رفیق
دور و دیردست مان تراب حق شناس درگذشت
مهرداد
درویشپور
رفیق
دور و دیردست مان تراب حق شناس پس از پنج
سال مبارزه با بیماری آی.
ال.
اس،
درگذشت!
همه
ما می میریم، می رویم و در گوشه ای شاید
گمنام شاید آشنا محو می شویم.
اما
برخی آنقدر بزرگ هستند که تنها در پهنه
تاریخ جای میگیرند و می آرامند.
بی
آنکه هرگز حضورشان محو شود.
تراب
حق شناس -
از
برجسته ترین چهره های سیاسی و پر سابقه
در جنبش کمونیستی ایران، مترجم و آرشیو
نگاری پرقدر و گرانمایه اما بی ادعا -
بی
شک یکی از آنها است.
نجیب
بود و فروتن.
پرشور
بود و پرکار.
متین
بود و مودب.
صمیمی
بود و مهربان.
با
پرنسیب بود و شفاف، گرچه حرمت آدمیان را
حتی در هنگام مخالفت سرسخت سیاسی نیز حفظ
می کرد.
طنز
پرداز بود و شاد و به پیرامونیانش انرژی
می داد و شخصیتی سخت جذاب داشت.
در
او نه از یاس خبری بود، نه از انفعال و نه
از تمیکن و تسلیم به وضعیت موجود.
همچون
یک جوان شورشی همیشه شاداب بود.
تنها
در دوره کوتاه یک ساله ای در دفتر تحریریه
پیکار در سال 1359
و
آغاز سال شصت با هم از نزدیک کار کردیم و
قلم زدیم و تقریبا هر روز یکدیگر را می
دیدیم.
رفیق
"صفا"ی
ما براستی یکسره صفا بود.و
صمیمیت.
خاطراتم
از او بسیار و براستی همگی نیک هستند.
در
دفتر نقشه کشی ساختمان که در واقع دفتر
تحربریه بود، بارها دست پخت او را چشیدیم.
تا
آن زمان هنوز مردی را ندیده بودم که آشپزی
در خوری داشته باشد.
به
من آداب و معاشرت و کدهای زندگی مخفی را
برای کاری که بیش از هر کار دیگری نیازمند
علنیت است را آموخت .
چه
بگویم درباره او که هرچه بگویم کم گفته
ام.
گرچه
فضای فکری امروز من با آن گذشته سخت متفاوت
است.
اما
این همه از جذابیت او چه در آن دوران و چه
پس از آن نکاست.
ستون
یادداشت هایش در پیکار بیشتر از همه
خواننده داشت و داستان های تراب از ملاقات
های او و حسین روحانی با آیت الله خمینی
در نجف در فضایی آشتی ناپذیر آنهم در اواسط
دهه پنجاه و قبل از انقلاب اسلامی، قم را
هم کنجکاو او و یادداشت هایش در این زمینه
در پیکار ساخته بود.
از
معدود فرهیختگان سیاسی بود که به رغم آن
که به لحاظ فکری اندیشه کمونیستی خود را
به همان سر سختی گذشته حفظ کرد، اما در
گذشته در جا نزد و با انتشار اسنادی پرقدر،
رد پای جدی برای تاریخ نگاری چپ ایران از
خود بر جای گذاشت.
در
فرانسه و سوئد در طی این سی سال تنها چند
دیدار کوتاه با او و زنده یاد همسرش پوران
بازگان داشتم.
همیشه
جویای احوال زنده یاد مادر بود.
گاه
هم گفتگوهای تلفنی کوتاهی با هم داشتیم
که بیشتر به قصد احوال پرسی صورت می گرفت.
آخرین
بار که به پاریس رفتم با او تلفنی گپ زدم.
گرچه
امکان آن را نیافتم که به ملاقاتش روم.
گویی"جهان
پهلوان"
عالم
سیاست ایران (در
راستی و نیکو کرداری)
چندان
علاقه ای نداشت کسی او را -
جز
نزدیک ترین ها-
با
بیماری فلج کننده اش ببیند.
کسی
را نمی شناسم که در باره تراب حق شناس جز
به نیکی سخن گفته باشد.
پیرمرد
چشم ما بود.
چشم
هایش بسته شد و اشک ما سرازیر.
مرگش
را به همه عزیزان و دوستدارانش تسلیت می
گویم.
یادش
زنده و خاطره اش گرامی باد!