شنبه
داستان ِ یک قلب/حسین نوش¬آذر
صلاحی گفته بود برویم جلو مجلس. کلاس‌ها را از چند روز قبل تعطیل کرده بودیم. آن موقع‌ها من هنوز یک مرد کامل بودم. یک معلم. یک مرد فرهنگی. با دو دست کت و شلوار و سه سر عائله. خانه‌‌ی استیجاری. پول ِ آب و برق ....ادامه مطلب

برچسب‌ها: ,

0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!