گلسرخی و نگاهی به تاریخ
خ. صمیمی
برای آنکه از ابتدا دچاربرخوردی فرمال و شخصی نشویم، بایستی دانست که نقد به گفته های گلسرخی از نقد شخصی به خود او کاملاً جدا است.
این موضوع به دو دلیل لازم است.
1- اینکه سخنان گلسرخی بازتاب یک وضعیت فرهنگی و تاریخی- اجتماعی معین است. و او در واقع سمبل فکری دوران خود بوده است.
2- اینکه برای پرهیز از پاسخ غیر ضروری به کسانی که هنوز موضوع را به گونه ای شخصی برداشت می نمایند و همچنان با این فاصله زمانی بسیار زیاد، برخورد به چنین موضوعی را نیز برخورد با گلسرخیِِ درک و دریافت می کنند. در این حالت یا از او دفاع شده و یا مورد نقد قرار گرفته، بگونهای که گویا این تفکر تنها از جانب او مورد دفاع بوده واز وضعیت اجتماعی و تاریخی جدا به حساب می آید.
شرایطی که گلسرخی در آن به محاکمه کشیده می شود، برهه ای از تاریخ اجتماعی ایران است که شاه نماینده قدر قدرت یک حکومت سرمایه داری از نوع آسیایی آن می باشد. تا این تاریخ ایران اگرچه همچون اروپا یک دگردیسی کلاسیک و انقلابی را در عروج سرمایه داری از سر نگذرانده، اما صنعت نفت ایران، به عنوان یکی از اساسی ترین پایه ها و مایه های انباشت، تولید و باز تولید سرمایه داری، تار و پود جامعه را درنوردیده و انواع دیگر تولیدات صنعتی، از جمله ماشین سازی و پارچه سازی، صنعت چاپ، راه آهن، راه سازی، و و غیره، عموماً تولیدات مدرنی هستند که در کنار بخش خدمات فعال آن، جامعه را دچار تحولی اساسی نموده است.
به علاوه، بنا بر همین منطق تولیدی، جامعه ایران مسئله زمین و زمینداری را به شیوه خاص سیاسی و اجتماعی ایران، تحت نام "انقلاب سفید" پشت سر گذاشته و با "آزادی زنان" باز به همین شیوه و بر اساس همین منطق، شرایط فرهنگی را تا حد چشمگیری تغییر داده و دچار تحول گردانده است.
این همه تحولات به این دلیل به پیش کشیده شده بودند، تا جامعه ای را که از بیش از 100 سال دچار چالشی مدرن گشته، با کنترل از بالا به راهی بیاندازد که در عین حال امکان یک حکومت سخت متمرکز را هم متناسب با آن فراهم ترنماید.
به این دلیل از سویی جامعه بافت کهن خود را از دست داده و هر روز بر شهریت آن در مقابل بافت روستایی افزوده می گشت و از سوی دیگر تحولات کنترل شده از بالا به بافت متمرکز سیاسی نیز وابسته تر می شد تا به هرگونه حرکت اجتماعی و تاریخی که سمت و سویی خود پو و خود جوش- خارج از برنامه سیاسی حاکم- داشته باشد، مهار زند.
شاه تا این تاریخ و بویژه پس از آنکه به یاری یک کودتا و همیاری آمریکا در سال 1332 به قدرت بازگشته بود، استبداد آسیایی را نیز در ایران مدرنیزه کرد و خود نیز باز زاده شدۀ همین شرایط جدید هم بود.
جامعه ما اما تنها نمونه در خاورمیانه و یا جهان نبود که چنین موقعیتی را تجربه می کرد، بلکه پاکستان، عراق، و ترکیه نیز در وضعیتی کمابیش مشابه بسر می بردند.
در این میان وضعیت جهانی نیز شرایطی را برای بسیاری از کشورهای خاورمیانه و از جمله خود ایران فراهم نموده بود، تا بتواند چنین اوضاعی را در جامعه مستقر کند.
یکی از فاکتورهای مهم در این تاریخ، علاوه بر شرایط جهانی سرمایه داری و نیاز به تسخیر بازار و مناطق نفوذ جدید، در عین حال وجود شوروی به عنوان مترسکی بود که جهان بازار آزاد، مردم جهان را از آن می ترساند تا مبادا به چنین سمت و سویی بروند. بویژه آنکه چنین اتفاقی پس از انقلاب اکتبر 1917 در جهان بارها رخ نموده، و کشورهای بسیاری را نیز از جمله چین، ویتنام، آلبانی، کوبا را به خود ملحق ساخته بود.
در چنین فضایی که ترس از رشد گونه ای بلشویسم و شوروی گرایی جهان سرمایه داری بازار آزاد را فرا گرفته بود و دولت های این کشورها به هر ترفند و سرکوبی متوسل می شدند، تا از روند چنین حرکتی در کشورهای دیگر پیشگیری نمایند، رژیم شاه به عنوان یکی از همسایگان شوروی به خودی خود از چنین شانسی برخوردار شده بود، تا به یاری قدرت های بزرگ جهانی، سرکوبی را در جامعه مسلط گرداند، که نتیجه اش استبداد گسترده و ایجاد سکوتی سنگین بود، که هر حرکتی در آن، حتا اگر پسمانده ترین اعتراض اجتماعی به موقعیت حاکم بود، طنینی خوش به حساب آید.
چنین شرایطی موقعیت فکری ویژه و وسیعی را می طلبد، تا عنصر نوگرا و اندیشه ورزی پیشرونده به دام خلط مبحث نیفتد.
جنبش اجتماعی در ایران در چنین تاریخی به طبع استبداد حاکم، خودش هم اما استبداد زده شده و فراموش کرده بود که این تنها سطح کار است وگرنه در عمق چیز دیگری جریان دارد، که نگاه بسامان و پیشرونده بایستی الزامات آن را دریابد.
این وضعیت اجتماعی و سیاسی اما تا چنین زمانی محصولش برای جامعه ایران علاوه بر تجربه جنبش های توده ای- اجتماعی دوران انقلاب مشروطه و پس از آن با سویه های مذهبی و غیر مذهبی اش، یک جنبش چریکی شهری بود که یک بخش آن با گسست از تجربه حزب توده به راه افتاده بود و بخش دیگرش با تلفیقی از اسلام و عناصر فکری جنبش های چپ جهان به یک التقاط فکری و سیاسی دست یافته بود.
این دو سویه مذهبی و غیر مذهبی اما در محور اساسی مبارزه چریکی با هم اشتراکاتی داشتند، که همین کارکرد سیاسی مشترک علاوه بر درک آنان از دشمن اجتماعی و سیاسی در جامعه آنها را به هم نزدیک می نمود.
این جنبش نیز اما مثل تمامی جنبش های "ضد امپریالیستی" جهان، متاثر از فضای جنبش چپ جهان و ظاهرا در مقابل سرمایه داری بود.
تاریخ جهان اکنون فضایی ملتهب را بطورکل تجربه می نمود و تئوری لنینیستی یکی از فراچنگ ترین تجربه های تاریخی- اجتماعی بود که جهان را به عنوان گشایشی نو در راه رهایی بشری درگیر خود ساخته بود.
یکی از عناوین ویژه و برجسته دکترین "لنینیسم"، تئوری "امپریالیسم" بود. در همین فضای صرفاً سیاسی بود که این جنبش ها در عین حال دچارگونه ای از همگرایی سطحی شده، و از یک چالش عمیق فکری و فرهنگی وا مانده و یا عموماً پس رانده شده بودند.
تار و پود جنبش های جهان و از جمله ایران درگیر تئوری لنینیستی "امپریالیسم" بود و جز آن هر چیز غیر قابل توجه می نمود.
در مورد جامعه ایران این واقعیت را نیز بایستی افزود، که حضور سرسخت مذهب اسلام و بویژه نقش فعال مذهب شیعه مورد قابل برخوردی بوده است، چیزی که اتفاقاً جنبش متعلق به دنیای مدرن در این دوران از برخورد و نقد آن تنها گریخته بود.
جنبش اجتماعی و بخش فکری آن در ایران بطور کل پس از انقلاب اکتبر و تحت تاثیر آن بیشتر جنبشی ضد امپریالیستی است و این خود زمینه ای است که سپس تر، یعنی زمانی که جامعه ایران حضور و نقش حزب توده را نیز تجربه می کند، به گونه جدیدی در آن غرق آن می گردد. چنین جنبشی- جنبش ضد امپریالیستی- بخودی خود، بدلیل ساختاری درونی و استقلال طلبانه و ملی گرایانه اش، از سویی مجموعه نیروهایی را که صرفاً ادعای مبارزه با امپریالیسم را داشتند در بر می گرفت و از سویی و به همین دلیل شرایطی را فراهم کرد تا دچار سهل انگاری و چشم پوشی هایی شود که صرفاً به جنبشی بر علیه استبداد حاکم تبدیل شود.
به این ترتیب این جنبش مجموعه نیروهای مدعی مبارزه با امپریالیسم و ضد استبداد شاهی و سلطنتی را در خود گرد آورده بود.
از این منظر اگر به تاریخ عمومی ایران در یک صد سال گذشته نگاه شود، قابل ملاحظه است که این جنبش در بخش پیشرو آن که خود را پرچمدار دنیای آینده معرفی می کرده، اگرچه بخش مهم و اساسی منبع فکریاش غرب بود، اما حتا در ارتباط با این گنجینه فکری نیز بسیار فرصت طلبانه رفتار نموده است.
این بخش از جنبش اجتماعی ایران که همواره با شعارهای پیشرو خود را به جامعه معرفی کرده بود، اما در عمل و آنجا که بایستی آن را مورد ملاحظه و در عمل مورد دفاع قرار دهد، عقب نشسته و از آن نیز فراتر رفته، به سکوت و مماشات در مقابل فرهنگ سنتی و عقب مانده جامعه تن داده و خود را از درگیری با آن دور نگه می داشته است. یکی از دلایل این امر این بود که آنها گمان می کردند در غیر این حالت آنها باعث شکاف در جنبش ضد امپریالیستی و ضد استبدادی در جامعه خواهند شد.
این بخش از جنبش در چنین فضایی، حتا تجربه جهان مدرن سرمایه داری را نادیده انگاشته و به همین خاطر تمامی دستآوردهایی را نیز که سرمایه داری خود به همراه آورده بود، نادیده گرفت.
یکی از این دست آوردها برای جنبش اجتماعی و پیشرونده ایران لااقل می توانست این باشد، که جهان مدرن مذهب را به سویی افکنده و آن را حداقل به امری فردی تبدیل نموده بود.
درک چنین واقعیت و معنایی، در عمل می توانست این بازتاب را داشته باشد که جنبش و عنصر فکری پیشرونده در جامعه نمی تواند با مذهب کنار آمده و از نقد آن چشم پوشی کند، چه رسد به آنکه مجیزگوی آن نیز بشود.
این است که اساساً عنصر "روشنفکر"ی در ایران، حتا از این نظر که می بایستی کارکردی روشنگرانه و تاریخی داشته باشد، آنچنان که در اروپا به عهده داشته، این موقعیت را درک و دریافت نکرد و اساساً مرده متولد شد.
از این حیث گلسرخی در رحم یک جنبش صرفاً سیاسی ضد امپریالیستی و ضد استبدادی بدنیا می آید که بگونه ای فرصت طلبانه نیز نمی تواند حتا با منطق یک مبارزه مدرن طراز سرمایه داری کلاسیک اروپای قرن 19 هم برابری کند. او تنها به یک جولان سیاسی در مقابل رژیم حاکم دست می زند و موضع گیری این جنبش در مقابل هر چیز و از جمله مذهب عموماً هم سیاسی است و درکی نه منطقی و نه تاریخی از فرایند تاریخی جامعه و رشد و روند اندیشه و تفکر و مرزبندی با دنیای سنت دارد.
گلسرخی تنها می آید تا به عنوان نماینده تفکر چپ عنصر اندیشه ورزی رو به پیش را با بیانات خود دست بیاندازد و نشان دهد که چپ که تنها قادر بود همه چیز و حتا واقعیت سخت زمینی را صرفاٌ به آرمان و خواب و خیال تبدیل کند، اوضاعش بسیار وخیمتر از آن چیزی است که اندیشه ورزی نوع مارکسی آن را تعریف نموده بود.
نکته دیگر و قابل توجه این است که گلسرخی حتا به عنوان چپ، شیعه است و از حسین در مقابل یزید و یعنی اهل سنت دفاع می کند و دفاعش از این نظر هم حتا آنقدر دمکرات منشانه نبود تا از خیرانشعابی که به خود این مذهب مربوط است، بگذرد و این در حالی است که در همین زمان در جامعه گلسرخی بیش از 20 میلیون اهل سنت زندگی می کنند.
در این حالت جای تعجب است که برخی هنوز هم به این استدلال متوسل می شوند که رژیم جمهوری اسلامی از بخشی از فیلم او سو استفاده نموده است. حال اینکه اگر گلسرخی در خانواده ای اهل سنت بدنیا آمده بود، آیا حتا به ذهنش هم خطور می کرد تا نامی از علی و حسین به عنوان رقیب حکومتی معاویه و یزید و .... ببرد؟ و آیا آنوقت جمهوری اسلامی می توانست لااقل در این زمینه از فیلم و حرف او سودی بجوید؟
گلسرخی نمودار فکری جنبشی در ایران بود که نه تنها چیز بدرد بخوری برای پیشرفت نداشت تا به جامعه عرضه کند، که حتا قادر نبود از دستاوردهای جهان مدرن که سرمایه داری با خود آورده بود و می بایستی از او نیز گرفته، پرورانده و به سمت پیشرونده دیگری کشاند، دفاع نماید. او یکسر سوسیالیسم را نیز که خود محصول جهان و تفکر مدرن و فرا سرمایه داری بود به پستوی تاریخ و تا آنجایی کشاند، که تنها بواقع هم همین جمهوری اسلامی امروزه می تواند و لیاقت آن را دارد تا آن را به نمایش بگذارد.
ظاهراً در پس چنین دفاعی نوعی تاکتیک برهم زدن سیاست نفاق افکنانه رژیم شاه خفته بود. اما این جنبش آنقدر در اندیشه ورزی اش نا کارآ بود، که نتوانسته بود از واقعیت جنبش مذهبی نیز که در همین زمان با توپ پر بر علیه جهان مدرن در کار تاخت و تاز بود، چیزی برداشت کند و به این فکر کند که آنچه او از آن دفاع می کند، در همین زمان برعلیه خود او و سایر اندیشه ها در جامعه شاخه و شانه می کشد و بر علیه آنچه "مصلحت" بداند، با نیروهای پلیس رژیم حاکم هم همکاری می نماید و خواهان نابودی هرگونه عنصر جدید دنیای امروز است.
قابل گفتن است که تا همین دوره علاوه بر سنت رایج عمر کشان که از طریق علمای شیعه دامن زده می شده و سایر مراسم مذهبی عاشورا و انواع مجالس وعظ و خطابه، یکی از فعالترین بخشهای جنبش مذهبی- اسلامی در ایران، جنبش ضد بهایی است و همچنین اسید پاشی به چهره و بدن زنانی که بر اساس مد لباس می پوشیده اند. و باز قابل ذکر است که تا این تاریخ، یعنی سال 1352 گروه فدائیان اسلام، کسروی تاریخ نگار و نویسنده و منتقد تیزبین را ترور کرده است (21 اسفند ماه سال 1324 ).تروری که"يکسر آن به دربار شاهنشاهی وصل بود"(1) و در عین حال در عرصه ادبیات نیز، ما با اثری از صادق چوبک با عنوان "سنگ صبور" آشنا شده ایم که در آن بخوبی دست مذهب و روندی که جنایت را به امری ضروری و الزامی مذهب اسلام معرفی می کند. و این علاوه بر آن چیزی است که صادق هدایت از خود در "کاروان اسلام" و "حاجی آقا" برای ما بجا گذاشته و تازه بسیار پیش از این نیز جمالزاده "شیخ و فاحشه" خود را در همین جامعه منتشر نموده، که اما از چاپ و انتشار وسیع آن توسط همین جنبش و فرهنگ مذهبی- اسلامی با پشتوانه جکومت جلوگیری شده بوده است.
بسیار گفتنی است که در همین تاریخ که گلسرخی به چنین سخنانی می پردازد، در زندان های سیاسی ایران، مرزبندی کاملا آشکاری میان چپ ها و مذهبیون وجود دارد که مذهبیون خود راه انداز آن بوده و حتا تلاش می کنند تا خود را از آلوده شدن به وسایل و خوی و بوی چپ ها محفوظ نگهدارند. در برخی از خاطرات زندانیان سیاسی نیز آمده است که مذهبیون چگونه هر از گاهی حتا در همین زمان و بصورت جمعی اقدام به کتک زدن افراد چپ و غیر مذهبی می کرده اند.
و باز در همین تاریخ دکتر علی شریعتی یکی از چهرهای فعال مذهبی است که با سخنرانی ها و نوشته های خود وسیعاً تلاش می کند تا جامعه را از افتادن به دام "غرب" بر حذر دارد و در این راه یکی از انواع غرب گرایی ها برای او همین چپ و اندیشه آن بوده است.
تاریخ اما با این وجود کار خود را کرده و فضای چپ آنچنان بر جهان مسلط گشته و مبارزه ضد امپریالیستی آنقدر به گرایش اصلی تاریخ بدل شده که مجاهدین خلق نیز در این زمان به عنوان نیرویی مذهبی در جامعه تحت تاثیر همین فضای سیاسی جهانی به سمت ایده های چپ روی می آورند واما چپ خود در این تاریخ نشان می دهد که از آنچه هم بدان دست یافته چندان چیزی درنیافته است.
چپ ها بطور کل در اینجا مورد خطاب قرار می گیرند، زیرا که در مقابل آنچه گلسرخی ادعا نمود، هیچ جریان سیاسی در آن دوران که در این حیطه حضور داشته، هیچگونه انتقادی را براه نمی اندازد.
اما اگر چپ امروزه ادعا نماید که آن زمان بدلیل خفقاق امکانش را نداشته و لاجرم نمی توانسته، اما پس از برکناری رژیم شاه و باز شدن فضای سیاسی، لااقل در دوران اولیه پس از روی کار آمدن رژیم جمهوری اسلامی نیز کسی نمی تواند مثالی دال بر انتقاد و یا بازبینی بر چنین نگرشی بیاورد. در "دورانِِِِ باز" پس از انقلاب نیز این جنبش چپ بی مایگی خود را نه تنها با سکوت در مقابل این ادعا نشان داد، بلکه حتا با همکاری بخشی از آن با خود رژیم نشان داد که بسیار کودنتر و فرصت طلب تر از آن چیزی است که تاریخ انتظارش را داشته.
این انتقاد شامل کل جنبش چپ می شود. زیرا حتا رادیکال ترین جریانات چپ همچون سازمان پیکار که موضعی بسیار سخت و آشتی ناپذیر در مقابل رژیم از خود نشان می داد، فقط مرز سیاسی خود را با رژیم و هواداران چپش از قبیل حزب توده و سازمان فدائیان به نمایش می گذاشت، اما در بینش و نگاه حتا در حد جهان پیشرفته سرمایه داری از خود اثر اندیشمندانه ای را به منصه ظهور نرساند تا نشان دهد که بر چه مبنایی با جهان فکری حکومت در تضاد قرار دارد. در همین دوره مقالهای در یکی از شماره های نشریه پیکار منتشر گردید با عنوان "ولایت فقیه کلاه گشادی که بر سر جامعه(مردم؟) رفت"، که بخوبی گواهی بر عدم درک واقعیت رفته بر جامعه بود زیرا گویا مشکل این جامعه صرفاً "ولایت فقیه" حکومت بوده است.
این چپ نه تنها جز این نگاه دیگری نداشت، که حتا برای اثبات یکسانی نگاهش کافی است که اشاره شود به اینکه درست در همین دوره پس از روی کار آمدن این رژیم اسلامی- سرمایه داری، باز هم مقاله ای در یکی ار شماره های نشریه سازمان پیکار منتشر می شود که عنوان آن "پدر طالقانی را دق مرگ کردند" بوده است. و این اندیشه ورزی چپ است از دوران گلسرخی تا حتا روی کار آمدن حکومت "مولا علی" که باز اثبات می کند، دل چپ در گرو پدر طالقانی است و ارتجاع فکری به این ترتیب نشان خود را بر فکر و اندیشه چپ به نمایش می گذارد و نشان می دهد که این جنبش اندیشه ورزی اش تمرینی حتا در حد دنیای مدرن سرمایه داری نیز نداشته که دل و دست از لااقل مذهب بشوید.
درک نگاه مارکسی به جهان لااقل با چنین مشخصاتی به هیچ عنوان در حد و توان چپ نبوده و نیست. این است که امروزه نیز که بخشی از چپ که گویا می خواهد با نگاهی تند و تیز به گذشته خودش نظر بیاندازد، باز هم تا آنجا می تواند پیش رود که حداکثر به یک فاصله سیاسی از گذشته خودش می رسد که در همین حال پیوند او را دوباره با همین رژیم و یا جناح هایی از آن بر می گرداند.
برای آنکه نمونه ای از تظاهر فکری این چپ مدرن شده را باز هم بتوان به عنوان سند نشان داد، کافی است اشاره شود به اینکه در چند ماه گذشته و در جریان انتخابات حکومتی برای شوراهای شهر، علاوه بر همسویی سیاسی بخشی از این جنبش، فرخ نگهدار به عنوان یکی از سرآمدان و بازماندگان جنبش مورد توجه "گلسرخی"، در دفاعش از "آیت اله کروبی" به عنوان یکی از کاندیداهای تهران آرزو نمود که ملائکه در مقابل دیگر کاندیداها برای او رای به صندوق بریزند.
به این ترتیب تا آنجا که به گلسرخی برمی گردد، او علیرغم آنکه در عرصه شعر و نقد فعال بوده و تیز هوشی و استعداد قابل توجهی نیز از خود در این عرصه ها نشان داده بود، اما به هر صورت در عرصه سیاست یکی از فعالین جنبش چپ با چنین مشخصاتی محسوب می شود.
چپ او را واداشت تا در دادگاه، کُند ذهنی و بی کفایتی دنیای چپ را مستند نماید. البته از این نظر و به این حساب نمی توان او را یک قربانی بحساب آورد، زیرا او خود نیز فعال چنین جنبش و سیاستی بوده است. اما این کل بضاعت فکری چپ بود که برای خوشایند جریانات مذهبی همزمان خود و گویا برای خنثا کردن سیاست رژیم شاه، متوسل به چنین تاکتیک فکری پوسیده ای شد.
این تاکتیک فقط نشان داد که چپ در آن زمان تنها در حد یک ابزار سیاسی کارکرد داشته و لاجرم کارکرد فکر و اندیشه جزء مواردی بوده اند که برای ذهن چپ امر درخوری محسوب نمی شده. بیهوده نیست که مسعود احمد زاده یکی از بانیان جنبش چریکی در آن زمان می گوید ما نه به تئورسین بلکه به پراتیسین احتاج داریم.
این گفته احمد زاده را کل روند جنبش چپ بعداً هم مجموعاً به اثبات رساند و نشان داد که این جنبش صرفاً سیاسی هیچگونه سنخیتی با جهان فکر و اندیشه ورزی مدرن و پس از آن، جز از مجرای سیاست نداشته و خواهش آن را نیز نداشته است.
و این واقعیت نزد این جنبش تا آنجا به پیش می رود که اساساً کتاب و کتابخوانی و از همین رهگذر عنصر تفکر و اندیشه ورزی به خواری می گراید. اگر عصر روشنگری در اروپا با این مشخصه می آغازد که بساط کتاب و تحقیق و فاصله از گذشته برای روی آوری به آینده گسترش می یابد، اما جنبش چپ در ایران به سادگی با مذهب همزیستی می کند و کار را به آنجا می کشاند تا از زبان گلسرخی به دفاع از آن هم بپردازد و بیرق الله و تیرگی را به اهتزاز در آورد و جامعه را به سمتی هدایت کند که با چشمان خود شاهد "حکومت عدل علی" باشد.
به این ترتیب جنبش چپ در ایران حتا به عصر روشنگری بورژوازی هم خیانت نمود و حال آنچه را که در مورد سوسیالیسم خیال پردازی کرده بود پیشکش خودش باد.
جمعبندی:
آنچه گلسرخی بیان نمود، نمودار یک فرصت طلبی تاریخی بود که جنبش متعلق به دنیای مدرن در ایران از زمان انقلاب مشروطه و بویژه پس از آنکه این جنبش تحت تاثیر انقلاب اکتبر روسیه قرار گرفت، دچار آن بود.
مرکز ثقل این جنبش و مبارزه، مخالفت آن با "استبداد" و "امپریالیسم" بود.
این دو مورد خود دو نکته برجسته و گرهی در این جنبش بوده که هر کس را با هر قصدی اعم از پیشا مدرن و سرمایه داری و غیر از آن در بر می گرفته است.
این جنبش متعلق به دنیای مدرن اگرچه در مرحله اول نگاهش متوجه دستآوردهای انقلابی دنیای غرب شد، اما خود در عرصه فکر راهرو آن حتا در حدی که دقیقاً آن را درک نموده و به اجرا در آورد، نشد. از سویی این مسئله به عدم رشد شرایط اقتصادی و اجتماعی در ایران مربوط بود، اما از سویی نیز تاثیرانقلاب اکتبر و نتایج اولیه و ظاهری آن را بر روی این جنبش به نمایش می گذارد.
در چنین مبارزه ای و بنا به عوامل سیاسی و اجتماعی مطرح در هر جامعه و از جمله در ایران، چیدمان سیاسی نیروها وضعیت معینی را در بر می گرفته است. که در این میان با توجه به اینکه در ایران بنا به دو نکته پیش گفتۀ "ضد استبدادی" و "ضد امپریالیستی" خواندن مبارزه، نیروهای جنبش چپ به علاوه به یک چشم پوشی تاریخی و کنار آمدن با مذهب نیز تن داده بودند. در این موقعیت برآیند تلاش ها با توجه به اینکه اسلام تاریخی هزار و چهار صد ساله در جامعه دارد و بسیاری از امکانات تبلیغی نیز در دسترس آن قرار داشته، طبیعی است که با توجه به مماشات چپ، جامعه در نهایت دچار چنین چالش تاریخی گردد تا جمهوری اسلامی را در برابر خود ببیند.
از عوامل تبلیغاتی موثر در این دوران بر علیه کلیه نمودارهای مدرن، تلاش های مکتوب و شفاهی بسیاری بود که دکتر علی شریعتی یکی از آنان بوده و در کنار این ها بایستی به کتاب "غرب زدگی" جلال آل احمد نیز افزود. و همچنین صرفاً سیاسی بودن چپ و نه یک جنبش فکری بودن آن در تاریخ اجتماعی ایران. آنچه چپ در تاریخ اجتماعی ایران اثبات نمود، صرفاً این بوده که نیرو و جنبشی صرفاً سیاسی بوده است و تنها ملاحظه و کارکردش نیز در همین راستا به پیش رفته. در نتیجه تمامی حرف ها و تئوری های چپ منشی محدود و مقطعی را به نمایش گذاشته و طبیعی بوده که کارکرد فکری اش نیز تنها پاسخگوی کارکرد سیاسی اش بوده باشد.
به این دلیل آنچه خسرو گلسرخی بیان نمود، تنها نمونه ای از کارکرد این منطق صرفاً سیاسی را به اثبات رساند.
به عنوان نکته پایانی لازم است یاد آوری شود که اگر در این جنبش ملاحظه می شود که زنان نیز وارد مبارزه شده اند و دوش بدوش مردان به مبارزه پرداخته اند، این خود هیچ دلیلی بر مدرن بودن و یا پیشرو بودن این جنبش نبوده است. کافی است برای ملاحظه این واقعیت به کارخانجات و سایر بخش های صنعتی و خدماتی جامعه نگاهی شود، تا ببینیم که تا این زمان زنان بسیاری وارد بازار کار و تولید اجتماعی شده و درصد قابل توجهی از دانشگاهیان و دانشجویان را زنان در همین تاریخ در بر می گیرند. این واقعیت نه صرفاً به حکومت وقت و نه به این جنبش مربوط است، بلکه این نوع از حضور زنان در عرصه های گوناگون جامعه یکی از شاخص های دنیای مدرن سرمایه داری و تاریج اجتماعی ایران و رشد ناگزیر آن تا این زمان بوده است. و بنابراین طبیعی است که بخشی از آن نیز سهم این جنبش و مبارزه شده باشد. این نکته اتفاقاً می توانسته یکی از ملاحظات فکری و فرهنگی را برای این جنبش فراهم آورده باشد، که آنها خود اساساً خمچون موارد بسیار دیگر از آن غافل بودهاند.
1- پیک نت/ احمد کسروی / 61 سال پس از تروری اسلامی- درباری