دفتری ويژه فرهنگ و نقد فرهنگ
دفتری ويژه فرهنگ و نقد فرهنگ
Samstag
Giovanni Verga und der Verismus
پیرامون وریسم
و حاشیه‌هایی در رابطه با داستان مو‌سرخه
نوشته جووانی ورگا

شهرام رستمی
-
-
تصویری که از امیل زولا، در نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی در ایتالیا ارایه شده بود، تصویر یک نویسنده علمی، پوزیتیویست و از طرفی بی‌مهابا در پرداختن به واقعیت‌ها بود؛ نویسنده‌ای در مصاف علیه زخم‌های اجتماع، که در معادن و کارخانه‌های پاریس و حومه‌های آن به نام پیشرفت شکل می‌گرفت.
بنابراین زولا خیلی زود، در ایتالیا ابتدا در محافل روشنفکری و هنری میلان، میان چپ‌ ها و جمهوری‌خواهان و جامعه شناسان میلانی سالهای هفتاد قرن نوزدهم مورد توجه قرار می گیرد. آثار زولا مرتب چاپ می شد و توسط منتقدان و هواداران این آثار( از جمله فلیچه کامرونی، نویسنده و منتقد معروف آن دوره، که از هواداران سرسخت اینگونه آثار بود)، کم کم به سراسر ایتالیا راه یافت و ناتورالیسم به عنوان یک سبک نوشتاری به کمک بیان لخت و عریانش از واقعیات و نا هنجاری های اجتماعی جایگاه ویژه ای یافت. ترجمه ایتالیایی آسوموار در سال 1877 منتشر می شود. این اثر به همراه آثار دیگر زولا که در ایتالیا چاپ و منتشر می شدند تاثیر زیادی بر
جووانی ورگا1، که در آن سال‌ها از سرزمین‌های جنوب(کاتانیا) به میلان مدرن آمده بود، گذارد.
به نظر ورگا هم، چیزی که در آثار زولا چشمگیر بود، نگاه علمی و پوزیتیویستی نویسنده به پدیده‌های اجتماعی و فرهنگی جامعه صنعتی آن روز فرانسه بود. این نگاه جزء‌گرا به پدیده‌ها و نگاه میکروسکوپی‌اش به المان‌های اجتماعی و فرهنگی، او را در جایگاه یک دانشمند بورژوا قرار می‌داد که در باره پرولتاریا و مصائب زندگی‌اش، امید‌ها و آرزو‌هایش، طغیان‌ها و شکست‌هایش می‌نوشت، و از طرفی در این نوع رویکرد که نگاهی از بالا به پایین و به سطوح اجتماع است، بالطبع، دخالت نویسنده و قضاوتش نسبت به رفتار‌های اجتماع و شخصیت‌هایش با وارد کردن شناسه‌های اخلاقی این نویسنده ـ دانشمند همراه است. صدایی که روایت می‌کند، همچون نویسندگان پیش از خود، هنوز صدای نویسنده و یک صدای «خاص» است.( در حالیکه صدایی که در آثار ورگا شنیده می‌شود صدای یک روایتگر عام(پوپولار) است، صدایی که عینا برگرفته از نوع نگاه مردم آبادی، معادن، کارگران و... بوده و با همان تکیه کلام‌ها و خرافات و اعتقادات‌شان روایت می‌شود.) به عنوان مثال، در ژرمینال، در فصل دوم، صحنه‌ای که در آن دختر‌ها و پسران کارگر در کنار یکدیگر، آزاد و بی‌هیچ قید و بند اخلاقی کار می‌کنند، زولا اینگونه روایت می‌کند:
"...دامن‌ها را بالا می‌برند و خیلی طبیعی و به راحتی توله سگ ها قضای حاجت می‌کنند..."
بدیهی ست که نویسنده نبود شرم و عفت در میان شخصیت‌های داستانش را با مقایسه آنان با توله سگ پی می‌گیرد و در واقع متناسب با یک شناسه اخلاقی شسته رفته و شهری روایتش را پیش می برد و نا گزیر دست به یک قضاوت می‌زند. بعبارت دیگر همیشه میان روایتگر زولا و شخصیت‌هایش قسمی فاصله حفظ می‌شود. ما در داستان‌های وریستی کمتر با چنین فاصله‌ای میان راوی و ابژه مواجهیم.
( لازم به ذکر است که اصطلاح وریسم2 از واژه ایتالیایی ورو3 به معنای درست و حقیقت یا به عبارتی در قالب صفت
هم ارز رآل4 و 5 و در قالب اسم هم ارز رآلیتی 6 و 7 گرفته شده است.)
ورگا در آثار وریستی خود که شروعش با داستان کوتاه مو‌سرخه در سال 1878 است و البته در مجموعه 8داستان‌های روستا یا زندگی مزارع وارد حوزه قضاوت درباره شخصیت‌هایش نمی‌ شود. او در این مجموعه، خواننده را
رو در رو با واقعیت لخت و عریان ـ از نظرگاه یک روایتگر عامی ـ مواجه می‌ کند. به عنوان مثال شروع داستان موسرخه که یکی از معروف ترین آغاز‌ها در آثار ورگا ست، گواه این نکته است:
" مو‌‌ سرخه صدایش می‌زدند چونکه موهایش به سرخی می‌زد، و موهایش به این خاطر به سرخی می‌زد، چونکه شرور بود و بد ذات."
در همین عبارت کوتاه به خوبی تزریق عنصری خرافی و نوع نگرش مردم آن ناحیه به یک واقعیت فیزیکی و تعمیم آن به خوی و خصلت فردی در داستان به خوبی پیدا ست. به عبارت دیگر پشت این عبارت وریستی نه تفکر یک روشنفکر بورژوا که رویکرد روایتگری عامی هویداست. یا می توان به القاب بکار رفته بجای اسامی واقعی شخصیت‌ها در این داستان اشاره کرد. القابی نظیر: مو‌سرخه، مسترو‌ میشو‌ خره یا حیوون، قورباغه، شله و خاکستری. استفاده از القاب عامیانه به جای اسم شخصیت‌های داستانی تقریبا در تمام آثار ورگا مشهود است. ورگا در نامه ای که به سالواتور فارینا دوست نویسنده‌اش می‌نویسد و بعدا همین نامه به طرحی از یک رمان در مجموعه داستان‌های روستا ضمیمه می‌شود، به طور تلویحی به درس‌های فلوبر در نویسندگی اشاره می‌ کند:
... نویسنده می‌بایست یک قسم جسارت الوهی در تحت الشعاع قرارگیری و محوشدگی در اثر نا میرایش را داشته باشد.
گوستاو فلوبر در جایی درباره نویسنده و اثرش می‌گوید که دست نویسنده، همچون دست خدا در اثرش ناپیداست.
در بحث نوشتار، ورگا نیز به مانند زولا به المان غیر‌شخصی یا نا‌مغرضانگی 9 نسبت به پدیده‌های اجتماعی
و فرهنگی وفادار بود، منتها با یک تفاوت فاحش؛ همان طور که پیشتر گفته شد نگاه زولا، نگاهی علمی ست، یعنی یک نگاه با فاصله و از بالا به ابژه، به قصد اصلاح و حرکت به جلو، چیزی که برای ورگا دقیقا به معنای رها شدن و غرق شدن در آن است. این تفاوت، عمیقا ریشه در تفاوت دو نوع رویکرد به هستی و مؤلفه‌های آن است، که خواهم پرداخت. در نظر زولا، نگاه علمی به پدیده‌ها به معنی امکان بالقوه مشارکت در تغییر واقعیت موجود نیز هست. همانطور که می‌دانیم خاستگاه زولا جامعه کاپیتالیستی و صنعتی مدرن پاریس آن دوره است که بالطبع نگاهش به هستی کرداری دینامیک به خود می‌گیرد، و حال آنکه خاستگاه ورگا جامعه استاتیک و جبر‌گرای کشاورزی ست، و بنابراین نگاه سیاه او به هستی خیلی عجیب نیست. حتی ورگا در جایی تصریح می‌کند:
"ادبیات نمی تواند در اصلاح واقعیت مشارکت کند، تنها می‌تواند کارکرد مطالعاتی داشته باشد؛ مطالعه بر روی آنچه که یکبار و برای همیشه به آدمی داده شده."
بنابراین انتخاب نوع روایتی که ورگا در داستان هایش بر می‌گزیند به شدت منبعث از نوع نگرش بدبینانه او به هستی ست. او با روایتگر سرد و زمخت خود به میان واقعیات زمخت و وحشی حاکم بر محیط های اجتماعی و کارگری می‌رود و آنها را در سردی و عریانی شان وا می‌گذارد، در حالیکه زولا با رفتن به عمق واقعیاتی مشابه از زدن اصلاحیه بر آن ها دریغ نمی‌ورزد.
از طرف دیگر، در سال 1859 نظریه انتخاب طبیعی توسط چارلز داروین (1882ـ1809) و به تبع آن بحث" تنازع بقاء" مطرح می‌شود. در آن دوره دکترین داروینی تحول بزرگی در دیدگاه های نه تنها زیست شناختی و جانوری که در جامعه شناسی و فرهنگی نیز ایجاد می‌کند. "داروینیسم اجتماعی" ناظر بر انتخاب گونه های برتر در مقایسه با گونه های پست تر و در نهایت پیروزی قوی بر ضعیف، بر دیدگاه های روشنفکران و نویسندگان باصطلاح سیاه نویس آن دوره تاثیر مضاعفی می‌گذارد. وریست ها نیز از طرفداران نظریه مذکور بوده‌اند و در عمده کارهای ورگا این تفکر در قالب رفتار شخصیت های داستان‌هایش بروز می‌کند. بطور مثال در همین داستان، ورگا بارها از طرف قهرمان اسطوره‌ای‌اش( مو‌ سر‌خه در نهایت به اسطوره‌ای زیر زمینی! بدل می‌شود) به این موضوع اشاره می‌کند:
ـ شن خائنه، زیر لب به قورباغه می‌گفت؛ مث اون بقیه، هر چی ضعیف تر باشی سیلی بیشتری می‌خوری، اگه نه، باس خیلی قوی باشی، یا اینکه با بقیه باشی، تو باند اونا؛ مث شله، اینجوری فرجی هست. پدر من آزارش به غیر از شن به کسی دیگه‌ای نرسیده بود، به این خاطر حیوون صداش می‌زدن، حالا اگه شن خبیث بلعیدش، بخاطر اینه که قوی تر از اون بود.


درباره مو‌سرخه
موسرخه 10 را اولین داستان کوتاه سبک ادبی وریسم می دانند که در آگوست سال 1878 توسط جووانی ورگا
اولین و شاید تنها نویسنده موثر و نظریه پرداز این گونه ادبی به نگارش در آمد و معروفیت چشمگیری برای نویسنده‌اش به ارمغان آورد.
(لازم به ذکر است که بر خلاف ناتورالیسم که یک مکتب ادبی منسجم و پرهیاهویی بود و شاید بتوان گفت که گونه‌های دیگر هنری را نیز در بر می‌گرفت و بالطبع تنها به امیل زولا خلاصه و پرداخته نمی‌شد، ویا همانند رمانتیسیسم در میلان قرون شانزدهم تا بیستم میلادی که یک جنبش هنری به شمار می‌رفت، وریسم، به ورگا و طرفداران و منتقدانش خلاصه می‌شود. تا جایی که در مقالات و محافل ادبی گاه به جای واژه وریسم، از سبک روایت ورگایی استفاده می‌ شود.)
این کار ابتدا در روزنامه ای11 در چهار شماره متوالی در روزهای دو، سه، چهار و پنج آگوست در رم منتشر می شود و دو سال

بعد، یعنی در آگوست سال 1880 در مجموعه داستان‌های زندگی مزارع چاپ می‌شود. چیزی که در تمام نه داستان این مجموعه، نسبت به مجموعه‌های قبلی نویسنده جلب توجه می‌کند، حضور شخصیت‌های تنها و منزوی و تقابل شان با جهان در حال حرکت به طرف مدرنیزاسیون و طغیان نهایی شخصیت‌ها در برابر جهان سرد و بی‌رحم بیرونی ست. در این مجموعه، جامعه تماما در خارج از شخصیت‌های داستانی ورگا حضور دارد، یا بهتر است اینگونه بازگو شود که شخصیت‌های اصلی داستان های ورگا تمام و کمال خارج از اجتماع می زیند. در داستان اخیر، دو ویژگی بارز در شخصیت موسرخه از طرف راوی ارایه می‌شود که قابل تامل است: یکی تنهایی و دیگر، شرارت و کینه توزی او ست؛ فضایی که کارگران و یا همان باصطلاح همکارانش در معدن برایش بوجود می‌آورند، و از آن بدتر در محیط خانه، مادر و خواهرش، قهرمان داستان را در قسمی انزوا فرو می‌برد. البته نویسنده در این میان، با زیرکی و مهارت به کمک مکانیزم روایتگر عام‌اش عنصر خشونت و به تبع آن انزوا و تنهایی پرسوناژ را کمی اغراق آمیز جلوه می‌دهد. اما از طرفی شرارت و کینه‌توزی مو‌سرخه، حقیقت امر نیست. می‌توان دریافت که مو‌سرخه در درون خود بدخواه نیست؛ رابطه غریب او با پسرکی که زیر دستش کار می‌کند ـ قورباغه، همان ضعیف‌ترین و رنجورترین شخصیت داستان ـ گواه این امر است. دوستی و صمیمیت نهفته در این رابطه، در آن فضای آلوده، به شکل دیگری ـ لزوما خشونت! ـ محقق می‌شود، اگرچه روایتگر در ابتدای امر به چیزی غیر از این اشاره می‌کند:
مدتی بود که پسربچه‌ای را هم اجیر کرده بود تا دق دلی اش را سرش خالی کند...
اما همانطور که اشاره شد، باید در نظر داشت که این صدا، صدای یک روایتگر عامی ست و باستناد سبک و سیاق وریست‌ها صدایش همان صدای مردمی از سنخ همکاران و جامعه روستایی و فقیر است و سخنگوی آن‌هاست. سخنگویی که فاقد بینش اخلاقی یک نویسنده و روشنفکر می‌باشد. در برخی صحنه‌ها روایتگر نیز از حرکات و رفتار مو‌سرخه سر در نمی‌آورد و حتی شاید آنها را به حساب بد نهادی و شرارت مو‌سرخه می‌گذارد:
.آن کفش‌ها هم داخل پلاستیکی، جایی در خانه به گلمیخی آویزان بودند، و روز‌های یکشنبه آنها را دستش می‌گرفت و برق می‌انداخت و همان جا می ‌پوشید، بعد جفت شان می‌کرد و چهار زانو می‌نشست و به آنها زل می‌زد، ساعت‌ها دست‌هایش را زیر چانه‌اش می‌گذاشت و فکر می‌کرد... چه کسی می‌داند که چه فکر‌هایی از سرش می‌گذشت.
ویا بلافاصله راوی ادامه می‌دهد:
به نظر می‌رسید که مو‌سرخه فکر‌های عجیب و غریبی داشته باشد!
و به این ترتیب می‌توان کمی جلوتر رابطه مو‌سرخه با زیر‌دستش را جدای از باز نمایی سلسله مراتبی داروینی در قالب دیالوگ‌های ناپخته و کودکانه (بعنوان مثال می‌گفت: ـ خر باس کتک بخوره، چون نمی‌تونه کتک بزنه، اگه می‌تونست ما رو زیر پاهاش له می‌کرد.
و یا می‌گفت: ـ اگه فرصتی پیدا کردی و وقتش شد، بزن! رحم نکن! اینجوری بقیه هم حساب کار می‌آد دستشون، و روت یه حساب دیگه‌ای وا می‌کنن)، در یک حس نوع دوستی و گاه از سر دلسوزی نیز بر شمرد(اگرچه راوی مرگ قورباغه را به گردن مو‌سرخه می‌اندازد، اما همان راوی قبلا، با این عبارت در ابتدای پاراگراف، مو‌سرخه را تبریه کرده است: آن روزها، قورباغه ملول بود، مریض می‌شد، و ناگهان زیر سینی شن نقش زمین می‌شد و از تب و لرز شدید، موش آب کشیده می‌شد).... از طرفی پسرک زیردست مو‌سرخه را می‌توان طرف گفت و گو و شاهد تفکرات نیهلیستی پرسوناژ اصلی داستان و در نهایت خود نویسنده دانست. در واقع ورگا با خلق شخصیت مو‌سرخه اوج نگاه دترمینیستی و بدبینانه خود را نسبت به زندگی بازگو می‌کند. در فلسفه مو‌سرخه و ورگا امکان رستگاری و رهایی نیست. برای مو‌سرخه نور و روشنایی و آسمان و سعادت و بهشت معنایی ندارند. برای او تاریکی و جهان تاریک زیرزمین و معدن است که حقیقت دارد. در معدن روابط طبیعی و اجتماعی، لخت و عور و بدون ریا و تظاهر خود را عیان می‌کنند. به نظر او این جهان زیر است که حقیقت دارد. زندگی واقعی نه درخشندگی خورشید و روز که تیرگی و سیاهی زیر زمین است و به این دلیل مو‌سرخه از شبهای مهتابی متنفر است:
در طی شبهای زیبای تابستان که ستاره‌ها روی دشت سیاه می‌درخشیدند و آبادی در سیاهی مطلق فرو می‌رفت، درست مثل دشت، موسرخه خسته وکوفته از کار روزانه، روی بقچه‌اش رو به آسمان یله می‌شد و با آن سکوت و روشنایی دوردست سرخوش بود؛ اما از شبهای مهتابی متنفّر بود، همان شبهایی که امواج دریا در نور ماه می‌درخشیدند و آبادی اینجا و آنجا پراکنده بود. اما وقتی ماه نبود، دشت متروک و برهوت بود. موسرخه با خودش فکر می کرد: ـ برا ما که اون زیر کار می‌کنیم بهتره که همیشه همه جا سیاه و تاریک باشه.
لازم به ذکر است که واژه‌ی چی لو 12 در زبان ایتالیایی هم به معنای آسمان است و هم به معنای بهشت که این موضوع در جای جای ادبیات ایتالیا تکرار شده و بسیاری از اوقات کارکردی دوگانه به خود می‌گیرد.
و در نهایت می‌توان مرگ موسرخه را بیشتر از اینکه به حساب یک انضباط کاری( که در آثار قبلی ورگا حضور داشت ) گذاشت، باید یک اقدام و یک انتخاب انتحاری مرتبط با حضور یک آگاهی از سلبیت زندگی توسط شخصیت داستان دانست.
اما از طرف دیگر، چیزی که عجیب تر می‌نمود و نظر بسیاری از منتقدان را به خود جلب می‌کرد، شخصیت ورگا در خارج از حوزه نویسندگی و داستان پردازی ست. او که در نوشته‌ها و داستان‌هایش بنظر انسانی منفعل و سرخورده و حتی تا اندازه ای او را ارتجاعی می‌دانستند، اما درعمل در امور مربوط به کارگران و وضعیت ناهنجار شان بسیار فعال بود. در سالهای پایانی دهه هفتاد قرن نوزدهم میلادی، او از طریق یکی از دوستانش با هفته نامه راسینا13 و سردبیران آن سونینو14 و فرانکتی15 آشنا می شود
و همکاری تنگاتنگی را با این مجله آغاز می‌کند. برنامه این مجله عبارت بود از: شناساندن وضعیت روستاها و آبادی‌های محروم، بویژه سرزمین‌های جنوبی(ایتالیا) و وضعیت کار در معادن و وضعیت کارگران و معدنکاران و خبر رسانی درباره سوانح و کشتار‌هایی که بخصوص در معادن اتفاق می‌افتاد و به «قتل‌های سفید»معروف شده بود( قتل‌هایی شبیه مرگ پدر مو‌سرخه. صحنه‌‌هایی که ورگا از این قتل در داستانش ارایه می‌دهد، بی شباهت به صحنه‌هایی از تراژدی هملت نیست. در این تراژدی قاتل، ناظر صحنه سازی مرگ قربانی خود می‌شود). این داستان هم زمانی نوشته می‌شود که اوج مناقشات و درگیری‌های میان مطبوعات و چپ‌های ایتالیا با وزیر کشاورزی وقت آن دوره بود که با پیگیری ها و فعالیت‌های مداوم این گروه، وزیر کشاورزی وقت مورد بازخواست قرار می‌گیرد و در نهایت به اصلاح قانون کار منجر می‌گردد.
ورگا بعدها در نامه‌ای به یکی از دوستان منتقد خود هدف از خلق چنین شخصیتی را بوجود آوردن یک قربانی تحت شرایط سخت کار و از طرف دیگر قربانی نا مهری‌های خانواده‌ای که محبت و عطوفت فرزندی تحت‌الشعاع وضعیت کار و اقتصاد قرار می‌گیرد، عنوان می‌کند و از آن جلوتر رفته آن را با واژه شهید تقدیس می‌کند.
جووانی ورگا در سال 1922 میلادی در سن هشتاد و دو سالگی چشم از جهان فرو می‌بندد.

1) Giovanni Verga
2) Verism
3) Vero
4) Real
5) True
6) Reality
7) Truth
8) Vita dei campi
9) Impersonality
10) Rosso Malpelo
11) Fanfulla
12) Il cielo
13) La Ressegna settimanale
14) Sonnino
15) Franchetti


-
-
-
-
-