مرغ
مینا فاحشه نبود
محمدرضا
سالاری
تلفن
را که زدم توی پریز بی درنگ زنگ خورد.
انگار
از قبل داشته بوق می خورده.
تازه
اسباب کشی
کرده بودم به یک خانه اجاره ای
در خیابانی حوالی میدان امام حسین.
خانه ای
تو سری خورده، ته یک کوچه بنبست بود.
در
مجزا داشت و سرویس هایش
تمیز بود.
یکخانه
تک خوابه دانشجویی بود.
صدای
زنگ تلفن قطع نشده دوباره به صدا درآمد.
گوشی
را بلند کردم.
و
قطع کرد.
بی سلام
و خداحافظی.
مینا
احتمالا مستاجر قبلی بود.
خانه
بوی نا می داد.
بوی
لوازم آرایشی و بهداشتی.
توی
خانه فرشی بود که باید شسته می شد.
روی
پنجره یک رژ لب صورتی دمر بود.
روی
دیوار جای یکی دو تا عکس بود که جایشان
سفید تر
از بقیه دیوار بود.
روی
فرش جا به جا موهای زنانه بلند و کوتاه
چسبیده بود.
موها
بلند بودند و هر کدام به رنگی بودند.
سیگار
روشن کردم و تکیه دادم به دیوار.
کتاب ها
تی کارتن رویهم تلنبار بود و بوم و رنگ
را از توی کیسه های
پلاستیکی بیرون نیاورده بودم.
لباس ها
را هم نشسته چپانده بودم توی گونی دسته دار
برنجی.
تلفن
دوباره زنگ خورد.
جواب
دادم.
و
قطع کرد.
تلفن
دوباره زنگ خورد.
و
قطع کرد.
این
آغاز آشنایی من با مینا بود.
تلفن
دوباره زنگ خورد.
مردی
قلدرمابانه گفت:
قبل
اینکه جواب بدهم قطع کرد.
دوباره
زنگ خورد.
گفتم:
و
قطع کرد.
شاید
نیم ساعت دیگر پیدایش می شد
و دور خانه پرسه می زد
و می رفت.
باید
تلفن را مدتی می کشیدم
یا ادامه می دادم
به شناخت بیشتر مینا.
ادامه
دادم.
تلفن
بعدی را جواب دادم:
الو
بگو
مینا صحبت کنه.
مینا
می گه
چکار داری.
بگو
مینا ساعت چند بیام.
خسته ام
مینا.
تازه
از سر کار ساختمون اومدم.
مینا
می گه
کجاشو بیشتر دوست داری.
گوشی
رو بده به خودش بگم.
منو
ممد شاطر معرفی کرده.
پس
نمی شناسیش.
مینا
سرش شلوغه می گه
هفته دیگه زنگ بزن.
بگو
مینا امشب نمیشه یه سر بیام.
آخه
هفته دیگه عروسیمه.
دیگه
نیستم تهران.
مبارک
باشه
و
قطع کردم.
نفر
بعدی راحت تر
مغر آمد و گفت:
گوشی
را گذاشتم.
دانشجوی
نقاشی بودم.
بوم
را بلند کردم و گذاشتم توی حال و شروع کردم
به کشیدن بدن مینا.
از
کمر شروع کردم.
تلفن
دوباره زنگ خورد.
گفت:
گفتم:
گفت:
گفتم:
گفت:
قطع
کردم.
کمر
را با کپلها کشیدم و یک لنگر هم روی کپل
سمت راست کشیدم.
با
تلفن بعدی چشم های
مینا دستم آمد.
چشم های
سیاه با مژه های
همیشه ریمل کشیده.
دست های
باریک و ران هایی
تراشیده.
لب هایی
قیطانی با خال گوشه لب.
طرح
بدنش کمکم با تلفن ها
شکل گرفت.
گردنی
باریک داش و موهایی بلند.
نقاشی
را قاب کردم و گذاشتم جای یکی از قاب های
قبلی که چهارچوبش روی دیوار سفید مانده
بود.
به
نقاشی زل زدم.
زن
زیبایی به نظر می رسید.
بهغایت
خوشگل بود و کمر باریکش به کپل های
بزرگش می آمد.
چهره ای
که کشیده بودم معصوم بود و آشنا.
چهره
سبزه روهای
اهواز را داشت و هیکل عربها را.
گونه هایش
برجسته ترکی بود و چشم های
شیرازی درشتی داشت.
انگار
او را جایی دیده بودم.
تلفن
را کشیدم و سیگاری گیراندم و به عکس زل
زدم.
زنگ
خانه را زدند.
بلند
شدم و آیفون را برداشتم.
صاحبخانهام
بود.
گفت
کسی باید چیزی را از داخل خانه بردارد.
زنی
آمد بالا.
زنی
بود تپل که صورت گردی داشت.
کفش
پاشنهبلند پوشیده بود و موهایش را پسرانه
تراشیده بود.
خالی
گوشه لب داشت و لب هایش
هم غنچه بود.
در
نگاه اول کمی چاق به نظر می رسید
و غبغب داشت.
لحظه ای
که وارد شد به عکس زل زد و بعد خم شد از زیر
فرش نامه ای
را برداشت که مچاله شده بود.
بعد
دوباره اندام زن را نگاه کرد.
ریملش
کمی روی گونه هایش
پاشیده بود.
روی
گونه ها
را قرمز کرده بود که ماسیده بود به سمت
لبش.
زل
زده بود به نقاشی روی دیوار.
انگار
او هم زن را می شناخت.
بعد
رو برگرداند و رفت به سمت در.
گفتم:
برگشت
و آن را برداشت و زیر بغل زد و با عجله از
در بیرون رفت.
نشستم
و سیگاری گیراندم.
تلفن
را زدم توی پریز و منتظر زنگ بعدی ماندم.
داستان بسیار قشنگی است. سه بار آن را خواندم. هم ساختار محکمی دارد و هم کلی حرف برای گفتن در دنیای خشن و پریشانی که دیگر نه کسی را نفسی برای گفتن است، و نه کسی را حوصله ی شنیدن.
نام داستان برایم گرایی نداشت. به عنوان خواننده دوست داشتم خودم قضاوت کنم که مینا فاحشه بود یا نه. از این گذشته طولانی تر از خود داستان به نظر می رسد. علایم و نشانه های متن را نتوانستم به خوبی دریابم. سبک جدیدی است که دیالوگها پشت سر دو نقطه روی سطر ریخته شوند؟ اگر عمدی در کار باشد، چرا نه؟ حق هر نویسنده ای است که نه تنها چینش علایم و نشانه های متن، بلکه ساختار خود متن را نیز درهم بریزد.
اما عموماً به جای
تلفن دوباره زنگ خورد. جواب دادم.
الو بفرمایید
الو ببخشید فکر کنم اشتباه گرفتم
و قطع کرد.
می نویسند:
تلفن دوباره زنگ خورد. جواب دادم:
«الو بفرمایید!»
«الو ببخشید فکر کنم اشتباه گرفتم.»
و قطع کرد.
امیدوارم از آقای سالاری بازم اثری به زیبایی همین داستان
در اثر یا جای دیگر بخوانم. حالا باید بروم یکی و دو بار دیگر نیز از خواندنش لذت ببرم.
با بهترین آرزوها
ی.ک.شالی