شاهرخ رئیسی
-
همه چیز با دریافت نامه کیان شروع شد. دوست دیرینه و اکنونم کیان، خواننده سایت اثر و همراه سالهای نوجوانی تا پیش از ترک ایران، نامهای سرگشوده فرستاد و خواست بداند چرا در سایت فرهنگی-ادبیی اثر خبری از مرگ قیصر امینپور شاعر نیست؟
نامه لحنی معترض و پرسشگرانه دارد. موضوع نامه مربوط به شاعریاست که دیگر در این جهان نیست. شاعری که با وجود تغییر رویهی چند سالهی گذشتهاش(به گواه نوشتههایش در «سروش نوجوان» و شهادت آنان که از نزدیک میشناختندش) اما در تیرهترین روزهای تاریخ ایران و کارنامهی رژیم فعلی، با حکومتیان همکاری نزدیک و مستقیم داشت.
از آنجا که مایل به صدور حکمی قطعی و نهایی درباره هیچ کس نیستم و قیصر امینپور هم دیگر نیست تا از خودش دفاع کند، ترجیح دادم صحبت درباره قیصر امینپور به شکل دیالوگی جمعی شکل بگیرد و بهپیش برود.
هرچند به هیچ حزب و جریان مشخص سیاسی تعلق ندارم با اینحال موضع و مرزبندیهای سیاسی مشخص خودم را دارم و معتقدم حفظ اصول و پرنسیبهای شفاف سیاسی و حتی اخلاقی برای هر فعال حیطهی فرهنگ و هنر شرطی است ضروری.
نامه کیان بهانه شروع این دیالوگ شد و بعد تماسهای من با هژیر در ایران و منوچهر در آلمان ادامه کار بود. یک ماه گذشت و حاصل چهار متن است که پیش روی شما است .
کیان عزیز خوشحالم که دوباره در کنارت هستم هرچند در سایتی اینترنتی و نه در دنیای واقعی. بگذار مجازی باشد یا هرچه میخواهد باشد. واقعی بودنش را من و تو تعیین میکنیم . در این شش سال مهاجرت سوای تغییر سنی که از ۲۴ سالگی به ۳۰ سالگی حادث شد، دگرگونیهایی نیز در درونم اتفاق افتاد که حاصل آشنایی بهتر با گذشتهی تاریخی کشورم بود. آشنایی با تاریخ دههی ۶۰ ایران به روایت شاهدان و جانبدربردگان تبعیدی آن سالهای سیاه. اگر در اصفهان بودم مثل آن وقتها قدمی در حاشیه مهگرفتهی پائیزی زایندهرود میزدیم و من حرفهای بسیار داشتم تا برایت بگویم. میدانی درصد عظیمی از این ایرانیان مهاجر، پناهجو هستند و از میان این پناهجویان سه دهه پس از انقلاب، عده زیادی پناهجویان و تبعیدیان دهه ۶۰ هستند. دوستی و حشر و نشر با چند نفر از آنان که گویی هر کدام سندی تاریخیاست، دریچهای بود به بخشی از تاریخ ایران که تا پیش از آن نمیشناختم. چیزهایی در آنباره شنیده اما از ابعاد فاجعه بیخبر بودم. پسر نازپروردهی خانوادهای مرفه که شهریور ۵۶ بهدنیا آمده بود و تازه از اوایل سالهای ۶۰ کودکستانش شروع شد از گردباد حوادث آن سالها چه میتوانست دریافت کرده باشد؟ بخصوص که تا موقع خروجم از ایران (شهریور ۸۰) هنوز اینترنت هم رایج نشده بود و منابع اطلاعاتی من (همچون تو و اکثر بچههای همنسل خودمان) به کتاب و روزنامه و فیلمهای سینماییی گذشته از فیلتر اداره ارشاد محدود میشد. هرچند میدانستم چه گندابی حاکمیت برایمان ساخته، هر چند دریافته بودم آزادی و امنیت واژگانی غریبند که نسل ما با طعم آن بیگانه است اما اینجا که آمدم به شکل محسوستری با ابعاد فاجعه آشنا شدم.
انتظار داشتم پیش از هر چیز با فرهنگ آلمانی آشنا میشوم. آرزوی خواندن صدها کتابِ صدها فیلسوف و اندیشمند غربی که به همت بابک احمدی عزیز با نامشان آشنا شده بودم ورد زبانم بود. اما مهاجرت نخستین ارمغانش برای من آشنایی با گذشته تاریخی ایران بود. دهه شصت را میگویم. همان دههای که جمهوری اسلامی با تحریف کتابهای تاریخ مدرسه، خفه کردن صدای معترضان و قلع و قمع احزاب منتقد و روزنامهها از آشکار شدن حقایقش وحشت دارد.
دهه ۶۰ دهه اعدام و سرکوب و خفقان در ابعاد وسیع بود. دههی اعدامهای گروهی هزاران هزار زندانی دگراندیش سیاسی بود. سالهای جنگ هم بود که ما بچهها میدیدیم و میشنیدیم. از اعدامها نیز شنیده بودیم و به پلید بودن حکومتیان شکی نداشتیم اما شدت فاجعه را اینجا فهمیدم و دردآورتر از آن با قدری فاصله از فرهنگ خودمان و مقایسه آن با فرهنگ اروپایی پی به وجود دیکتاتور بالقوهای بردم که درون هر یک از ما خانه کرده است و اگر مراقبش نباشیم دوباره همان قلع و قمع و دگراندیشکشی حکومتیان را بازتولید میکند.
آری کیان عزیز اگر باهم قدمی در کنار زاینده رود میزدیم اینها را به تو میگفتم. ازدوستی در آلمان میگفتم که پدرش را در جوانی به جرم داشتن گرایش چپ حلقآویز کردند و هنوز بعد عمری زندگی در آلمان کابوس آن روزها را با خود بههمراه میبرد.. از چشمان از اشک سوخته شدهی مجید میگفتم که همسرش تیرباران شد و خلاصه از دهه و سالهای پیش و پس آن که کودکیهای مرا و ترا با خود برد و جان بسیار کسان دیگر را و تو حالا از من میپرسی چرا از ادبیت شعر قیصر امینپور ننویسم!
قیصر امینپور در سیاهترین روزهای تاریخ ایران با حکومتی همکاری مستقیم داشت که دستش به خون هزاران شاعر و نویسندهی دگراندیش آلوده است. قیصر امینپور و یارانش در حوزه هنری پایههای ایدئولوژیک حکومتی را تثبیت و تقویت کردند که هزاران پرونده قتل هنوز گشوده در کارنامه خود دارد.
در اصفهان که بودم، در اصفهان که بودیم ساعتها کنار زایندهرود قدم میزدیم و از هدایت و فروغ و برگمان و تارکوفسکی میگفتیم. شعرهای شاملو را تو از حفظ برایم میخواندی. ساعتها بحث میکردیم درباره فلسفه و زیباییشناسی... و تعهد و وظیفهی روشنفکر موضوع بحث آنشبمان بود کنار پل فردوسی یادت هست؟
من کتاب بابک احمدی را خواندهام. هنوز به رسالت روشنفکر و «کار روشنفکری» معتقدم و یکی از آن رسالتها را تلاش برای حل بحرانهای زمانه میدانم و همانطور که بابک احمدی به خوبی در سخنرانی سال گذشتهاش در انتشارات فرزان روز مطرح کرد، بحران اخلاق یکی از این بحرانهاست. بحران اخلاق یکی از بحرانهای کنونی نسل ما و مردم ما است. جهان مدرن با اخلاق مدرن(اتیک) آغاز شد.و اخلاق مدرن با فردیت مدرن و واژههای «انتخاب» و «مسئولیت» پیوند خوردهاند.
زیباییشناسی و اصولش بماند موقع بحث درباره شعر قیصر اما برخورد من در درجه اول از موضع برخورد مدرن اخلاقی با کار و عملکرد قیصر امینپور است در دهه ۶۰ .
اگر بپذیریم جامعه ایرانی اکنون در روزگار زوال ارزشهای کهن و نا آشنایی با اصول اخلاقی مدرن بسر میبرد، اگر بپذیریم که یکی از نتایج آن، بحران بیاخلاقی کنونی است، آنوقت برای کسی یا سایت اینترنتی که میخواهد پایبند به اصول روشنفکری باقی بماند حفظ منش اخلاقی وظیفهایست ناگریز زیرا واکنش و برخورد با بحران وظیفهایست ناگزیر پیش پای روشنفکر مدرن. همین اصول و پرنسیبهای اخلاقی باعث میشود با تفکر حذف و فرهنگ تکساحتی برخورد کنیم و به ورطه آن کشیده نشویم. به همین دلیل مایلم حرف زدن درباره قیصر امینپور با حفظ احتیاط و در پیکر مکالمه گروهی پیش برود تا صادر کردن حکم قطعی و حذف صداهای مخالف.
در کنار بحران اخلاق که گریبان مارا گرفته ، بحران دیگری هم هست که اسمش را میگذارم سیاست گریزی. سه دهه سرکوب و اعدام و تبعید، نسل ما را بیش از اندازه محتاط و سیاستگریز کرده است.این تجربه را بخصوص در جنبش همجنسگرایان ایرانی بدست آوردم. متوجه شدم هرچه جمعی بیشتر سرکوب و تحقیر شوند، گرایش به انفعال سیاسی و محافظهکاری در آنها قویتر میشود. تا آنجا که آزادی و برابری دیگر آرزوهایی میشوند درونی که برایشان حاضر به پرداخت کوچکترین بها در جهان واقعی نیستند.
شش ماه پیش که باهم در چت یاهو گپ میزدیم متوجه شدم که خیلی ساده گسترهی کار فرهنگی و کار سیاسی را از هم جدا میکنی. یادت هست که از من خواستی در سایت اثر کار «فرهنگی» بکنم و نه کار «سیاسی». بهگمانم از من انتظار کاری ناممکن داشتی یا شاید برخوردی سادهانگارانه با این مفاهیم داری که در عمل میتوانی به آسانی مرز بین آنها را ترسیم کنی. در کشوری که قدرت سیاسی شاعر و ادیبش را سربهنیست میکند چگونه میتوان فرهنگی بود و سیاسی نشد؟ احمد میرعلایی خودمان را میگویم. سعیدی سیرجانی و احمد تفضلی و حسین سرشار را میگویم. اینها مگر نه اینکه فرهنگی بودند و هنرمند؟.
چطور شاعری میتواند با حکومتی همکاری کند که دستش آغشته به خون مختاری و پوینده است و چطور میتوانی تو خواننده فرهیخته که خودت هم دست به قلم داری از من بخواهی اینها را نبینم و با شعر قیصر امینپور برخورد زیبایی شناسیک بکنم؟ آیا هنوز مثل همان شش سال پیش به تعهد و کار روشنفکری معتقدی؟
قیصر امینپور در سالهای آخر عوض شده بود و تغییر رویه داده بود. این تغییر را میپذیرم. راستش نه فقط مرگ او که مرگ هر انسانی اندوهگینم میکند اما صحبت من از آن سالهای همکاری مستقیم قیصر و یارانش است با حوزه هنری رژیم جمهوری اسلامی ایران.
باری کیان عزیز منهم معتقدم قضاوت درباره شعر یک شاعر باید جدا از بررسی شخصیت او و مواضع سیاسیاش باشد. منهم معتقدم موقع دیدن و بررسی سینمای لنی ریفنشتال باید نماها و نشانههای سینمایی آثارش را بررسی کرد و نه همکاریاش با رژیم یهودیکشِ انسانستیز هیتلری را. یک آلمانی اکنون پس از ۶۰ سال از سقوط ارتش رایش سوم و خودکشی هیتلر و محاکمه جنایتکاران آن عصر شاید بتواند این کار را بکند اما من هنوز نمیتوانم همان برخورد را با شعر قیصر امینپور داشته باشم چرا که پرونده جنایتهای رژیمش هنوز باز است و دادخواست قتلهای زنجیرهای به جایی نرسیده و حکومت اسلامی تهران هنوز بر مسند قدرت نشسته است.
حتی اگر بتوانم یا بخواهم شعر قیصر را بررسی کنم دلیل نمیشود چشم بر ابعاد دیگر کارش ببندم. حتی با پذیرش تغییر موضع چند سال آخر حیاطش نیاید گذشتهاش را فراموش کنم. میدانی بر اساس قانون مدرن، پرونده قتل هیچگاه بسته نمیشود؟ میدانی شعار ببخش و فراموش نکن را چه طیفی به خورد ما دادند؟ میدانی تصور انجام «کار صرفن فرهنگی» گریز از مسئولیت سیاسی و توجیه سکوت محافظهکارانه بسیاری شده است؟
میدانی اکثر متهمان و محکومان دادگاه نورنبرگ(۱۹۴۶-آلمان) خود مستقیمن کسی را نکشته بودند؟
عادت خوب روزنامه خریدن تو یادم مانده است. گهگداری لینک خبرهای داغی که به لیست ایمیلهایت میفرستی دریافت میکنم. خواندی چه بر سر دانشجویان آوردهاند؟ آری خبرها را هر روز دنبال میکنی. میدانم دربارهشان فکر میکنی و میدانم سردت است. میدانم هوا سرد سرد است و در این سرمای ناجوانمردانه، به آخرین چیزی که فکر میتوانم بکنم : برخورد زیباییشناسانه با اشعار قیصر امینپور است.
-
-
-
-
https://balatarin.com/permlink/2008/5/3/1292242
https://balatarin.com/permlink/2008/5/3/1292243