شعری
از
نه
نمی
گذارم
به
بیهودگی از دست برود
نمی
گذارم
ساعت
ها
دقایق
حتی
ثانیه ها
درغم
تنهایی
از
دست برود
نه
امشب را نمی گذارم
در
خانه بنشیند
به
ضرب یکنواخت
از
دست برود
در
شهری با میلیون ها آدم
با
صدها دوست
آشنای
دور و نزدیک
تا
غروب نشده
تا
روز از دست نرفته
باید
دعوتی به صندق پست شهر بفرستم
با
آدرس همگانی ی
هر
چه تنهاست
در
خانه ی خود
به
کار خویش
تا
امشب
را جشن بگیریم
روزی
نو
شبی
تازه
دیگر
روز
بار
دیگر شب
در
آوازی مثل کر پرنده ها دست جمعی
از
دلتنگی شدن در
رقص
موسیقی
پایکوبی
از
دلتنگی شدن در
ترسیم
دنیایی زیبا
گفتگو
بر سر آرزوها
از
دلتنگی شدن در
طنز
لبخند
قهقهه
از
دلتنگی شدن در
عشق
و
خیلی
حرف های دیگر