲٢)
مستانه
به جلسهای رفته است تا با «متدِ
دیپاک چوپرا»
گره
از بخت بستهی خود بگشاید:
«ای
حضرت بودا، دستم به دامنت، توی این مملکت
غریب من بیکس و کار رو در پناه خودت بگیر،
انشالله که روز قیامت از فاطمه زهرا شفاعت
بگیری [...]»
(۲٣)
مستانه
اهلِ فیس بوک شده است:
«عکس
همه را لایک میکرد غیر از کتی.
منتظر
بود تا کتی عکس جدیدی از خودش و جان را روی
فیسبوکش بگذارد تا بلافاصله متلکی
نثارش
کند [...]»
(۲٤)
این
تکهها شاید خطهایی از تئوریی آنتونی
گیدنز (۲٥)
را
هم تداعی میکنند.
به
روایت آنتونی گیدنز صدای واقعیی فرد
گاه به نفع صدای مسلط تبخیر میشود.
خودِ
کاذب، احساسها و اندیشههای مستقل خود
واقعی را به تاریکی میراند؛ همخوانی
با فرهنگ مسلط را به تنها وسیلهی امنیت
تبدیل میکند.
(۲٦)
این
تکه را در آینهی «خطهایی
از سخن آنتونی گیدنز»
در
عبارت بازیی شباهتساز گفتمان مسلط
میخوانیم.
همهی
دایرهی مستانه خانوم
را بخوانیم.
۹
در
جهان مستانه خانوم
درندهگی، تکفیر جسم
زنانه، ترس، تحقیر، خشم،
بازیگری، تسلیم، هجوم بدویت به حریم
دیگری، بازیی شباهتساز گفتمان مسلط،
از محورهای زندهگی اند.
در
جهان مستانه خانوم اسارت
آسمانی، سرکوب زمینی، آسیب روانی، فقر
فرهنگی، بنبستهای تنگ ساختهاند.
تعریفِ
رستگاری، پیروزی، وطن، ساختهاند.
حکومت
ساختهاند.
دین
ساختهاند.
ساکنان
جهان مستانه خانوم چشم
بر خویش و دیگری بستهاند.
نابینایی
را بینایی خواندهاند.
تقسیم
بیدریغ زخم را تنها راه ماندهگاری
یافتهاند.
در
جهان مستانه خانوم حضور
دیگری تنهایی نمیزداید؛ خطر میسازد.
حریم
دیگری بنیان حرمتِ تفاوت نمیشود؛
بنیان تکفیر میشود.
هیچ
جمعی جز به هدف حذف جمع یا فردی دیگر ساخته
نمیشود.
در
جهان مستانه خانوم هیچ
جدالی را آتشبسی نیست.
شکست
دیگری تنها معنای وجود است.
پرتاب
دیگری به جهنم تنها راه حضور در بهشت است.
ساکنان
جهان مستانه خانوم در
نفرت از دیگری هویتهای یکسان ساختهاند.
گوشهای
از تاریخ انسان ایرانی را در مستانه
خانوم بخوانیم.
۱۰
مستانه
خانم فضای گوشهای از تاریخ نزدیک به چهل
سال انسان ایرانی را بر مبنای شباهت غریب
شخصیتهایی مینویسد که انگار همه چیز
خود را به قدرت نفرتهای آسمانی و زمینی
باختهاند؛ از تکرار حادثههای همسرشت
پایان مقدر ساختهاند.
و
مستانه خانوم را
در شعری از نلی ساکس (۲٧)
هم
بخوانیم.
۱۱
دیگر
فریاد نمیزنند
هنگامِ
درد
یکی
زخمِ دیگری را لگد میکند
اما
تنها بر ابر است
که
پا میگذارند
که
آنگاه شبحوار چکه میکند.
(۲٨)
آذرماه
۱۳۹۴
پینوشتها:
1-
کبیری،
شیرین.
(۱۳۹۱)،
مستانه خانوم، برلین، صص ۶–۵
2-
همانجا،
ص ۳۹۷
3-
همانجا،
ص ۱۲۳
4-
همانجا،
ص ۱۵۱
5-
همانجا،
ص ۹۷
6-
Jacques Lacan
7
- بوتبی،
ریچارد.
(۱۳۸۴)،
فروید در مقام فیلسوف:
فراروان
شناسی پس از لاکان، ترجمۀ سهیل سُمی،
تهران، ص ۲۳۵ – ۲۳۴
8
- کبیری
(۱۳۹۱)،
ص ۱۳۶
9
- همانجا،
ص ۱۰۳
10-
Luce Irigaray
11
- ایریگاری،
لوس. (۱۳۸۱)،
«آن
اندام جنسی که یک اندام نیست»،
ترجمهی نیکو سرخوش و افشین جهاندیده،
در از مدرنیسم تا پست مدرنیسم، ارنس
کِهون، ویراستار فارسی، عبدالکریم
رشیدیان، صص ۴۸۹ – ۴۸۱
12-
کبیری
(۱۳۹۱)،
صص ۴۰ – ۳۸
13-
همانجا،
صص ۱۰۳ – ۱۰۲
14-
Manès Sperber
15-
اشپربر،
مانس. (۱۳۶۳)،
نقد و تحلیل جباریت، ترجمهی کریم قصیم،
سوئد، صص 93
– ۶۵
16-
کبیری
(۱۳۹۱)،
ص ۱۱۸
1٧-
Judith Butler
1٨-
Buthler, Judith. (199), Gender Trouble, New York and London, pp. 9 –
49
١٩-
کبیری
(۱۳۹۱)،
صص ۱۰۴ – ۱۰۳
2۰-
Sigmund Freud
2١-
موللی،
کرامت.
(۱۳۸۶)،
مبانی روانکاوی:
فروید
– لَکان، تهران، صص ۱۶۹ – ۱۶۸
2٢-
کبیری
(۱۳۹۱)،
ص ۲۰۴
2٣-
همانجا،
ص ۲۴۰
2٤-
همانجا،
ص 303
٢٥-
Anthony Giddens
2٦-
گیدنز،
آنتونی.
(۱۳۷۸)،
تجدد و تشخص:
جامعه
و هویت شخصی در عصر جدید، تهران، ۲۶۸ –
۲۶۵
2٧-
Nelly Sachs
2٨-
Sachs, Nelly. (2001), Samlade dikter, Danmark, sid 604