فلسفه ی بی خدایی
اما گلدمن
نسیم روشنایی
برای ارائه ی تفسیری مناسب از فلسفه ی بی خدایی، باید به سراغ تغییرات تاریخی در باور به خدای واحد ، از نخستین باورها تا حال حاضر، رفت. اما این بحث در حیطه ی مقاله حاضر نمی گنجد.با این وجود ، ذکر این نکته ضروری است که با گذشت زمان، مفهوم خدا، قدرت ماورا طبیعی، روح، ایزد و هر اصطلاح دیگری که توانسته است ماهیت خداشناسی را بیان کند، در طی زمان و پیشرفت ، نامعین تر و مبهم تر شده است. به عبارت دیگر، هرچه ذهن انسان یاد می گیرد که پدیده های طبیعی را بفهمد و هر اندازه که علم به انسان و رخدادهای اجتماعی نزدیک می شود، ایده ی خدا نیز به همان اندازه غیرشخصی تر و مبهم تر می گردد.
امروزه، خدا نه دیگر بازنماینده ی همان نیروهایی است که در آغاز وجودش نماینده ی آنها تلقی می شد و نه دیگر با همان دست آهنینی که در گذشته داشت، سرنوشت انسان را هدایت می کند. بلکه ایده ی خدا، امروزه بیانگر نوعی انگیزه ی روح باور تا خیالات و هوس های هر چیزی است که سایه ای از ضعف انسان در آن به چشم می خورد. در مسیر پیشرفت انسان، ایده ی خدا به ناچار خود را با هر مرحله از امور انسانی سازگار کرده است، که این با منشا خود ِ ایده ی خدا در تناقض قرار دارد.
مفهوم خدایان در ترس و کنجکاوی ریشه داشت. انسان اولیه که از فهم پدیده ی طبیعی ناتوان بود و از آن آسیب می دید، در هر رویداد وحشت آور، نیروی شیطانی ای می دید که صریحا علیه او بود، و همان طور که جهل و ترس پدر تمامی خرافات است، این تخیل آزار دهنده ی انسان نخستین نیز ایده ی خدا را پروراند.
میخائیل باکونین خداناباور و آنارشیست مشهور، در اثر بزرگ خود به نام "خدا و دولت" بسیار زیرکانه می گوید: "تمامی مذاهب، همراه با خدایان و نیمه خدایان، پیامبران، منجیان و مقدسین آنها را تخیل متعصب انسان هایی ساخته اند که هنوز توانایی های ذهنی شان به رشد کامل نرسیده بود.درنتیجه ، بهشت مذهبی چیزی نیست جز سرابی که در این سراب انسان توسط جهل و ایمان خود به تعالی می رسد و تصویر خود را به صورت بزرگ و واژگون کشف می کند- تصویری الوهیت یافته.بنابراین تاریخ مذاهب، از پیدایش، تا اوج و افول خدایانی که در باور انسان از پی یکدیگر آمدند، چیزی نیست جز پیشرفت هوش و آگاهی جمعی بشریت. انسان ها در مسیر پیشرفت تاریخی شان یا در خویشتن و یا در طبیعت بیرونی، هر کیفیت یا هر نقص بزرگی را که دریافتند، به سرعت، آن را به خدایان شان نسبت می دادند ، بعد، در آن کیفیت بیش از اندازه اش اغراق و آن را بزرگ کردند، بعد به روش کودکان با تخیل مذهبی شان .... و سپس با تمامی احترام، به متافیزیسین ها، ایده آلیست های مذهبی ،فیلسوفان ، سیاستمداران یا شاعران آن را توسعه دادند: ایده ی خدا نشانگر طرد خرد وعدالت انسانی است، این قطعی ترین انکار آزادی بشری است و ضرورتا به بندگی بشریت ختم می شود، هم در نظریه و هم در عمل. "
بنابراین ایده ی خدا که بنا به ضرورت زمان، احیا شده، تعدیل یافته،بسط یافته یا محدود شده است، بر انسان تسلط یافته و خواهد یافت، مگر هنگامی که انسان بدون ترس و هراس و با اراده ای بیدار از خویشتن، به روشنایی روز بنگرد. همان قدر که انسان می آموزد خود را درک کند و به سرنوشت خود شکل دهد،خدا شناسی هم ضرورت خود را از دست می دهد.این که انسان چقدر بتواند رابطه اش را با چیزهای اطرافش بیشتر دریابد، کاملا بستگی به این خواهد داشت که چقدر بتواند از وابستگی به خدا بیرون آید.
نشانه هایی وجود دارد که خدا شناسی( تأمل ذهنی) جای خود را به بی خدایی (علم اثبات تجربی) داده است. در حالی که بی خدایی، محکم ،در خاک ریشه دارد، خدا شناسی در ابرهای متافیزیکی ماوراء معلق است. اگر انسان به راستی می خواهد نجات یابد، زمین او را رهایی می بخشد، نه بهشت را!
زوال خدا شناسی بسیار تماشایی است، مخصوصا وقتی این زوال در تشویش خداباوران عیان می شود، چیزی که همیشه ویژگی خاص آنها بوده است.خدا باوران با دلواپسی فراوان درمی یابند که مردم روز به روز بی خدا تر و بی دین تر می شوند؛ مردم کاملا راغب اند که عالم لاهوتی و ملک بهشتی اش را با فرشتگان و پرندگانش را رها کنند؛ چرا که مردم هرچه بیشتر دل مشغول مسائل زندگی کنونی خود می شوند.
باز گرداندن مردم به ایده ی خدا ،روح،علت العلل و غیره ، مبرم ترین مسئله ی تمام خداباوران است .با اینکه این مسائل متافیزیکی به نظر می رسند، اما پیش زمینه ی فیزیکی بسیار مشخص دارند. تاآنجایی که دین و حقیقت الهی با پاداش ها و جزاهایش در واقع نشانی از بزرگ ترین ، فاسد ترین، مهلک ترین، قدرتمندترین و سودمندترین تجارت در جهان است: تجارت اسلحه و مهمات. این تجارت، تجارت گیج کردن ذهن انسان و مکدر کردن قلب انسان است.ضرورت قانونی نمی شناسد ،ازاین رو ، بیشتر خدا باوران ناچارند به همه ی موضوعات بپردازند،حتی اگر به خدا و وحی و عالم لاهوت بی ربط باشند.شاید آنها به این واقعیت پی برده اند که انسان ،بیزار از هزار و یک نشانه ی خدا در حال رشد است.
چگونگی احیای این سطح مرده ی باور خدا شناختی برای تمامی مذاهب واقعا مسئله ی مرگ و زندگی است. بنابراین تسامح آنها تسامح از سر فهم نیست، بلکه از سر ضعف است. شاید این تلاش هایی را که در تمامی نشریات مذهبی برای ترکیب فلسفه های مذهبی گوناگون و نظریات خداشناختی متعارض در یک اعتقاد فرقه ای انجام می شود را توضیح دهد. هرچه بیشتر ،مفاهیم متعدد از تنها خدای راستین، تنها روح ناب، تنها مذهب درست با تسامح به گونه ای تفسیر می شود که یک بنیان مشترک با تلاشی متعصبانه ایجاد شود تا مردم مدرن را از نفوذ " مهلک " ایده های بی خدایی رهایی بخشد.
ویژگی تسامح خداشناختی این است که هیچ کس واقعا علاقه ای به اعتقاد مردم ندارد،چه آنها معتقد باشند یا تظاهر به اعتقاد داشتن کنند.برای تکمیل این کار، از خام ترین و عوامانه ترین روش ها استفاده می شود. جلسات تبلیغی مذهبی و احیای دوباره ی Billy Sunday به عنوان قهرمان آنها – روش هایی که باید به هر شعور پاکی توهین کند ،و تاثیرشان بر جهل و کنجکاوی اغلب به ایجاد حالتی ملایم از جنون منجر می شود که گاهی با جنون جنسی نیز آمیخته است.
تمام این تلاش های کورکورانه از سوی دولت های قدرتمند تایید و حمایت می شوند؛از استبداد روسیه تا ریاست جمهوری امریکا؛از راکفلر Rockefeller و وانامارکرWanamaker تا خرده پاترین و دست آموزترین کاسب ها.آنها فشار می آورند که سرمایه در Billy Sunday؛ Y.M.C.A ؛ Christian Science و نهادهای گوناگون مذهبی دیگر سرمایه گذاری شود که سودهایی هنگفت به واسطه ی مردم مطیع،رام ، و کودن به این نهادها بازگردد.
بیشتر خداباوران، آگاهانه یا ناآگاهانه، در خدایان و شیاطین، بهشت و جهنم، پاداش و جزا، به چشم تازیانه ای برای فرمانبرداری، فروتنی، و قناعت مردم می نگرند.حقیقت این است که اگر خداشناسی از سوی ثروت و قدرت حمایت نمی شد دیر زمانی پیش جایگاه اش را از دست داده بود. نحوه ی ورشکستگی کامل خداباوری به واقع در سنگرها و میادین جنگ اروپای امروز نشان داده می شود.
آیا تمام خداباوران خدایشان را به مثابه ی خدای عشق و مهربانی به تصویر نکشیده اند؟ هنوز پس از گذشت هزاران سال از این موعظه ها، خدایان در برابر رنج نسل بشر ناشنوا باقی مانده اند.کنفسیوس دلواپس فلاکت، منجلاب و تهی دستی مردم چین نبود. بودا در بی تفاوتی فلسفی اش نسبت به تنگدستی و گرسنگی هندوی ستمدیده بدون تغییر باقی ماند. یهوه در برابر فریادهای جگرسوز قوم اسراییل همچنان ناشنواست ؛ در حالی که مسیح بر علیه مسیحیانی که در حال قصابی یکدیگرند از مرگ بر نمی خیزد.
وزن تمام سرودها و نیایش ها آنقدر زیاد بوده است که خدا برای عدالت و رحمت برخیزد ! با این حال بی عدالتی در میان مردم رو به افزایش است؛ ستم هایی که تنها در همین کشور بر مردم رفته است برای جاری شدن بهشت های بسیار بر آنها کافی به نظر می رسد.اما کجایند خدایانی که تمام این وحشت ها، این جرایم، این نامردمی به انسان را خاتمه دهند؟ نه، خدایان، بلکه انسان است که باید با خشم نیرومندش برخیزد.او از همه ی خدایان فریب خورده است، از رسولانشان خیانت دیده است. او خودش ، باید عدالت را بر روی زمین ایجاد کند.
فلسفه ی بی خدایی بیانگر رشد و توسعه ی ذهن انسان است. فلسفه ی خداشناسی، اگر بتوان آن را فلسفه نامید، ثابت وایستاست. حتی تلاش صرف برای نفوذ کردن به این اسرا، از دیدگاه خداشناسی، نشان دهنده ی بی اعتقادی به این قدرت فراگیر است، و حتی انکار حکمت قدرت های الهی خارج از توانایی انسان را نشان می دهد. اما خوشبختانه، هرگز ذهن انسان به این مقیدات محدود نشد و هرگز امکان ندارد محدود شود. از این روست که انسان در حرکتی بی قرار به سوی شناخت و زندگی پیش می رود. ذهن انسان در حال پی بردن به این است که " جهان دستاورد حکم آفریننده ای نیست که با ذکاوتی الهی از هیچ، شاهکاری بی نظم را با عملیاتی تمام عیار ایجاد کرده باشد، بلکه محصول نیروهای بی نظمی است که طی قرون متمادی از حوادث و تحولات عظیم، از جذب و دفع از طریق اصل انتخاب در آنچه خداشناسان آن را " عالم تحت هدایت نظم و زیبایی "می خوانند، تبلور می یابد.همان طورکه جوزف مک کابی Joseph McCabe در کتاب " وجود خدا " به خوبی اشاره می کند :"قانون طبیعت فرمولی نیست که توسط یک قانون گذار تنظیم شود بلکه صرفا مختصری از واقعیات مشاهده شده است یعنی مجموعه ای از واقعیات. اشیا به دلیل وجود یک قانون به روشی خاص عمل نمی کنند بلکه چون اشیا به آن روش خاص عمل می کنند ما آن قانون را بیان می کنیم."
فلسفه ی بی خدایی بیان کننده ی مفهومی از زندگی است بدون هیچ ماوراء متافیزیکی یا ناظمی الهی. بی خدایی مفهومی است از جهان واقعی و حقیقی، همراه با امکان های زیبایی بخش، گسترده و آزادی بخش آن، بر علیه جهانی غیر واقعی، که با ارواح، پیشگویان و معنای قناعتش بشریت را در خفتی ناگزیر نگاه داشته است.
این می تواند تناقضی دهشتبار و با این حال حقیقتی رقت انگیز به نظر آید، که این جهان مرئی و واقعی و زندگی ما به جای نیروهای قابل شرح فیزیکی مدت های مدید تحت تاثیر تامل متافیزیکی بوده است. این کره ی خاکی زیر تازیانه ی ایده ی خداباوری جز اینکه ایستگاه موقتی برای آزمودن قابلیت انسان برای قربانی شدن تحت اراده ی الهی باشد، در خدمت هدف دیگری نبوده است. اما هنگامی که انسان کوشید ماهیت آن اراده را ثابت کند، به او گفتند که دسیتیابی به ماورای اراده ی نامتناهی قادر مطلق برای" آگاهی متناهی انسان " کاملا بی فایده است. انسان زیر بار دهشتناک این قادر مطلق، همچون مخلوقی بی اراده، خسته و
شکسته در تاریکی تا کمر خم شده است. پیروزی فلسفه ی بی خدایی به منزله ی آزاد کردن انسان از کابوس خدایان است؛ این به معنای محو توهمات ماوراست. بارها نور خرد کابوس خداشناسی را زدوده است، اما فقر، بدبختی و ترس،این توهمات را از نو ایجاد کرده است، توهماتی که چه قدیمی باشند چه جدید و شکل بیرونی آنها هر چه باشد، ماهیتا تفاوت اندکی با هم دارند.از سوی دیگربی خدایی از نظر فلسفی تبعیت را رد می کند، نه تنها به یک مفهوم مشخص خدا، بلکه ازهرگونه بندگی به ایده ی خدا سر باز می زند و با چنین اصل خداشناسی مخالف است. خدایان از نظر کارکرد فردی شان ضرر بسیار کمتری از این اصل خداشناسی دارند که بازنماینده ی اعتقاد به ماوراء الطبیعه یا حتی قادر مطلق و قدرت حاکم بر زمین و انسان روی آن هستند. این خودکامگی خداشناسی، نفوذ مهلک آن بر بشریت، تاثیر فلج کننده ی آن بر ذهن و عمل انسان است که بی خدایی در حال جنگ با قدرت آن است.
فلسفه ی بی خدایی در زمین و این زندگی ریشه دارد؛ هدف آن رهایی نسل بشر از تمامی خدایان بزرگ است،چه این خدای یهودی، مسیحی، اسلامی، بودایی و برهمایی باشد و چه خیر.نژاد انسان مدتی سخت و طولانی به سبب خلق خدایانش مجازات شده است، از زمان پیدایش خدایان سهم انسان چیزی جز رنج و شکنجه نبوده است.فقط یک راه برون رفت از این خطا وجود دارد:انسان باید این غل و زنجیرهایی که تا دروازه های بهشت و جهنم به پایش بسته شده است بشکند، تا بتواند با این آگاهی روشن و احیا شده اش بر روی زمین جهان جدیدی را طرح افکند.
تنها پس از پیروزی فلسفه ی بی خدایی در اذهان و دل های مردم، آزادی و زیبایی تحقق خواهد یافت. زیبایی به منزله ی هدیه ای از بهشت بیهودگی خود را ثابت کرده است. وقتی انسان بیاموزد که تنها بهشت مناسب برای انسان را روی زمین ببیند، آن گاه زیبایی ماهیت و انگیزه ی زندگی خواهد شد. بی خدایی از دیرباز به آزادی انسان از وابستگی به جزا و پاداش به منزله ی معامله ی بهشتی در روح فقرا کمک می کند.
آیا تمام خداباوران تاکید نمی کنند که بدون اعتقاد به قدرتی الهی هیچ اخلاقی، عدالتی، درستکاریی، و صداقتی وجود نخواهد داشت؟چنین اخلاقی که مبتنی بر ترس و امید باشد، همیشه نتیجه ی حقیری داشته است، که تا حدی تحت نفوذ نیکوکاری شخصی و تا حدی ریاکاری است.چه کسانی نماینده ها ی شجاع و مدعیان جسور حقیقت، عدالت و درستکاری اند؟ تقریبا همیشه افراد بی خدا : بی خدایان؛ آنها بودند که برای این ارزش ها زندگی کردند، مبارزه کردند و مردند.آنها دریافته بودند که عدالت، حقیقت و درستکاری، مشروط به وجود بهشت نیست، بلکه این ارزش ها با تغییرات عظیم متداوم در زندگی مادی و اجتماعی نسل بشر مرتبط و درهم تنیده اند؛ نه ثابت و ابدی ،که مانند خود زندگی متغییرند.
اینکه فلسفه ی بی خدایی تا کجا اوج خواهد گرفت را کسی نمی تواند پیشگویی کند.اما تقریبا همین قدر می توان گفت که تنها با از نو شعله ور شدن آتش بی خدایی روابط انسانی از ترس های گذشته عاری خواهد شد.
انسان های اندیشمند در حال پی بردن به این هستند که احکام اخلاقی به واسطه ی ترس مذهبی تحمیل شده بر بشریت، به صورت رفتاری تقلیدی در آمده اند و از این رو تمام نیروی زندگی شان را از دست داده اند.نگاهی اجمالی به زندگی امروز، ویژگی های از هم پاشیده اش، منافع متعارض همراه با دشمنی ها ،جرایم ، و طمع برای اثبات عقیم بودن اخلاقیات خداشناختی کافی است.
انسان باید دوباره به خود آید، پیش از آنکه قادر باشد ارتباطش را با دیگران بفهمد.پرومته ی زنجیر شده به صخره ی اعصار محکوم بود صید کرکس های ظلمت بماند . پرومته را رها کنید و طلسم ظلمت و وحشت او را بشکنید.
بی خدایی با انکار خدایان ، در عین حال، نیرومندترین تایید انسان و به تبع آن آری گویی به زندگی،هدف و زیبایی است.
---
اتمسفر متن حاضر
دقایقی من رو
در " جهان هولوگرافیک " اثر تالبوت قرار داد