نگاره «سماع دراویش» در آینهی تصوف
(بخش دوم)
رسول معرک نژاد
-
-
تقسیم نگاره به چهار بخش افقی و ارتباط آن با مراتب تصوف و سماع
نگاره «سماع دراویش» را می توان به چهار بخش افقی تقسیم کرد: [تصویر سه] در سه بخش آن صوفیان در حال سماع هستند و بخش چهارم با چند درخت که سر به آسمان دارند مشخص شده اند. در بخش اول نُه نفر صوفی در حال سُکر قرار دارند، در بخش دوم هشت صوفی در حال رقص سماع و نواختن نی و دف (دایره) هستند. و بخش سوم که با جوی آب از دو بخش دیگر مجزا شده است شش صوفی در حال سکون ایستاده اند.
چهار بخش بودن نگاره بیانگر چهار عنصر اصلی؛ آتش، باد، آب و خاک است که در تصوّف آتش را با نفس اماره، باد را با نفس لوامه وآب را با نفس ملهمه وخاک را با نفس مطمئنه برابر دانسته اند. [۴۶- ص۲۳۳] همچنین آمده است مراتب مردم چهار است؛ مرتبه اول اهل دنیایند، مرتبه دوم اهل آخرتند، مرتبه سوم اهل ملکوتند و مرتبه چهارم اهل جبروتند. و کمال آدمی آن است که به مقام جبروت برسد.[۴۴- ص۲۹] آورده اند ذاکران چهار طبقه اند؛- آنان که ذکرشان زبانی است؛ - ذکر صالحان که هم زبانی است و هم گاهی تکلف دل؛- کسانی که دل وزبان شان همراه هم هستند و ذکرشان یگانه است؛ - آنان که ذکر برآنان مستولی شده است و در همه احوال و همه جا، در خواب و بیدار ذاکر هستند. عمربن محمد بن احمد نسفی ( قرن پنجم هـ.) مرتبه اول ذکر را مقام میل، مرتبه دوم ذکر را مقام ارادت، مرتبه سوم ذکر را مقام محبت و مرتبه چهارم ذکر را مقام عشق خوانده است.[۴۵- ص۳۳۳]
صوفیان در سه بخش نخست در حال سماع هستند که هر بخش بیانگر مقام و حالتی از تصوّف و سماع است. سه در بیان نمادین، نخستین عدد در برگیرنده ی واژه ی همه است. نشانه ای برای طبیعت سه گانه جهان؛ زمین، آب و آسمان و نشانه ای برای وجود انسان است؛ بدن، جان و روح؛ تولد، زندگی و مرگ؛ گذشته، حال و آینده . سه به معنای به نتیجه رسیدن است و با شکل مثلث نمایش داده می شود. سه نمایانگر گل زنبق است. درفرهنگ عبری مظهرعقلِ وحدت بخش آمده است، ودرفرهنگ فیثاغورثی نهایت کمال است.[۴۰- ص۲۴] سه رمزی برای آیین زرتشت ؛ گفتار نیک، کردارنیک و پندار نیک است. در سنت اهل حق شخصِ مقدس وابسته به عدد سه است . [۳۱- ص۶۶۵] به نقل از مبارک بخاری؛ سالک و عارف به سه طریق به حقیقت حق می رسند که دیگران نمی توانند؛ - مراقبه؛ - مشاهده؛ و- محاسبه (۲۶)[۴۹- ص۱۴۷] به زعم صوفیان، معرفت سه مرحله دارد؛ - اول کسب معانی از عالم خارج به وسیله کتاب و تجربه که آن را علم الیقین نامند؛ - دوم مرحله کشف و شهود قلبی و باطنی است که آن را عین الیقین خوانند؛ - مرحله سوم وصول بی شایبه و ازلی است که آن را حق الیقین نامند.[۴۶- ص۲۴۵] مکتب تصوف را در سه مرحله خلاصه کرده اند؛ شریعت، طریقت، و حقیقت. به اندیشه اردشیر العبادی (قرن ششم هـ.) شریعت ، همان راه و رسالت انبیاء است، بیان توحید و انجام فرائض دینی است. طریقت تحقق آنهاست.« پس آنجه درتکلیف امت آرند شریعت است و آنچه از جهت تخفیف امت بر خود زاید دارند و لازم سازند طریقت است و اگر کسی سلوک آن طریق پیش گیرد از درجه عوام ترقی کند.» [۵- ص۱۸] « صوفی البته در طلب حقیقت است و بیشتر نظر به طریقت دارد اما شریعت را نیز غالباً وسیله کمال می یابد.» [۲۴- ص۹۰]
اهل تصوف توحید را سه گونه خوانده اند؛ - توحید ایمانی، - توحید علمی - و توحید الهی (توحید حالی) . و هر کدام را به ترتیب برابر با علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین دانسته اند.[۳۵- ص۱۹] آمده است که صوفیان تنها راه رسیـدن به معرفت کامل را از طریق عشق می دانند. [۴۳- ص۶۲] عین القضات همدانی در تمهیدات به سه مرحله عشق اشاره دارد؛ « عشق ها سه گونه آمد ؛ - عشقی صغیر است؛ - عشقی کبیر؛ - و عشقی میانه. عشق صغیر عشق ماست با خدای تعالی ، و عشق کبیر، عشق خداست با بندگان خود، عشق میانه دریغا نمی یارم گفتن.» [۳۶- ص۱۰۱] در عشق نخست شخص تفاوتی میان شاهد و مشهود می یابد ، در پایان آن دو یکی می شوند.[۵۶- ص۳۲۴]
« ابوعلی رودباری گفت: سّر سماع در سه چیز است؛ بلاغت الفاظ ، لطف معانی و استقامت منهاج. و سّر نغمه در سه چیز است؛ پاکی خلق، تأدیه الحان و صحت ایقاع. و سّر صدق در سماع سه چیز است ؛ علم به خدا، وفای به آنچه در آن است ، و جمع همت.آن که سماع را شنود احتیاج به سه خصلت دارد: پاکی روایح، کثرت انوار، و حضور وقار. و از سه چیز باید احتراز کند؛ رویت اضداد، رویت محتشمان، رویت آن که سماع به لهو کند. و باید از سه کس شنود؛ صوفیان، فقراء، و محبین آنها. و به سه معانی شنود؛ بر محبت ، وجد، و خوف. و حرکت در سماع سه است؛ طرب، خوف، و وجد. و طرب را سه علامت است: رقص، تصفیق [دست زدن] ، و فرح. و خوف را سه علامت است؛ گریه ، دم برآوردن و زفرات [زفر= دهان و فک] و لطمه. و وجد را سه علامت است ؛ غیبت، اصطلام، (۲۷) و صرخات.» [۴۵- ص۳۳۹]
اهل تصوف برای سماع ،سه مقام برشمرده اند ازآن جمله؛ ابوحامد محمد غزالی (قرن ششم هـ.) آورده است؛- فهم ؛ - وجد ؛ - حرکت. و معنا می کند که فهم ، علم به سماع و درجه فنا برای مرید، وپایین ترین حد سماع است و زمینی است . وجد، دارای دو جنس ؛ احوال و مکاشفات است. و حرکت، آن باشد که سماع شنیده شود و صوفی ساکن و حرکت او از درون باشد . قطب الدین ابومظفر منصوربن اردشیرعبادی سه مقام را این گونه بیان می کند ؛ - تواجد؛- وجد؛ - وجود، و با همان معانی غزالی ذکر می کند با این اضافه که وجود را نهایت سمع و مرتبه انبیاء می خواند.[۵- ص۱۵۴]ابونجیب سهروردی (قرن ششم هـ.)سه مقام سماع را این گونه برشمرده است؛ - شنونده به پروردگار خود؛ - شنونده به دل خود؛ - و شنونده به نفس خود. روزبهان بقلی شیرازی (قرن هفتم هـ.) نیز این گونه بیان می کند؛ « سماع سه قسم است؛ - قسمی عام را، و قسمی خاص را و قسمی خاص الخاص را. عام به طبیعت شنوند و آن را مفلسی است.خاص به دل شنوند وآن طالبی است و خاص الخاص به جان شنوند و آن محبّی است.» (۲۸) [۴۸- ص۲۳۰] بنداربن الحسین به گونه ای دیگر اشاره می کند؛ «سماعی به طبع و سماعی به حال و سماعی به حق» و بدین ترتیب گروهی به طبع شنوند و گروهی به حال و گروهی به حق شنوند. [٣٩- ص٦٠٧] علی بن عثمان هجویری در کشف المحجوب باب مراتبهم فی السماع آورده است؛ « بدان که هر یکی از ایشان [صوفیان] در سماع مرتبتی است و ذوق آن بر مقدار مرتبه ی ایشان باشد؛ و مثال اهل سماع همچون آفتاب است که برهمه چیزها افتد و هرچیزی را به مقدارمراتب آن چیز از آن ذوق و مشرب باشد. یکی را می سوزد ، و یکی را می فروزد ، و یکی را می نوازد ، و یکی را می گدازد. و این جمله طوایف را گفتم اندر تحقیق آن بر سه مرتبت اند؛ یکی مبتدیان، دیگر متوسّطان سه دیگر کاملان.» [۶۰- ص۵۹۴] ابونصرعبدالله بن علی سراج طوسی در رساله ی « اللمع فی التصوف» سماع را بر سه گونه دانسته است؛ - سماع مبتدیان؛ - سماع صدیقان؛ - سماع عارفان.[۴۵- ص۳۱۸]
آنچه از انوار غیبی بر دل صوفی آشکار شود را تجلی خوانده اند. و آن گونه که در « نفایس الفنون فی عرائس العیون» اثر محمد بن محمود آملی ( قرن هشتم هـ.) و « نقد النصوص فی شرح الفصوص» اثر جامی آمده است: تجلی سه قسم است؛ - تجلی افعال که آن را محاضره خوانند؛ - تجلی صفات که مکاشفه گویند؛ - تجلی ذات که آن را شهود نامند.(۲۹) [۴۵- ص۲۰/ ۱۸- ص۱۱۶] به نقل ازشرح منازل السائرین، صوفی می بایست از هر آنچه غیر حق است بگسلد تا به خدای بپیوندد و آن را تبتَّل خوانند آن گونه که در کلام حق آمده است؛ « تَبَتَّل اِلَیهِ تَبتیلاً » (مزمل/۸) و آن را سه درجه دانسته اند؛ - انقطاع همه لذات و قطع امید و خوف و رفض مبالات با خلق، در این مقام رجا به رضا بدل می شود؛ - انقطاع نفس و پیدا شدن با رقه های کشفِ حقیقت در قلب ؛ - تجرید انقطاع در مقام سابقین که با استقامت در طریق حق به مطلوب می انجامد. [۴۴- صص۶و ۷] در نص النصوص آمده است که؛ « بدان که سیر بر سه نوع است: الله ، فی الله ، وبالله. اما سیرالله آن است که منتهی به خدا گردد، و سیر فی الله را نهایت نیست . و سیربالله مقام تکمیل است که در آن سیر چشم و گوش و دست و پای سالک الله وبالله شود،یعنی بنده در هیچ چیز تصرف نکند مگر به خدای تعالی.» [۴۵- ص۳۷۸]
در نگاره تعداد بیست و سه صوفی مشخص هستند و از آنجا که جامی به تقاضای امیرعلیشیرنوایی شرحی به لمعات عراقی به نام اشعه اللمعات نگاشته است لمعه بیست و سوم بیان حال صوفیانا ین می باشد؛ «عشق آتشی است که چون در دل افتد، هرچه در دل یابد بسوزاند، تا حدی که صورت معشوق را از دل محو کند، مگر مجنون در این سوزش بود،
گفتند: لیلی آمد. گفت: من خودم لیلی ام. سر به گریبان فراغت فرو برد. لیلی گفت: سر بردار، که محبوب و مطلوب تواَم. عشق به حکم « احبیت» نخست سر از گریبان عاشقی برزند، آنگاه به دامن معشوق درآویزد و چون هر دو را به سمت دویی و کثرت موسوم یابد، نخست روی عاشق از معشوق بگرداند و روی معشوق از عاشق، آنگاه لباس دویی از سر هر دو برکشد و هر دو را به رنگ خود یگانگی صرف است برآرد.»
-
-بخش اول نگاره در این بخش که اولیـن مرتبه سماع می باشد(۳٠) را با نام های « تواجـد» ، « تَساکُر» و «سُکر» خوانده اند. در عوارف المعارف آمده است؛ تواجد جلب وجد است به ذکر و فکر.تواجد تظاهر صوفی به وجد در مجالس سماع است که آن را صفت ضعیفان و نومریدان و مبتدیان دانسته اند. تساکر« به معنی مستی نمودن از خود بی مستی است. یعنی بدون خـوردن مشـروب مستی نمودن و در اصطلاح صوفیـان با تواجـد قریب المعـناست و آن متـشبه شدن حـال و وجد و سکــر است ».
[٤٤- صص٢١٠، ٢١٣، ٧٢] جامی در نفحات الانس آورده است؛ « اگرپرسند سکر چیست؟ بگو: ظاهر شدن حالی بردل که دل نتواند که پوشیده دارد چیزی را که پوشیدن آن چیز پیش از این حال واجب است .»[١٧- ص٤١٤] برای تواجد و حرکت در سماع سه علامت ذکر کرده اند؛« غیبت ازخود، و برجستن و بانگ کردن.» و همچنین در کشف الحقایق آمده است؛ « اهل وحدت می گویند که سبب حال که درویشان را در میان سماع و وعظ پیدا آید یک چیز است، و همان است که روح از بیرون روی به اندرون نهد، بدین سبب حواس ظاهر از عمل خود معزول گردند، مانند خواب و وقت باشد که روح چون در اندرون رود یک موضع جمع آید، و بدین سبب اطراف سرد شود مانند غشی» [٤٥- صص٣٣٦ و ٣٣٢]
در نگاره، صوفیان کلاه و دستار بر سردارند که در اصطلاح تصوف « تاج پوشی » می نامند. تعدادی دستار از سرانداخته اند و یکی از صوفیان بر سر دیگری کلاه و دستار می گذارد، و جملگی سر تراشیده اند. سرتراشیدن « یکی از شرایط عضویت طالبان در طریقت» بوده است. در تحفة العرفان آمده است که پس از آن که مریدی اجازه ی سر تراشیدن می یافت و خرقه بر او می پوشاندند کلاهی از جنس برد هندوباری بر سر او می نهادند. همچنین آمده است که شیخ شهاب الدین سهروردی (مقتول 587هـ) به هنگام اجازت ارشاد به نماینده ی خود، به او یک مقراض برای سرتراشی نو مریدان هدیه می کرد.(٣١) [٤٢- صص٤٥٧و ٣٩٧] در طریقت نقشبندیه کلاه برای دریافت مقامی از تصوف و در جرگه ی صوفیان در آمدن بوده است. مبارک بخاری اشاره دارد که « با آن کلاه تو را در سلوک راه حق از آن چاره نباشد.» [٤٩- صص٨٩ و٩٣] درباره دستار برسرکسی گذاشتن در حال سماع احمد جام ژنده پیل می گوید؛« و اگر کسی را دستار از سر بیفتد چون با جای خود آید باز دستار بر سر نهد. و اگر کس دیگری بر سر وی نهد هم رواست.» شمس الدین ابراهیم ابرقوهی به بیان نمادین آن اشاره دارد؛ « و دستار برداشتن ترک سروری و حبِّ ریاست باشد.»
در این بخش تعداد نُه صوفی در حال سرمستی هستند. عدد نه؛ حاصل ۳×٣ است حاوی همه ی قدرت ها، به معنای رمز کل و بهشت زمینی که با علامت مثلث نشان داده می شود. نمادی از آتش و آب، نرینه و مادینه است . نه عدد تحمل تولد دوباره و آغاز مقامی والاتراست. در فرهنگ عبری نه را نمادعقل مطلق و حقیقت دانسته اند. در فرهنگ فیثاغورسی حد نهایی اعداد، عدد نه است که سایر اعداد در آن موجودند. در یونان و روم باستان نه نشانه ای برای ایزدبانوان هنر(Muses) بوده است .[٤٠- ص٣٣] لمعه ی نوزدهم از لمعات عراقی اشاره به این بخش می باشد و این گونه آمده است ؛« بارگاه سلطنتی اینجا سازد، کارها اینجا پردازد، حل و عقد و بسط و تلوین(٣٢) و تمکین(٣٣) همه این جا ظاهر گرداند .» هر کدام از واژه های قبض وبسط و تلوین و تمکین به مراتبی ازبخش اول و حالات صوفیان در تصویر تصویر اشاره دارند.
-
بخش دوم نگاره
در این بخش هشت نفر از صوفیان قرار دارند که سه نفر در حال نواختن موسیقی و چهار نفر در حال رقص سماع و یک نفرساکن ایستاده است. عدد هشت را هدف و نظر رازآموز دانسته اند که از هفت آسمان گذشته و به عدد بهشت رسیده باشد. هشت را عددی برای رستاخیز و برخاستن ذکر کرده اند و همچنین نخستین عدد مکعب و مظهر اتحاد دانسته اند، هشت ضلعی آغاز تبدیل مربع به دایره است. در فرهنگ اسلامی هشت فرشته، عرش را که محاط برجهان است، نگه داشته اند.(الحاقه/١٧) در فرهنگ چینی هشت بیانگر شادی هستی بشر است و در فرهنگ عبری عددی برای « یهوه » و عدد « ربّ » است. در فرهنگ مسیحی هشت، تولد دوباره است، آن گونه که ظرف غسل تعمید نیز هشت ضلعی است.[٤٠- ص٣٢]
در فرقه ی خواجگان (نقشبندیه) و به نقل از خواجه عبدالخالق، تعلیمات این فرقه بر هشت واژه بنا شده است؛ - هوش در دم؛ - نظر برقدم؛ - سفر در وطن؛ - خلوت در انجمن؛ - یاد کرد؛ - بازگشت؛ - نگاه داشت و یادداشت. هوش در دم آن است که هر نفس از انفاس سالک باید با شعور و آگاهی همراه باشد و انتقال از یک دم به دم دیگر از روی حضور انجام پذیرد. نظر بر قدم آن است که نظر سالک دایم بر قدم خویش باشد تا از اقدام خود غافل نماند و دچار تفرقه نشود.سفر در وطن آن است که سالک در طبیعت خویش، از صفات زشت به صفات و اخلاق نیکو و روحانی سفر کند. خلوت در انجمن عبارت است از آن که سالک در ظاهر با خلق و در باطن با حق باشد و عزلت و انزوا پیشه نکند. یاد کرد کنایه از ذکرزبانی و قلبی و طرز اجرای آن است.(٣٤) بازگشت عبارت از آن است که سالک لا اله الا الله را تکرار کند و در دل بگوید که، خدا مقصود من تویی و مطلوب من رضای توست و بدین سبب به تصفیه ی ضمیر بپردازد. نگاه داشت آن است که خاطر وی متوجه اغیار نگردد. یادداشت آن است که تمامی این امور از روی ذوق حاصل آید.[٢٥- ص٢١٠]
در این بخش از نگاره، رقص سماع و موسیقی با استفاده از دف (دایره) و نی نمایش داده است. شنیدن موسیقی و سماع از مباحث بسیار جدی در میان اهل تصوف بوده است. آنان که موافق موسیقی و سماع هستند برای مباح بودن ساز برای سماع حکایات و روایات فراوانی از پیغمبر اکرم (ص) نقل کرده اند. امام محمد غزالی نقل می کند؛ « رسول الله در خانه رُبَیّع بنت مُعَوَّذ شد، آن کنیزکان دف می زدند و سرود می گفتند. چون وی را بدیدند ثنای وی به شعر گفتن گرفتند. گفت: خاموش باشید، همان که می گفتید می گویید. که ثنای وی عین جّد بود.» [٣٨- ص٤٩٤] همچنین از احمد بن محمد الطوسی آمده است؛ عایشه رضی الله عنها می گوید روزی « ابوبکربه خانه ی من آمد و پیش من دختران بودند و دف می زدند، سرود می گفتند، ابوبکر ایشان را نهی کرد، پیغـامبر فرمود: رهــا کن ایشان را به حال خود که امروز روز عیــد است.» [٤٨- ص٢٦١]بدین عبارت موسیق و سماع را مَرکب روح و مصقل جان شناخته اند. [٢٤- ص١٢٩] که دف و نی و چرخش صوفیان ( دَوره ) را یک کل هماهنگ دانسته اند که صوفی با این حرکات بدنی احساس خود را از زمان ابراز می دارد. [٥٧- ص٣٦٤] همچنین الطوسی اشاره دارد؛ به اینکه « اگر صاحب سماع عارف بود، رقص کند. و اگر محقق بود، چرخ زند. و اگر موحد بود، برجهد. و اگر سّر عقل وی از حجاب بیرون آید، دستار را بردارد. و اگر در سّر وحدت مستغرق گردد و از مراتب وجود مجرد نشود، جامه بیرون کند.» هم چنانکه ؛ « سماع مباح است عوام را، و مباح تر است مریدان را، و واجب است در حق اولیاء الله .» صوفیان برای دف و نی نیز به بیان نمادین اشاره دارند آن گونه که آمده است؛ « دایره ی دف اشارت است به دایره ی اکوان، و پوستی که بر دف مرکّب است اشارت است بر وجود مطلق، و ضربی که بر
دف وارد می شود اشارت است به ورود و ارادت الهی که از باطن بطون بر وجود مطلق وارد می شود. و نی اشارت است به ذات انسانی که حیات حق- تعالی – در باطن نی انسان نافذ است، و آن نُه سوراخ او اشارت است به مراتب قلب و آن: صدر،فوآد[= دل] (٣٥)، رَوع، جنان، خَلَد، مُهجه (=روح و روان)، حَسّاسه، شَعاف( جمع شعفه= سر قلب) و ضمیراست.» [٧- صص٩ و ١0]
در خواندن اشعار و آواز خوش، عزالدین محمود بن علی کاشانی (وفات ٧٣٥هـ.) آورده است که ؛ آواز خوش از جمله نعمت های الهی است و هر کس از آواز خوش لذت نبرد، نشان آن است که دلش مرده است. از جنید پرسیدند سبب چیست که شخصی با وقار آرمیده، ناگاه آوازی می شنود و از وی حرکات غیر معمول صادر می شود؟ گفت: حق تعالی در عهد ازل و میثاق اول با ذرّاتِ ذرّیّات بنی آدم خطابِ اَلَستُ برَبِّکُم کرد حلاوت آن خطاب و عذوبت آن کلام در مسامع ارواح ایشان بماند. لاجرم هرگاه که آوازی خوش بشنود لذّت آن خطابشان یاد آید و به ذوق آن در حرکت آیند. [٣٩- ص٦٠] شیخ روزبهان بقلی در کتاب « الانوار فی کشف الاسرار» آورده است که در سماع برای ترویج قلوب به سه چیز محتاج است؛ روایح طیّبه، وجه صبیح و صوت ملیح. [٤٨- صص٣٦٥و ٣٢٤] در سماع، آیات الهی قرآن، شعر پند آموز، شعر عاشقانه و عارفانه خوانده می شود. اما آنچه در نظر امام محمد غزالی مهم جلوه می کند مجرّد آواز است نه واژه ها و جملات؛ « سماع ایشان خود باشد که بر معنی بیت نباشد که بر مجرّد آواز باشد، که بر آواز شاهین خود سماع افتد، اگر چه هیچ معنی ندارد و از این بُوَد که کسانی که تازی ندانند ایشان را بر بیت های تازی سماع افتد.» [٣٨- ص٤٨٥] این بخش از نگاره و سماع با لمعه ی بیستم عراقی در ارتباط است؛ « در چنین حال هیچ چیز بدو محتاج نتواند بود و در فقر مقامی است که فقیر نیز به هیچ چیز محتاج نباشد، چنانکه آن فقیر گفت: الفقیر لایحتاج الی الله. زیرا که احتیاج صفت موجود باشد و فقیر در بحر نیستی چون غوطه خورد احتیاجش نماند.» شیخ شهاب الدین امیرعبدالله برزش آبادی (قرن نهم هـ.) درشرح این لمعه آورده است:« چون نهایت، فنا و انهدام وجود ممکن است در وجود فیض واجب، پس مطلقا احتیاج صورت نبندد.» [١٠- ص٢٩٥]
بخش سوم نگاره
-
در این بخش از نگاره که با جوی آب از دیگر صوفیان جدا شده است شش صوفی قرار دارند که قبلا ذکر افراد آن شد. عدد شش را نشانه اعتدال دانسته اند. در دستگاه دوتاییِ اعداد، عدد شش عدد تام است: ٦=٣+٢+١، و نمادی از وحدت اضداد که به شکل دو مثلث متقاطع (ستاره شش پر) نشان داده می شود. دو مثلث یکی با رأس رو به بالا به معنای آتش و آسمان و دیگری با رأس رو به پایین به معنای آب و زمین. در تصویر نیز بالای این بخش آسمان است و پایین آن جوی آب و زمین. عدد شش را به معنای عشق و خاتم سلیمان نیز خوانده اند. در فرهنگ سومری، عبری و مسیحی، شش نمادی از روزهای خلقت است و در آیین عبری به معنای مراقبه و عقل نیز آمده است. عبد الرحمن جامی مراتب وجود را شش مرتبه می داند؛ - غیب مغیب یا مرتبه احدیّت که تعیّن اول است؛ - غیب ثانی یا مرتبه واحدیت یا تعیّن ثانی که اشیای وجودیه در این مرتبه از نفس خود و مثل خود غایب اند؛ - مرتبه ارواح یا مرتبه ملکوت، که ظهور حقایقِ کونیه مجرده بسیطه است برای نفس و خود و مثل خود، چنانکه ارواح در این مرتبه مدرک اعیان خود و ممیز حقایق خود هستند؛ - مرتبه و عالم مثال، مرتبه ی وجود اشیای کونیه لطیفه که قابل تجزیه، تبعیض، خرق و التیام نیستند؛ - عالم اجسام یا مرتبه شهادت و حس، مرتبه وجود اشیای کونیه مرکبه کثیفه که قابل تجزیه و تبعیض هستند.که از حضرت عرش رحمانی تا عالم خاک است؛ - مرتبه انسان کامل که به حکم برزخیتی که دارد جامع جمیع مراتب است. [٢- صص٧٤ تا ٧٩]
در نگاره قطب یا انسان کامل(٣٦) در مرکز و بالای تصویر – عبید الله احرار- ایستاده است. این بخش از نگاره بیانگر مرتبه ی « تجرید» (٣٧) در نظر صوفیان می باشد. تجرید عبارت است از قطع تعلیقات ظاهری، و ترک ونفی اغراض دنیوی به اخروی به ظاهر و به باطن. تجرید دارای سه درجه است؛ - تجرید ظاهر؛ - تجرید باطن؛ - و تجرید از تجرید. که آخری به خاصان و منتهیان تعلق دارد و در مقامی که در خود آرامش و سکون خاصی حس می کنند و نفس شان به حال رضایت عظیم می رسد که همین دلبستگی نیز سد و مانع ترقی سالک می شود که باید آن را نیز ترک کند که تجرید از تجرید خوانند. همچنین تجرید را در سه چیز دانسته اند؛ - تجرید نفس؛ - تجرید دل؛ - و تجرید سّر (٣٨). [٤٤- ص١٦]
این بخش از نگاره که قطب و مشایخ جمع اند را بیانگر « روح قدسی » نیز برشمرده اند که مخصوص برخی از اولیا است ، آنگونه که در قرآن کریم اشاره شده است (شوری/٥٢)، سالک پس از طی عقبات سلوک در دل خود آرامشی حس می کند به طوری که در مقابل همه قضایا و بلایای عالم وجود، آرامش دارد به این مقام « سکینه » گویند. و سکینه بر «سه درجه است؛ - سکینه حاصل از توحید که پس از شناخت واقعی حق دست می دهد؛ - سکینه در خدمت که با فراموش نمودن خلق در خدمت حق و حسن اخلاق و مماشات با مردم حاصل شود؛ - سکینه یقین که در آن مقام سالک همه چیز را از نفع و ضرر و زشت و زیبا از خدا داند و در توکل و تسلیم به جایی رسد که جز یک مؤثــر در عالـم هستی نبیند.» [٤٥- صص١١٣ و ٢٩٣] تسلیم یکی از ارکان سلوک و مقام منتهیان شمرده اند. نجم الدین کبری آن را ششمین اصل از اصول طهارت ظاهر و باطن سالک ذکر کرده است. و نشان تسلیم انداخته بخشی از دستار بر گردن و روی شانه است. [ رجوع شود به بخش لباس صوفیان ]
امام محمد غزالی در کیمیای سعادت آورده است؛ « و بدان که کامل ترین آن باشد که سماع می شنود و ساکــن می باشد که برظاهر وی پیـدا نیاید و قوّت وی چنان بُــوَد که خویشتن نگاه تـواند داشت.» [٣٨- ص٤٩٥] در کشف المحجوب آمده است که در نهایت راه سلوک و نزدیک شدن به حق سکون و آرامش در صوفی پدید می آید و این مقام منتهیان است (٣٩). [٦٠- ص٥٩٥] یکی از صوفیان که نزدیک به نوازندگان ایستاده است ( احتمالاً جامی است) در حال گریستن است، در رساله قشیریه آمده است؛ « اندر سماع هر اندامی را از وی نصیبی بود، آنچه به چشم افتد او را به گریستن آرد و آنچه به زبان افتد او را به آواز آرد و چون به دست افتد جامه بدرد.» [٣٩- ص٦١٨] شمس الدین ابراهیم ابرقوهی درباره گریستن در سماع آورده است؛ « اگر سحاب متکاثف [= ستبر، غلیظ، متراکم] باشد و حرارات متحلّل [= بیمار شونده ] نتواند شد تحلیل رطوبات طبقات او کند و حینئذٍ چون باران متقاطر شود، آن را گریه گویند. و گریه سه نوع تواند بود: گریه ی طرب، گریه ی کرب [= غم و اندوه] و گریه طلب » [٤٨- ص٢٩٩]
میان بخش سوم و جمع مشایخ اهل تصوف و مقامات پائین تر با جوی آب جدا شده است ، جامی به نقل از حضرت مولانا جوی آب و نهر را نشانه ای از دل انسان کامل می داند. [١٨- ص٩٢] جوی آب در میان اهل تصوف نشانگر آب حیات و آب زندگانی است و آن را به حضرت خضر(ع) نسبت می دهند و همچنین آب را با مرحله فنا فی الله و زندگانی جاوید می آورند.[٤٣- صص٣ و ٦] علی بن الحسین کاشفی در رشحات عین الحیاة نقل می کند که حضرت خضر (ع) عبدالخالق غجدوانی را گفته : در آب درآی و غوطه خور و به دل بگو لا اله الا الله محمد رسول الله. روایت عبدالخالق غجدوانی است که در طریقت نقشبندی خرقه پوشی توسط حضرت خضر(ع) صورت پذیرفته است .[١٧- صص٢٤ و ٢٦]
در دستان یکی از صوفیان که به احتمال زیاد کمال الدین بهزاد است کتابی هست. کتاب ، نوشته و لوح در تصوف دارای معانی گسترده ای است. تألیف و تصنیف کتاب های نظم و نثر یکی از کارهای صوفیان اهل قلم بوده است که نظریات و اندیشه های خود را می نگاشتند و خانقاه را محل مناسبی برای نگارش می دانستند برای نمونه؛ محمد غزالی کتاب احیاء علوم الدین؛ نجم الدین کبری کتاب شرح السُنّه و مصابیح؛ شیخ فخرالدین عراقی رساله ی لمعات را در خانقاه نگاشته اند. [٤٢- ص٣٧٨] در نقاشی کمال الدین بهزاد با عنوان نقشبندی [= نقاش و نگارگر و رسام] هم خوانی دارد و در کنار صوفیانی ایستاده است که آنها نیز اهل قلم بوده اند. کتاب در نزد صوفیان نوشته ای است که می تواند « زبور باشد یا تورات یا قرآن و هر کدام معنایی دارند؛ تورات عبارت است از تجلیات جمله صفات و مطلق اسمای ذاتیه و صفاتیه، و قرآن عبارت است از ذات محض، پس زبور عبارت است از تجلیات صفات افعال چه آن تفصیل تفاریع فعلیه اقتدار به الهی است.» [٤٥- ص١٦١]
صوفیان کلمه و کتاب را عبارت از حقایق مخلوقات عینی در عالم شهود می دانند، وآن را کنایتی از ماهیات و حقایق و اعیان وجود دانسته اند و سهروری کلمه و کتاب را یکی از نام های « انسان » ذکر کرده است. همچنین آمده است « ای درویش، دو کلمه آمد: یکی کلمه ی گفته است، و یکی کلمه ی نوشته است. و در هر دو کلمه جان آن مسافر غیبی از عالم امرند و قالب آن دو مسافر غیبی از عالم خلق اند.»[٤٧- ص٨١] آورده اند لوح و کتاب در اصطلاح تصوف، کتاب مبین و نفس کلی است؛ « نبشته خدا دو است: یکی در آسمان و آن لوح است و دیگر در زمین و آن دل مؤمنان است.» (٤١) به اندیشه متصوفه اول چیزی که خدای تعالی در عالم ملکوت آفرید عقل اول بود که قلم خدای است. « و به این قلم خطاب آمد که بر عرش خدای که فلک اول است بنویس که هر که بود و هست و خواهد بود تا به قیامت. قلم بنوشت .ای درویش، خدای تعالی در عالم کبیر قلمی آفریده است و آن عقل اول است. و در عالم صغیر قلمی هم آفریده است و آن عقل آدمی است. اکنون بدان که عقل آدمی در ظاهر دو قلم دارد و آن دو یکی زبان و دیگری دست است.زبان آلت ظهور علم است و دست آلت ظهور عمل. زبان و دست اگر چه قلم اند و همیشه در کتاب اند. اما قلم حقیقی عقل است.» [٤٦- ص٤٣٢] « ای درویش گنبد خضرا لوح محفوظ و کتاب خداست هر چه در کتاب خدا نوشته است قضای خداست و در این عالم آن ظاهر می شود که در کتاب خدا نوشته است. بدان که عالم جبروت، هم لوح محفوظ و هم کتاب خدای و هم دوات است. از جهت آنکه عالم جبروت دو روی دارد یکی روی در خدا دارد و کتاب خدای می خوانند و این روی که در ملک و ملکوت دارد و دوات می گویند.» در تصوف کتاب را لوح محفوظ نیز پنداشته اند که آن « مرتبه ای از انوار الهی است که در یکی مراتب آفرینش تجلی کرده است. و تمام موجودات درآن نمایان اند. و از این جهت آن را به علم تفصیلی حق تعالی هم تعبیر کرده اند. بعضی از صوفیان چون غزالی و عین القضات دل سالک را به آینه ای مانند کرده اند که در مقابل لوح محفوظ نگاه داشته شده است و هر چه سالک در طی طریقت و سیر و سلوک خود ترقی کند و با مجاهدات ریاضات خاص زنگار کدورت های حاصله از اشتغالات دنیایی را از چهره آن آینه بزداید، انعکاس آنچه در لوح محفوظ است در این آینه دل بیشتر و روشن تر خواهد بود. سپس به تدریج پس از حصول ملکه و پیشرفت سالک در سلوک به عالم مثال می رسد و در این مرحله آنچه مخصوص عناصراست بر او مکشوف می شود. سپس به کشف سماوات رسد و سرانجام به لوح محفوظ و عقل اول منتهی گردد و سپس به حضرت علم الهی انتقال یابد و آن بالاترین امکان مراتب شهود و کشف است برای سالکی که طی طریقت کرده و تا مقام انتها رسیده است.» [٤٧- ص١٢٠]
درکنار صوفیان گل های رنگارنگی نقش شده است. اما آنچه بخش سوم را از دیگر بخش ها جدا می کند وجود گل های زنبق است.گل زنبق نشانه ی مرتبه ای ازعرفان و نمادی ازعشق صوفیانه است(٤٢).گل زنبق، گل مریم عذرا و نشانه ی خدای یونانی « ایریس» (Iris) است [٥٩- صص٢٩٢ و ٢٩٤] و ایریس رابط میان خدا و آدمیان بوده است[٣١- ص٣١٦] آنگونه که این بخش هم میان آسمان و دیگر مقام های صوفیان می باشد. این بخش بیانگر والاترین مقام عشق است (٤٣). آنگونه که صوفیان به جهان بینی والای الهی خود رسیده اند و جایگاه واژه ی «محبت» را به واژه ی «عشق» سپرده اند؛ « یُحِبُّهُم وَ یُحِبُّونَه » (مائده/٥٤) و ارتباط میان خدا و انسان را مبتنی بر عشق تفسیر و تعبیر کرده اند وبدین قرار در مجلس سماع به خواندن اشعار عاشقانه و شورانگیز عارفانه می پردازند.[٤٨- ص٤]
اعتقاد فرقه ی نقشبندیه و به ویژه جامی بر وحدت وجود است. و وحدت وجود را بر دو قسم دانسته اند؛ وحدت وجود شهودی و وحدت وجود نظری. رویکرد شهودی را بر پایه ی عشق استـوار می دانند. همچنین آورده انـد عشق الهــی بر دو طریـق ممکـن می شود؛ - جذبه؛ - سیر و سلوک. «از راه جذبه عشق حق به طور مستقیم و بی واسطه به سراغ صوفی می آید و فرد مجذوب حق می شود و هر چیز را جز او فراموش می کند، و اما از راه سیر و سلوک، صوفی به پیر طریقت عشق می بازد و پیر این عشق را به عشق الهی تبدیل می کند.» [٥٧- صص٣٢٦ و ١٢] این مرحله و این بخش را با واژگان «عَکس» و «اِخبات» هم خوانده اند که عکس در اصطلاح تصوف عبارت است از آنکه ؛ «سالک چون به مرتبه عشق رسد به آتش عشق سوخته شود، پاک و صافی و بی نقش گردد، وی را با اهل جبروت مناسبت پیدا کند و آنچه از عالم جبروت به این عالم رسد وی از آن آگاه باشد.» (٤٤) [٤٦- ص١٧٩] و اخبات به معنای فروتنی کردن و آرام گرفتن دل است چنانکه خداوند امر به سکون و آرامش فرموده است. (هود/٢٢، حج/٣٤ و٥٢)
با توجه به درجه و مقام هر کدام از صوفیان رنگ گل ها متفاوت هستند. همچنین در بخش چهارم نیز برفراز تعدادی از صوفیانِ این بخش درخت شکوفه ترسیم شده است. که در ارتباط با مقام های صوفیان است. بر بالای تصویر عبیدالله احرار که در مرکز و بالای تابلو می باشد درختی با شکوفه های ریز که نسبت به دیگر درختان شکوفه، پربارتر و تیره تر و تقریباً بدون برگ است بربالای تصویر امیرعلیشیر نوایی (سمت راست عبیدالله احرار) درخت شکوفه با شکوفه های درشت تر و دارای برگ است و از درخت اول تیرگی کمتری دارد.درخت سوم که بر بالای تصویر جامی (نفر دوم سمت چپ عبیدالله احرار، کسی که در حال گریستن است) درخت شکوفه دارای شکوفه های درشت است و نسبت به دو درخت قبل روشن تر و پربرگ تر و کم شکوفه تراست. بر بالای تصویر بهزاد درخت چهارمی قرار دارد که روشن تر از دیگر درختان و بدون شکوفه و پربرگ است. که بیانگر جوانی بهزاد می باشد. بر بالای تصویر عبیدالله احرار زمین برای نمایش مقام وی به حالت برآمده است که در اصطلاح «مَنجاء» گویند منجا در لغت به معنی زمین بلند و در اصطلاح تصوف خلاص یافتن دل از آفت است. [٤٧- ص٣٧٠] این بخش از نقاشی با لمعه ی بیست و دوم عراقی در ارتباط می باشد؛ « غالباً محبوب فراق و بعد محبوب خواهد، تا از جفای او پناه به عشق برد. النار سوط یسوق اهل الله الی الله »[ آتش تازیانه ای است که اهل الله (دوستان الهی) را به سوی خدا می راند]. برزش آبادی (قرن نهم هـ.) در شرح این لمعه آورده است؛ « آتش حرمان و فراق، و شورش و تأسف و تلهف اشتیاق، محب را به سوی محبوب می راند، چون هیچ پناهی و گریزگاهی جز درگاه محبوب نداند، توجه او آنگاه مردانه و عاشقانه می شود، حضرت رسول دردم آخر از اینجا می گفت:« اللهم الحقنی بالرفیق الاعلی » [پروردگارا مرا به دوست برین ملحق بفرما].[١٠- ص٣٠٨]
بخش چهارم نگاره
-
در این بخش از نگاره سه درخت سرو و چند درخت شکوفه ترسیم شده اند. درباره ی عدد سه و درختان شکوفه در قسمت های قبل اشاره شد. اما درخت سرو، نمادی از جاودانگی و حیات پس از مرگ می باشد [٥٩- ص٢٩٣] آن هم به برکت عمر طولانی و همیشه سبز بودنش است.[٣١- ص٥٧٩] آمده است کشتی حضرت نوح (ع) از چوب سرو بوده است و عاملی برای نجات بخشی برترین موجودات خداوندی و انسان های پاک. در روایات زرتشتی، زرتشت درخت سرو را از بهشت آورده است و آن را در پیش درِ آتشکده کاشته است.[٦١- ص٢٤٥] در فرهنگ ایرانی به چندین سرو اشاره شده است؛ سرو سهی؛ سروناز با شاخه های متمایل؛ سرو سیاه و سرو آزاد با شاخه های راست که از قید کجی آزاد است. و در این بخش از نگاره سرو آزاد به تصویر در آمده است. در بیان نمادین عرفان درختان، نماد اَبَد در برابر ازل هستند بدین معنا که نهایت و آخری در این بخش وجود ندارد.« اَزل دوام وجود است در ماضی کما اینکه ابد دوام وجود است در مستقبل». [٤٣- ص١٧0]
درخت یا شجره در اصطلاح تصوف به معنای انسان کامل یا انسان کبیر است؛ « سید حیدرآملی در ذیل آیه نور و واژه شجره آورده است که غرض از شجره وجود مطلق و انسان کبیر است. شجره در نظر این قوم وجـود مطلـق، انسـان کبیر، و وجـود رسول اکـرم (ص)است». [٤٥- ص٤٠١] این بخـش را با واژگـان« تَرَوّح » و« عمـا» و یا« عمـائیه» می خوانند.تَرَوّح در لغت به معنای دوباره برگ آوردن درخت و راحت یافتن است و در اصطلاح تصوف « نسیمی است که تنسم کند بدان قلوب اهل حقایق را، تا از تعب ثقل رعایت به حسن عنایت بیاساید». [٤٤- ص٦٨] مرتبه ی عما یا عمائیه مرتبه انسان کامل است که شباهت آن با مرتبه الهیت است و انسان کامل آن قطبی است که افلاک به وجود او در گردش است.(٤٥) [٤٣- ص١٢٣]
در طریقت نقشبندیه توجه و توسل به روحانیت انسان کامل راحل و مدد از او جایز شمرده شده است آن چنانکه برای بزرگان و شهداء تناسخ صعودی قائلند. «روحانیت شیخ راحل نیرویی است که صوفی می تواند از آن مدد جوید. بهاء الدین توجه روحانیت شیخی در گذشته را یک مقام تعریف می کند، یعنی مرحله ای در طریقت که سالک می تواند با سعی خویش بدان برسد. سالک در سلوک ممکن است به توسط ارواح مشایخ راحل هدایت شود، مشایخی که در نقش وسایط عمل می کنند». [٣٧- ص٦٤] بخش چهارم بیان آسمانی و فضای جاودانی حضرت حق است که در آن انسان های کامل و مشایخ راحل حضور دارند. جامی انسان کامل را حضرت محمد(ص) می خواند که « تاریک نشینان ظلمات امکان در استفاضه ی مذکور به او محتاج اند. مثل نسبت ماه کامل و خورشید است که واسطه است میان خورشید و ساکنان شب ظلمانی در افاضه نور و لوازم آن. که خداوند بر عالم جز به وساطت انسان کامل تجلی نمی کند». [٢- ص٧٩] جامی در سلسله الذهب هفت اورنگ آن را با صفت سروناز می آورد؛
مه برآید به سوی او نگرد
حسن و خوبی روی او شمرد
سرو بیند به قد او نازد
صف سرو نازش آغازد
جامی به غیر از حضرت محمد (ص) به عنوان انسان کامل از حضرت آدم (ع) و حضرت خضر (ع) نیز یاد می کند. آن گونه که در «نفحات الانس» همچنین در « رشحات عین الحیاة » علی بن الحسین کاشفی آمده است؛ حضرت خضر(ع) عبد الخالق را خرقه پوشانده است. و حضـرت آدم ازآن روی انسـان کاملی است که واسطـه ی میان خداوندگـار،بهشت و انسـان های روی زمیـن است. (٤٦)همچنین از نظر اهل سلوک قطب عالم را عبدالله گویند که در دو طرف او دو امام هستند. « آنکه در راستا بود و نام او عبدالرب گویند و نظر او در ملکـوت است و آن که در چپا است نام او عبدالملک گویند و نظر او در ملک است». عبدالملک و عبدالرب را « غـوث» می خوانند. بنابـراین سـروهای آزاد نمـادی از قطب عالـم حضترت محـمد(ص) و حضـرت آدم (ع) و حضـرت خضر(ع) هستند.(٤٧)
تقسیم عمودی نگاره
-
این سه بخشی که صوفیان در آن قرار دارند اگر از جایی که عبیدالله احرار (قطب) ایستاده است به صورت عمودی، تصویر را به دو نیم تقسیم کنیم در هر طرف وی یازده نفر قرار دارند. که در اتصال با وی به عدد دوازده می رسند. یازده را عددی برای تخطی ذکر کرده اند که با یک عدد دیگر به کمال می رسد. دوازده در اسلام نمایانگر دایره کامل و نمادی از نظم کیهانی است.[٤٠- ص٣٥] بنای طریقت نقشبندیه بر اساس اصول یازده گانه است که هشت اصل آن به نقل از عبدالخالق غجدوانی است و سه اصل نهایی از اضافات خواجه بهاءالدین نقشبند است؛ - هوش دردم، - نظر برقدم، - سفر در وطن، - خلوت در انجمن،- یادکرد،- بازگشت،- نگاه داشت،- یادداشت،- وقوف عددی،- وقوف زمانی،- وقوف قلبی.[٤٩- ص٣٣] هشت اصل اول در بخش دوم توضیح آن آمد، و اما سه اصل آخر؛ «وقوف عددی، رعایت عدد در ذکر قلبی برای جمع خواطر متفرقه است و عدد ذکر را باید بر طبق آنچه دستور داده اند رعایت کرد. وقوف زمانی، یعنی آنکه سالک همه وقت بر احوال خود وقوف و آگاهی داشته باشد. بنای کار سالک را در وقوف زمانی بر ساعت نهاده اند، که دریابنده نفس شود که بر حضور می گذرد یا به غفلت. وقوف قلبی، و آن به دو معنی گرفته اند؛ یکی آنکه دل ذاکر در عین ذکر واقف وآگاه باشد به حق، و در این معنی عبیدالله احرار گفته: وقوف قلبی عبارت از آگاهی و حاضر بودن دل است به جناب حق سبحانه، به آن وجه که دل ترا هیچ بایستی غیر از حق سبحانه نباشد». [۹- صص۴۶ و ۴۸] محمد بن محمود آملی در نفائس الفنون فی عرائس العیون (قرن هشتم هـ.) به دوازده حال سالک اشاره می کند؛- محبت،- شوق،- غیرت،- قرب،- حیا،- انس،- هیبت،- قبض،- بسط،- فنا،- بقاء،- اتصال. [٤٤- ص١٤١]
حضرت صادق (ع) برای معرفت در احوال صوفیان به دوازده منزل اشاره می کند ؛- منزل ایمان،- منزل معرفت،- منزل عقل،- منزل یقین،- منزل اسلام،- منزل احسان،- منزل توحید،- منزل خوف،- منزل رجاء،- منزل محبت،- منزل شوق،- منزل ولَه. « به واسطه ی این منازل دوازده گانه است که حال دل نیکـوست و هرکس نمی توانـد به منــزل محبت که بالاتـرین مقــام است پای گـذارد، پاکـانی که با عنایت الهــی به این منـزل می رسند دل هایی آکنـده از محبت دارند. جوهــره ی عشـق به خداونـد، توجه و طاعـت مطلـق و خالی کـردن دل از یاد غیر اوست». [٥٧- صص٣١٧ و ٣١٩]
-
-
-
-