شعرِمُدرن
و معاصرِ سوئیس
محمد
برفر
مقدمۀ
مترجم
سوئیس،
سرزمین مرزها است؛ مرزهایی که در تنوع
ملیتی و زبانشناختی
شکل گرفتهاند.
بخشی
از غنای ادبیات این کشورنیز
به
دلیل همین
تنوع زبانی و فرهنگی است.
تاریخ
ادبیات سوئیس متشکل است از آثاری که
عمدتاً به زبانهای
آلمانی، ایتالیایی، رومانش و فرانسوی
آفریده شدهاند.اما
با وجود تفاوتهای
زبانی،همۀ نویسندگان و شاعران این
سرزمین،به طور مشترک در یک انجمن-
انجمن
نویسندگانسوئیس
(ADS)- گرد
میآیند.
سابقۀ
ادبیات آلمانی زبان سوئیس، به اواخر قرون
وسطی و بالادهایی باز میگردد
که سرودن آنها
از قرن چهاردهم میلادی آغاز شده بود و تا
قرن هجدهم همچنان مورد توجه عامۀ مردم
قرارداشت. از
قرن نوزدهم میلادی، ادبیات آلمانی زبان
سوئیس، با شاعران و نویسندگان برجستهای
چون گوتفریدکلر،
کُنراد فردینالد مایر، یرمیاسگاتهلف
(با
نام واقعی آلبرت بیتسیوس)کاملاً
هویت خود را به دست آورد و در قرن بیستم
با وجود دو نویسندۀ برندهی
نوبل،کارل گئورگ اشپیتلر و هرمان هسه،
شهرتی جهانی یافت.
نمایشنامهنویسانی
چون ماکسفریش
و فریدریش دورنمات نیز براین شهرت عالمگیر
دامن زدند.
اعتبار
ادبیات فرانسوی زبان سوئیس با وجود شاعران
و نویسندگانی چون ژرمن دواستال و بلز
ساندرا، غیرقابل انکار است.بلز
ساندرا که رُمان مشهور او، طلا، را محمد
قاضی به فارسی ترجمه نموده، از چهرههای
تأثیرگذار
در جنبش مدرنیستی ادبیات اروپا به شمار
میرود
و هنری میلر، رُمان نویس امریکایی و خالق
آثاری چون مدار رأس السرطان، سکسوس و بهار
سیاه در ستایش او بسیار سخن گفته است.
ادبیات
ایتالیاییزبانِ
سوئیس نیز،با وجود شاعران و نویسندگانی
چون جووانی اورّلی، آنتونیو رُسی، فرانچسکو
چیهزا
و... حضوری
زنده و پویا داشته است.
آثار
شاعران و نویسندگان رومانش زبان هم،
بیتردید،
از جایگاه و اعتبار درخور تأملی برخوردارند.
زبان
رومانش،
از
خانوادۀ
زبانهای
لاتینی است
و منشاء آن
را زبان
لاتین
عامیانه
میدانند.شاعران
و نویسندگانی که به زبان رومانش آثار خود
را آفریدهاند،
نظیر آرتور کافریش، لوئیزا فامُس، دومنیک
آندری و... هریک
وزنهای
در ادبیات سرزمین خود به شمار میآیند.
آنچه
در اینجا میآید،
نمونههایی
از شعر شاعران
این سرزمین
است که از کتاب
Modern and Contemporary
Swiss poetry :An Anthology ویراستۀ
Luzius Kellerگزینه
و ترجمه شده است.
نمونههای
دیگری، به ویژه از میان شعرهای
فرانسوی و ایتالیایی هست که مجال و فرصتی
دیگر میطلبد؛به
عنوان مثال، ازبین شاعران فرانسوی زبان،
میتوانم
به شعری از بلزساندرا موسوم به دفترخاطرات
روزانۀ من (Journal)
و
شعری از گوستاو رو به نام خواب(sommei)اشاره
کنم. از
بین شاعران ایتالیایی زبان نیزآثاری از
فرانچسکو کیهزا،
و جوزپه تسوپی نظیر «آتشبازی
بهاری Fuochi di
Primavera »و
« تپه
La Colina» قابل
اشاره است. نکتۀ
آخر این که شعرهای ایتالیایی و آلمانی
این گزینه از زبان اصلی و شعرهای رومانش
زبان با واسطۀ زبان انگلیسی ترجمه شدهاند.
لوئیزا
فامُس(Luisa
Famos)
لوئیزا
فامُس(1974
– 1930)،
در
راموش،
از
توابع
انگادین
سُفلی
به
دنیا
آمد.
در
انگادین
و
کانتونِ
زوریخ،
معلم
مدرسه
ابتدایی
بود.
او
همچنین
به
عنوان
نویسنده
با
رادیو
و
تلویزیون
رومانیش
زبان
سوئیس
همکاری
داشت.
سالهای
زیادی
را
در
هندوراس
و
ونزوئلا
سپری
کرد.آثار
شعری
او-
با
وجودحجم
اندکشان-،
تأثیرگذار
بودند.
او
در
1961 موفق
به
دریافت
جایزهی
بُنیاد
شیلر
سوئیس
برای
یک
عمر
آفرینش
شاعرانه
شد.
همه
رفتهاند
همه
رفتهاند
اما
بهار که بیاید
تابستان
که فرا رسد
پاییز
که بازآید
وزمستان،
زندگی
دیگربار در ویرانههای
تو آغاز
خواهد شد
در
شکوفۀ
گیلاس
در
صخره، در گرمای خورشید
در
زردی برگهای
صنوبر
دربرف،
در یخ.
با
روحشان
سرگردان
و دلتنگ
رفتهاند
اینک همه
Everyone’s gone
Everyone’s gone…
But when spring comes
And when autumn comes
And when winter comes
New life comes into your ruins
In the cherry blossom
In the Rock, warm in the sun
In the yellowing leaves of the birch
In the snow and the ice
Their ghosts
Wander ,homesick….
Everyone’s gone
باران
باران
می بارد
باران
بهار......
ترانهی
ناآشنایت
دلتنگم
میسازد
چه
میگویی
باران زبان
بسته؟
اندوهان
را، یکسر،
فرو شوی
خاطره
و زمان
را.
اما
چونان
صنوبر،
خاموش باش:
به
وقتِ رویشِ
نُخستین
برگ-
نخستین
آشیانه
بارانِ
بهاری
همچنان
میبارد....
Rain
It’s raining…
It’s raining spring.
Your unfamiliar song
Makes me homesick
Mute rain,
What are you saying?
Remove the Sadness,
All of it
Put bands on
Times
And memories
But be as silent
As the birch
As it awaits
Its first leaf
First nest
It’s raining still….
Spring rain
آلبین
تسولینگر(Albin
Zollinger)
آلبین
تسولینگر( 1941-
1895)در
زوریخ به دنیا آمد.
معلم
مدرسۀ ابتدایی بود و در کنار آن به کار
روزنامهنگاری
نیز میپرداخت.او
در طول حیات خود چندین رُمان و چهار دفتر
شعر منتشر کرد که از آن جمله میتوان
به «
خانۀزندگیHaus
des Lebens»(1939) اشاره
کرد.
پرندگانِ
شب به
کجا
گریزند؟
کبوتران،
درکبوترخان
خفتهاند
پرندگان
شب به
کجا گریزند
آخر؟
آبشار،
خروشش را
وانهاده،
رودها
به کدامین
سو روان
شوند آخر؟
دودِ
دودکشها
، برفراز
بامها
سرگردان
ماندهاند
ابرهای
شبانه را
باد به
کجا بَرَد
آخر؟
بیشمار
خانهها
غرقهی
نورند
ستارگان
به کجا
غروب کنند
آخر؟
به آنهنگام
که خواب
ما را
در رباید،
کشتیها،
چونان
رازی، از
بندرگاه
لنگرمیکشند.
Die Tauben
schlummern im Hause:
Wo aber fliegen
die Abendvögel hin?
Der Wasserfall
dämpft sein Gebrause:
Wo aber rinnen
die Bäche hin?
Friedlich wurzelt
der Rauch auf den Dächern?
Wo aber strömt
das Nachtgewölk hin?
Lichter stehen in
tausend Gemächern:
Wo aber sinken
die Sterne hin?
Immer indem wir
liegen und schlafen
Lösen sich
Schiffe dunkel vom Hafen.
آرتور
کافلیش(
Artur Caflisch)
آرتورکافلیش(
1971-1893)،
در اونگادین علیا به دنیا آمد.
در
زوریخ موسیقی و ادبیات خواند و در طول
حیات خود آثاری شامل شعرها، ترانهها،
قصهها
و گزینگویهها
منتشر نمود.
کبریت
عشق، افروختن
کبریتی را ماند
شعلهای
نهان
که
به ناگاه در میگیرد
میسوزاند
و سررا به آتش
وامینهد
The Match
When I strike a match
I think every time
It is like love
A hidden flame
And just as with love
It turns out
That by catching fire
It looses itshead
گریتسکو
ماشیونی(Grytzko
Mascioni)
گریتسکو
ماشیونی(2003-1936)در
ویلادی تیرانو(vila
di Tirano)ایتالیا
به دنیا آمد.و
در نیس فرانسه چشم بر جهان فروبست.
در
میلان حقوق خواند و یکی از بنیانگذاران
شبکۀ تلویزیونی ایتالیایی زبان سوییس
بود. ازاوچند
مجموعۀ شهر، داستان و مقاله به جا مانده
است.
مزاحمت
مرا میبخشی
مزاحمت
مرا میبخشی،
اما
این صدای
یک شاعر است
که
حقیقت را میداند.
حقیقت
قلب های فرسوده، ستم و جنایتهای
همه
روزه(بگذریم)
مهم
این است که تو صدایم را میشنوی
خودرا رنجه
مدار شاعر!
بگذار
تا سگانِ شب
همچنان
بلایند
و
با زوزههایشان
روزمان را
تیره سازند
زحمت بیهوده
مکش:
بر رودهایی
که در طلب دریا هستند
سد
مبند.
آن ها را به
حال خود گذار
تو بهتر آن،
که در نور آفتاب بمانی
و همچنان
تماشاکنی؛
بیهیچسُخنی
ونیز، 30
ژانویه
1981
Scusa il disturb ma risulta ai fatti
Che questa voce è quella di un poeta
Che sa la vertà per dismisura
Dell’ usura del cuore o dei misfatti
Del quotidiano (non importa),importa
Che tu mi ascolti:
Non soffrire ,sciolti
Vanno ringhiando i cani della notte
e ci oscurano il giorno
di latrati.
Tu non soffrire :
non ostruire i fumi che del mare
cercano il sale,
lasciali andare liberi al prescelto
delirio e scegli solo di guardare , in un taglio di
sole,
di tacere
Venezio,30,gennaio,1981
روت
پلودا(Rut
Plouda)
روت
پلودا(-1922) در
تاراسپ، واقع در اونگادین سفلی به دنیا
آمد.وی
معلم مدرسۀ ابتدایی بود و چندین اثر
داستانی و مجموعۀ شعر از او منتشر شده
است. پلودا
موفق به دریافت چندین جایزۀ معتبر ادبی
و از جمله، جایزۀ بُنیاد شیلر سوییس در
سال 2001 شده
است.
شبها
شبهایی
هستند که
ابریشمواربه
دور شانههایت
میپیچند
وشبهایی
که چونان دزدی
نرم و آهسته میگذرند
و
شبهایی
که بسان تارهایعنکبوت
درمیان
میوهها
و شاخ وُبرگها
میتنند
اما
شبهایی
نیز هستند
که
رهزنانه میآیندو
زیرورویمان
میکنند
There are nights
That ,like silk ,go
Around your shoulders.
Nights
That loiter
Like a thief ,outside.
Nights
Like cobwebs
Between the fruit and the foliage
And nights
That steal up
And transform us.
بلزساندرا(Blaise
Cendras)
بلزساندرا
(1961-1887)در
لاشون دو فون(La
Chaux-de-Fonds) به
دنیا آمد. در
نوجوانی زندگی ماجراجویانهای
پیش گرفت و با رها کردن تحصیلات خود در
رشتۀ پزشکی و فلسفه در دانشگاه برن، به
روسیه، برزیل، و امریکا سفر نمود.
به
جنبش آوانگاردهای پاریسی (آپولینر،
شاگال، سونیا دلونه)
پیوست.
در
جریان جنگ جهانی دوم داوطلب خدمت در ارتش
نیروهای خارجی فرانسه شد و پس از جنگ،
بیشتر سال های عمر خود را در پاریسگذراند.
از
او آثاری شامل رُمان، داستانهای
کوتاه، شعر، مقاله و خاطرات به جا مانده
است.
جزیرهها
جزیرهها
جزیرهها
جزیرههایی
که کشتیهایمان
برساحل آنها
هرگز لنگر نخواهند انداخت
جزیرههایی
که خاک آنها
را هیچگاه لمس نخواهیمکرد
جزیرههایی
در انبوه شاخ و برگها
جزیرههایی
قوزکرده،بسان پلنگ
جزیرههای
خاموش
جزیرههای
بیتحرک
جزیرههای
فراموشناشدنی،
ناشناخته
کفشهایم
را برعرشه میاندازم،
زیرا-
شوق
آن دارم که به تو نزدیک شوم.
Îles
Îles
Îles
Îles où l’on ne prendra jamais terre
Îles où l’on ne descendra jamais
Îles couvertes de végétations
Îles tapies comme des jaguars
Îles muettes
Îles immobiles
Îles inoubliables et sans nom
Je lance mes chaussures par-dessus bord
car je voudrais bien aller jusqu’à vous
آرمین
سنسر(Armin
Senser)
آرمینسنسر
(-1964)در
بیل واقع در ایالت برن به دنیا آمد.
در
دانشگاه برن فلسفه خواند و در حال حاضر
ساکن برلن است.مجموعۀ
اشعار او در دو دفتر «بیداری
بزرگ Grosses Erwachen »
( 1999) و
«جنگِ
سرد Kalte Kriege»
(2007 ) منتشر
شده است.
بیداری
بزرگ
بیدار
میشوم
و بیدار میشوند
بامن
دیوارها،
درها، پردهها،
میزها، صندلیها.
سقف
اتاق و کف اتاق بیدار میشوند
و مُژهها،
موها،
بازوها، گردن، پشت،
شکم،
کفلها،
رانها،
نرمۀپشتِ ساقِ پاها،
مفصلها،
انگشتانپا،
ناخنها،
انگشتان دست،
و
بیدار
میشوند
لبها،
زبان، سقف دهان،
خمیازهها،
ناف، حفرههای
بینی، خودآگاهی .
اتاق،زمان،
همه چیز در حال بیدار شدن است.
دراز
کشیدن بیدار است و نشستن، ایستادن بیدار
است و تلوتلو خوردن،بازماندن
خون بیدار
می شود و
نفس.کلیدِ
برق، آینه،
تابشِ
نور و سوسوزدنها،
دندانها
لثهها،
چین و چروکها،
ریش، زیرشلواری، آلت، پیشاب
لعنت
و نفرین بیدار میشود.
و بیدار است
اکنون کلمه، نگاه، رنگ
زانوان
برهم افتاده بیدارند و چاکِپستانها،
تکهای
از شب بیدار است و پارهای
از رویا.
پراگ
بیدار است، و رم،سراسرِ بالکان، و آفریقا،
از جنوب تا شمال.
شانگهای،
از پی پکن، با تکان دستی لرزان، از خواب
بیدار میشود.
لنینگراد
به
یکباره بیدار میشود
و استالینگراد.
لینتز
مونیخ،
برلین... سراسرجهان.
دیّاری
در خواب نیست.
دوشنبه،
سهشنبه،
چهارشنبه،پنج شنبه
جمعه
و شنبه،امروز و فردا همه بیدارند
و بیدارند
پیراهنها
و شلوارها،
قهوه،
چای، بشقابها،
جیروجیر ،
جرینگ و جرینگ، وِنگ وُ وِنگ ، هُرت و
هُرت،
همه
بیدارند، صفتها
وُ فعلها،
اخباری و شرطی،
و
مفعول عنه و جملۀ ندایی ، همۀ مضمونها
خواب دیگر
معنایی ندارد
حتا خود
خواب، به همراه خودآگاهی و رمزوراز بیدار
شده است
مِه بیدار
شده، و فلق
تابِشِ
خورشید، ابرها، طوفان وُ تُندباد
پلهها
بیدار شدهاند
و خیابانها،
باغهای
عمومی با تندیسهاشان،
و گلولهها
وقانونها،
مرگ،
زرهپوشها
و عشاق
خانهها
و دودکشها،
با دودِ تلخ و زنندهشان،
از شرق تا غرب
و
آنتنها
، اخبار، سایهها،
گرما و سرما،
آب، یخ، گاز،
در
هوا، در ریه ها،
اتمهاو
رادیواکتیویته بیدار میشوند.
واحتمالات
و آمار، اعداد، قانون و قاعدهها،خطاها
کسی
را دیگریارای خُفتن نیست
بیدارند
همه، چه ماده و چه جوهر
چه فرشته و
چه فرمانفرما. دانش
نیز بیدار شده
چونان که
فراموشی، و به همراه آن،
خاطره،
جنایت، ستم و آزادی، حسادت و تنهایی
نژاد
پرستی که خواب مانده بود، اینک بیدار شده،
و کیشها
و رسالهها
لته بیدار
شده و رود استیکس، دانته
پدران
بیدار شده اند و مادران، کودکان، جنینها،
دوستان
بیدار شده اند، بیماریها
برخاستهاند،
و
خندهها
و آرزوها- تحقق
یافته و نایافته-،
قضاوقدر
برمیخیزد
مصیبتها
بیدار میشوند،
و زناشویی، با تمامی سنتهایش
احتمالات
و
واقعیتها
آینده،
گذشته، اکنون، همه برخاسته اند
صوت برخاسته،
و بابل
زبانها،
آوازها، ترانهها
مادریگال،
سونات، اپرا، شعر
همه،
غیرمترقبه و همین حالا، برخاسته اند
بندهای
شعری بیدار میشوند،
و همت و تلاش
رُمان،
با تمامی طرحها
و پیشنویسهایش
در حال بیدار شدن است،
در
کتابخانهها،
در شنونده، خواننده، ناشر، مؤلف
در اندیشه،
بر کاغذ، در جوهر قلم، بر سنگ، بر برگِ
پاپیروس
مراثیِ
جان دان بیدار شدهاند،
و نامه به بایرون، شعرهای شبانی، ...
و
هرغزل و قصیدهای،
هر واژن و خایهای
نوح،
با کشتیِ به گِل نشستهاش
برخاسته
ابراهیم،
پولسِ رسول و شائول ، باهم بیدار شدهاند
و داوود و
کودک، و مریمِ بارور،
گریزان،
بسان همهی
گُریزپایان
برمیخیزند،
بیدار، چونان همهی
بندگان
و بیدارند
سقراط، افلاطون، دکارت، اسپینوزا، کانت.
حتی
اپیکور نیز برخاسته، و هر فیلسوف دیگری
با هراندیشهای
همه،
رو در روی نور، همه بیدار، از پیِ خوابی
طولانی، زندگی کوتاه و عمری دراز
برهنه
بیدار شدهاند
در
آلونکها،
چکمه به پا، در میادین
در
خون ولجن
در هماغوشی
بیدارند،
بیدارند، بیدارند،
بیدار
مارماهیها
، نهنگان و کُهن بالان برخاسته اند
و
حلزونها
و مارها، و همۀجانورانِ ماقبلِ تاریخ
دایناسورها
برخاسته اند و اعصار-
چه
خوب و چه بد- :
یخبندان،
سنگ، فلز.
انتظاراتِ
بزرگ برخاسته اند
مایلز
و باخ بیدارشدهاند
و به همین سان، موتسارت، دورژاک
و
بیدارشدهاند
جنگها:
ویتنام،
کره، خلیجِ فارس(
با
هردو جنگش)
و
هر پیکار و هر نبرددیگری که در خاطرت بگنجد
تو
نیز اینک، چون من، برخاستهای،
همچنان که
سیارهها
، ستارهها،
خورشیدها ، ماهها،
کهکشانِ راهِ شیری و
سراسرِ
کیهان.
و
بیدار شدهاند
آلپ، کارپات، هیمالیا
وبیدار
شدهاند
تبت، باسک، ایستریا، گالیسپا، جنگلِ
سیاه،
کنوسوس،
پُمپی
و
آزتکها،
اسکیموها، اهالی کرس، بوداییها،
هندوها،
سیکها،
شیعهها،
سنیها،
و
به همین سان، مسیحیها،
جهودها، همجنس بازها،
تکنوکراتها،
کاپیتالیستها،
جاکشها،
قاضیها،
معلمها
و پلیسها
همه،
بیهیچ
استثنایی، بیدارند
درست
همین الان، پیچگوشتیها
و پارههای
فلز
یکباره و
وحشتزده ا ز خواب پریدند و به همراهشان
تایرها،
سُفالها،
آجرها، فولاد، چوب ، ترنها
و هواپیماها
ماشینهای
دیزلی و خورشیدی، دوچرخهها،
تراکتورها، کامیونتها،
کشتیها،
و به تبع آنها
فرسودگی،
تصادف، مالیات، واردات، سفر، هزینه،
پمپبنزینها،
فرودگاهها،
بندرگاهها،
ضرر و زیانها
و
نفتکشها
و ناوهای هواپیمابر.
جهان بیدار
است. ظهر،
بعداز ظهر،
صبح، وقتِ
گُرگ و میش، شب
و
نیز بیدار میشوند
خوابیدن، چرت زدن، خُروُپُف کردن.
ماه
بیدار میشود
. شهابها
برمیخیزند.
ماهوارهها،
به جنبش میافتند
و فضانوردها، سیارکها...
سکوت
بیدار میشود
و بیدار میشود
همهمه
چیزی
گُم نشده، همه پیدا شدهاند
از
ذرهای
ناچیز تا چشمانِ تو
همه
بیدارند، همه پیدا شدهاند
خدا
بیدار است و هر اصل و نظریهای
هیچ چیز فنا
نشده، نه سنگ و نه درخت،
نه خیال
گذرا، نه شور و هاضمه
حتی
بینام
ترین چیزها نیز برخاسته
هرآنچه
که درخاطرت بگنجد، زنده است، بیدار است.
تو،
من، او
آنچه
که در پیرامون ماست، آنچه که در پیرامون
اشیاء است،آدمهاست
همه بیدارند،
همه حاضرند
به
انتظار ساعتی که به بلندای ابدیت خواهد
بود.
Ich
erwache. Alles ringsum erwacht.
Decke,
Wand, Türe, Vorhänge, Tische,
der
Boden, Stühle erwachen. Wimpern,
Haare,
Arme, der Nacken, Rücken,
Bauch,
Hüfte, Schenkel, Waden, Gelenke,
Knöchel,
Zehen, Nägel, Finger erwachen.
Es
erwachen Lippen, Zunge, Gaumen,
das
Gähnen, der Bauchnabel, Nasenflügel,
das
Bewußtsein erwacht, der Raum, die
Zeit
erwachen, alles erwacht. Dinge und
Menschen.
Liegen, Sitzen, Stehen, Torkeln,
Halten
erwachen. Das Blut erwacht und
der
Atem. Der Lichtschalter, Spiegel,
die
Blendung, das Zwinkern, Zähne,
Zahnfleisch,
Falten, Bart, Unterhose – Penis
und
Urin erwachen. Es erwacht ein Fluch,
ein
Wort, ein Blick erwachen. Farben.
Beine
übereinandergeschlagen, der Brustansatz.
Ein
Stück Nacht erwacht und ein Fetzen Traum.
Prag
ist erwacht und Rom. Der ganze Balkan
erwacht.
Und Afrika erwacht von Süd nach
Nord.
Schanghai erwacht nach Peking, aus dem
Schlaf
gerüttelt von zitternder Hand. Leningrad
erwachte
in einem Zug, auch Stalingrad. Linz
ist
erwacht, dann München, Berlin – die ganze
Welt.
Niemand schläft. Kein Mensch. Dinge
schlafen
nicht. Auch nicht Tiere.
Erwacht
ist alles. Nichts das schläft.
Montag,
Dienstag, Mittwoch, Donnerstag,
Freitag
und Samstag erwachen. Auch
heute
und morgen, Hemd und Hosen,
Kaffee,
Tee, das Geschirr erwachen.
Gequietsche,
Geklirre, Blubbern, Schlurfen
erwachen
und Adjektive, Verben im
Indikativ
und Konditional. Es erwacht der
Ablativ,
Vokativ und jedes Motiv.
Alles
ist da – ist wach. Nichts kennt mehr
den
Schlaf. Auch er ist erwacht mit dem
Unbewußten
und mit den Geheimnissen.
Der
Nebel erwacht und die Dämmerung,
der
Sonnenschein, Wolken, der Sturm, der
Hurrikan.
Treppen erwachen, Straßen
erwachen,
Plätze mit Statuen, Kugeln,
Toten
und Kanonen, Panzern, Liebespaaren.
Häuser
sind erwacht und Kamine, von
Ost
nach West mit einem bitteren Geruch.
Antennen
erwachen, Nachrichten, Schatten,
Wärme
und Kälte. Wasser, Eis, Gase
im
Äther und in Lungen. Atome erwachen
und die
Radioaktivität. Wahrscheinlichkeit
und
Statistiken erwachen zugleich mit allen
Zahlen,
Gesetzen, Regeln und Fehlern.
Niemand
kann seine Augen schließen.
Alles
wird wach. Ob Materie oder Seele,
Engel
oder Potentat. Und Wissen erwacht.
Auch
das Vergessen und mit ihm
erwacht
Erinnerung, Verbrechen,
Grausamkeiten
und Freiheit, Neid
und
Einsamkeit. Der Rassismus, der
noch
schläft erwacht. Sekten, Pamphlete,
Lethe
erwachen, Styx und Dante.
Väter
erwachen, Mütter, Kinder, Föten,
Spermen,
Eizellen, alle Verwandten.
Freunde
erwachen, Kränkungen, das
Lachen.
Wünsche erwachen, erfüllte
und
unerfüllte und wecken Schicksale.
Geweckt
werden Katastrophen, Ehen
und
ihre Kombinationen. Es erwachen
die
Möglichkeiten und Wirklichkeiten.
Es
stehen auf Zukunft, Vergangenheit
und
Gegenwart, einander gleichgestellt.
Aufgewacht
sind auch Laute, Babel
und
Sprachen. Gesang und Lieder.
Madrigale.
Sonette. Die Oper. Verse.
Alles
erwacht unverhofft gerade
jetzt.
Strophen erwachen, der Versuch,
der
Roman erwachen und Entwürfe.
Allesamt
aufgewacht in Bibliotheken,
im
Hörer, Leser, Verleger, im Autor –
in
Gedanken, auf dem Papier, in Tinte,
Stein,
auf kleiner runder Scheibe sind
erwacht
die Große Elegie für John Donne,
Gezählte
Tage, der Brief an Lord Byron,
der
Divan, Spaziergang, die Bukolik,
Epoden
und alle Vaginen und Hoden.
Noah
erwacht und die Ertrunkenen,
Abraham,
Paulus und Saulus erwachen,
David
und das Kind. Maria, schwanger
auf der
Flucht. Und die fliehenden Völker.
Sie
tauchen auf – erwacht wie alle Sklaven
und
Sokrates, Platon, Descartes, Spinoza
und
Kant, Epikur erwacht auch. Alle Philosophen,
die
Ideen erwachen. Ans Licht tritt alles.
Erwacht
nach dem langen Schlaf, erwacht
nach
kurzem Leben und langem Alter,
erwacht
nackt, in Hütten, Stiefeln, im
Feld,
Blut, Morast. Erwacht beim Liebesakt.
Erwacht,
erwacht, erwacht. Und erwacht.
Aale,
Wale, Archeopetrixe sind erwacht,
Schnecken,
Schlangen und deren Entwurf.
Dinosaurier
erwachen. Die Eis-, Würm-,
Permzeit
erwachen – gute und schlechte
Zeiten,
die großen Erwartungen erwachen.
Geweckt
werden Napoleoniden und jede Krone.
Miles
erwacht und Bach, Mozart und Dvoøák.
Jede
Schlacht. Vietnam erwacht, Korea,
der
Golf, die beiden und alle anderen Kriege.
Du bist
erwacht und ich. Und erwacht sind
Planeten,
Sterne, Sonnen, Monde, Galaxien
und
Universen. Die Alpen, Karpaten, der
Himalaja
sind erwacht. Tibet ist erwacht, das
Baskenland,
Istrien, Galizien und der Schwarzwald.
Erwacht
sind Knossos, Ponpeji, die
Azteken,
Inuit und Korsen. Buddhisten
Hindus,
Sikhs, Schiiten, Suniten
sind
auch erwacht und Christen, Juden und
Schwule,
Technokraten, Börsianer,
Zuhälter
und Richter, Polizisten und
Lehrer.
Alle erwacht, alle ausnahmslos.
Aufgeschreckt
sind Schrauben, Bleche,
Reifen,
Ziegel, Backsteine, der Beton,
Stahl
und Holz. Züge, Flugzeuge,
Auto-
und Solarmobile, Fahrräder
Traktoren,
Lastwagen, sie alle sind
erwacht.
Und Schiffe. Mit ihnen
erwachen
Abgase, Unfälle, Steuern,
Einkommen,
Reisen, Spesen, Tankstellen,
Flughäfen,
Landestege und Havarien,
Öltanker
und Flugzeugträger.
Die
Welt ist erwacht. Mittag, Nachmittag,
der
Morgen, die Dämmerung, die Nacht.
Es
erwacht das Einschlafen, Schlummern,
Schnarchen.
Der Mond erwacht, Sternschnuppen,
Satelliten,
Astronauten und Asteroiden
erwachen.
Die Stille erwacht. Erwacht ist
der
Lärm. Von Elementarteilchen bis
zu den
Augen ist alles offen. Verschlossen
ist
nichts, nichts verborgen, nichts
verloren.
Alles ist gefunden, erwacht.
Und
Gott ist erwacht. Jedes Prinzip. Und Theorien.
Nichts
ist tot. Weder Stein, Baum noch
Einfall,
Empfindung oder Verdauung
schlafen.
Auch Namenloses schläft nicht.
Alles
ist da, erwacht, du und ich. Er, sie und
es. Um
uns herum, um Dinge und Menschen,
steht
das Erwachen, greifbar, sicht- und fühlbar
nah.
Vom großen Erwachen erfaßt auch
das
Warten, daß der Augenblick ewig schien.
Ewig
erwacht, alles, denn es ist der Jüngste Tag.