اردلان
سرفراز ، اوج ِ بلندِ بودن
نویسنده:
هادی
مولایی
من
شعر می نویسم تو گریه می کنی تو عاشق می
شوی خاطره می سازی ،آیا این زبان مشترک
نیست؟
این
ساختنِ زبان مشترک و هم ذات پنداری فقط
از عهده ی هنرمندی بر می آید که روح هنر
را می شناسد که جادوی هنر را می شناسد و
هنرش همیشه تازه است و ناب ، هر هنرمند
راستینی از طریق مدیوم های مختلف هنری به
این مهم رسیده ، اردلان سرفراز با ترانه
و شعر قدم به سرزمین هنر گذاشت.این
غریبِ آشنا از جاده های پرغبار می آید،
از داراب می آید ، از شهر عشق و کوله بارش
غزل است و ترانه .
در
او هزار حرفِ نگفته است و هزار درد نهفته.
معنای
شعر و ترانه اش بی مرگی است و جاودانگی
.(بی
مرگی از تو مردن است – این معنی شعر من
است )اردلان
می گوید :
آغازم
از عطش بود باید که تشنه باشم ،اما در پسِ
این تشنگی فریادِ دریاست
(من
از تبار دریا از نسل چشمه سارم – رهاتر
از رهایی حصارِ بی حصارم )اردلان
خاموشی را روا نمی داند زیرا که شاعر
خاموشی نیست که شاعر روشنی است و بیداری،
(اگر
خاموش بنشینم روا نیست )روح
توفان است و فریاد دریا
(من
آن موجم که آرامش ندارم به آسانی سر سازش
ندارم ...من
از خاک ، من از باد من از نسل آبم – به آتش
رسیدم که از تو بتابم )اردلان
شاعر عشق است که جز عشق هوایی به سرش نیست
و شاعر آزادی است و امید.اردلان
می گوید :
(برای
عشق زبانی تازه پیدا کن ، تا درد مشترک
زبان مشترکمان باشد )در
حقیقت بزرگترین عشقِ اردلان سرزمینش هست
و مردمش و برای این عشق بزرگش هر نوع هزینه
ای پرداخت .
اردلان
در ترانه ای می گوید:
(باید
از هم می گذشتیم – برتر از ما عشق ما بود
)او
گذشت به خاطر من و ما و سرزمینی که عشق او
بودیم .
اردلان
هیچ گاه نخواست خانه و خاکش را ترک کند ،
رسیدن به این حقیقتِ تلخ او را مجبور به
جلای وطن کرد که ماندن و حتی عاشقانه مردن
هم برای عشق همیشه و ریشه اش ، گره گشا
نیست و این را میگوید که :
دل
بریدن به معنای از ریشه بریدن نبود.در
هنگامه ِ حیرانی این سوال بزرگ با اوست :
گذشتن
مرگ ، ماندن درد ، کدامین است آسان تر؟
او
از راهش برنمی گردد که می گوید :(اگر
از راه برگردیم ، سراپا حسرت و دردیم
)اردلان
اما سوختن را همچون شمعی برمی گزیند (
ای
همیشگی ترین آه ای دورترین – سوختن کار
من است نگرانم منشین )
اردلان
در غربت می سوزد تا چراغی باشد برای راه
هنرِ این سرزمین تا چراغ هنر و ادبیات و
ترانه ی این سرزمین روشن نگه داشته شود .
او
در سخت ترین شرایط به اعتماد مخاطبانش
پشت نکرد با اینکه پیشنهاد های کتبی و
شفاهی از آمریکا برایش سرازیر بود ، اما
او اعتماد مخاطبانش را به مشتی دلار نفروخت
و ترجیح داد در شرکتی قاب سازی به عنوان
کارگری ساده کار کند .در
اندیشه ی او عشق بی قیمت است ، عشق خریدنی
نیست که جان کلام و زندگیست :
( زیر
رگبار زیر آوار سرو آزاد خم نمی شه – نرخ
بازار هر چی باشه قیمت عشق کم نمی شه )
و
این راز همیشگی شدن اردلان است ، پل پیوند
مخاطبانش با اوست ، پلی که میان ما و او
در غیبتش در هجرتش به تبعید نشکست که
اردلان حضورش همیشگی ست ، نه از دل رفته
و نه از دست و نه از یاد (
حضور
تو همیشگی ست نرفته ای از دل و دست-
میان
ما پلی که بود در غیبت تو نشکست )
اردلان
در جستجوی معنای ناب انسان است ، او از
انسان سخن گفت از عاشق شدن گفت ، گرچه
بسیارانی او را نفهمیدند .اردلان
در یک دیوار سنگی طرح دو پنجره را کشید تا
قفل بی صدایی را از لب خسته دو عاشق باز
کند ، او چراغ هر بهانه را روشن از عشق می
بیند ، دستان اردلان یاس نوازش است در
سحرگاه بهاری ، معجون گل و مخمل و نور است
، او در پاییز هم باغ ترانه دارد ، از همین
رو او بسیار موفق است و نقش مهمی دارد در
معنا کردن عشق برای نسلی که عشق را نمی
شناخت ، نسلی که جز خشونت و سانسور هیچ
ندید و از هر طرف درگیر شستشوی مغزی بود
.اردلان
صاف و زلال و شفاف است ، او هر روز به آینه
رو می کند و هر روز خود را در برابر خود
قرار می دهد ، صداقت و درستی اش اوج بلندِ
بودنِ اردلان است که در انعکاس آیینه به
مخاطبانش می رسد .این
جاست که او با افتخار می گوید :(
مرا
به خاطر بسپار لحظه به لحظه خط به خط –
درستی مرا ببین در این زمانه ی غلط )
اردلان
با بزرگان هنر جهان به خوبی آشناست، او
وقتی بعضی از ترانه هایش را به آن بزرگان
پیشکش می کند :
مسخ
(کافکا
و صادق هدایت)
ولایت
(ویکتور
خارا)
آشفته
بازار (
ارنست
همینگوی )
بنویس
(
نیکوس
کازانتزاکیس )
و
...
،
به غیر از معنای ناب ترانه هایش و خاطره
هایش ، در آن روی سکه شاید می خواهد ما
مخاطبانش را نیز تشویق به آشنایی با آن
بزرگان کند .اردلان
سالها قبل از رسیدن سال دوهزار ترانه ای
به همین نام می سراید که در واقع به سقوط
فرهنگی بزرگ اشاره میکند (
و
چقدر بی خبر بود آن به اصطلاح ترانه سرایی
که روزی در جایی گفت این ترانه سال دوهزار
ترانه تکنولوژی گریزی است ، باید بحال
این به اصطلاح منتقدان تاسف خورد که پیام
بزرگ این ترانه که این سقوط فرهنگی بزرگ
بود را ندید ، سقوط بزرگی که هر روزمان را
بدتر از دیروزمان کرده و این فاجعه ی بزرگ
را اردلان سالها قبل هوشمندانه آن را دید
و این ترانه جاودانه را نوشت )اردلان
دغدغه ی کودکان فردا را دارد و این را در
ترانه ی (به
بچه هامون چی بگیم )
انعکاس
می دهد.اردلان
در جستجوی زندگی است :
(
زندگی
را جستجو کن – با من از عشق گفتگو کن )اگر
چه خورشید روشن او را دزدیدند اما ترانه
ی اردلان ترانه ی امید است :
(
کوچه
هرگر نمی میره با تولد یه بن بست – هنوزم
اون ور دیوار طپش قلب کسی هست )شاعر
عشق است :
(باید
عاشق شد و با عشق زنده بود و زندگی کرد
)در
اندیشه ی اردلان کهنگی جایی ندارد :
(
تاریخ
مرگ و ماتم است تقویم کهنه روی میز – هر
برگ آن را پاره کن میان شعله ها بریز
)
(شعله
ور شو –تازه تر شو – کهنه ها رو زیر و رو
کن )اردلان
شاعر یاد هاست :
(از
همه جا و هر نفس یاد تو می بارد و بس – باغ
بنفشه ها هنوز عطر تورا دارد و بس )اردلان
شاعر تفکر است :
(
تا
کی به ظلمت گم شدن جادو شدن زانو زدن –
خدا ندارد احتیاج به نذر تو نیاز من )در
اندیشه ی او ترسی از دوزخ و بهشت نیست ،
او می گوید از زندگی باید نوشت.در
اندیشه ی اردلان انتظار معنایی ندارد
:
(تا
کی به فکرِ معجزه در انتظار حادثه – سوار
سرنوشت تویی پشت غبار حادثه )
(باید
جهان را تازه دید رفت و به فرداها رسید –
برای یک آغازِ نو نباید انتظار کشید
)
(برای
کی برای چی همه منتظر نشستیم – وقتی از
تبرک عشق خود ما معجزه هستیم )
اردلان
تا نهایت تا ابدیت تا همیشه ی بودن نامش
در تاریخ هنر و ادبیات و شعر و ترانه این
سرزمین جاودانه خواهد بود ...و
اردلان
دوباره باز خواهد گشت که درِ گلخانه هایش
را باز کند به سمت آبی پرواز ، که در کوچه
های کودکی اش آواز سر کند و دوباره باغش
را سبز کند .اردلان
دوباره باز خواهد گشت که اجاق سردِ مادر
را به عطر نان تازه زنده کند ،
اردلان
دوباره باز خواهد گشت به سمت چشمه های
روشن خورشید به سوی دشت های سبز
دوباره
باز خواهد گشت.