مهدی استعدادی شاد:
نثرنگارهاى از صادق هدايت
قضيهى جايزهى نوبل صادق هدايت را اغلب ما خواندهايم كه همراه قطعات ديگرى از او و مسعود فرزاد در كتاب وغوغساهاب آمده است. اين قطعات زمينهاى هستند كه در آنها هدايت، مخاطب را با نگرش طنزآميز خود روبرو مىسازد و در ضمن معناى تازهاى به هزل و شوخباشى مىدهد.
ميلان كوندراى رماننويس در كتابى با عنوان "وصاياى تحريف شده" كه مانيفست نظريهى ادبى او است، از جمله اين نكته را خاطرنشان مىسازد كه طنز، همانا اختراع مهم روح مدرن است. اين "اختراع مهم" نه فقط در شناسنامهى كتاب هدايت كه اثر را "كتاب مستطاب" مىخواند، بلكه در غالب قطعاتى كه غزيهها لقب گرفتهاند، حضور خود را نمايان ساخته است.
اين قطعات ادبى را نثرنگاره مىشود خواند زيرا از قواعد نظم و شعر زمانه پيروى نكردهاند. در حالى كه نامگذارى غريب آنها به عناوينى چون قضيه يا غزيه، نه تنها شامل كنايه و طعنه به فرآوردههاى صنعتكاران سرايش و تمسخر غزليات بى توش و توان ادباى متحجر است، بلكه همچنين سنگ بناى تحول ادبى و ساختارى تازهاى را در انواع ادبى (ژانرها(ى زبان فارسى مىگذارد.
چاپ وغ وغ ساهاب فقط در شكل انتشار و نگارشش كه اشتراكى است، بىسابقه نيست. انتشار اثر آن هم از سوى شركت سهامى با مسئوليت محدود، يعنى همان طور كه در شناسنامهى كتاب آمده: »ليميتد كمپانى«، بىسابقه و در ضمن كنايهاى به مديريت و سرمايهداران مدرن نيز است. فراى استفاده ناثران كتاب از زبانى خاص و نگاهى نو به مسايل اجتماعى و فرهنگى، اثر به لحاظ فرم بديع است و با مداخله مخاطب در بطن روايت بدعتگذارى مىكند. اين بدعتگذارى، بخشى از كليت ابتكارهاى هدايت در عرصهى ادبيات نوين فارسى و باعث چشمگيرى او شده است.
ماجراى آن قضيه جايزه نوبل چيزى نيست جز رقابت يا هماورد دو نسل مختلف بر سرايش و سرودن: »بود پدرى از علوم معقول و منقول بهرهور / دخترى هم داشت با استعداد و با هنر / اما قدر دختر بر پدر مجهول بود...« در همين سه مصرع هدايت علاوه بر معرفى بازيگران نمايش هماورد نسلها، دليل انگيزش و خاستگاه رقابت آنها را نيز برملا مىكند.
منتها كاربرد نثرنگاره (همان قطعهى ادبى به زعم قدما) فقط امكانى براى بيان كارزار ياد شدهى نسلها و احتمال تداومش در آتيه نيست. بلكه همچنين برشى از طرح واقعيت را با درك و دريافت تازهاى از زمان همراه مىسازد. دورى از وقت قدما كه با طلوع و غروب خورشيد و آمد و شد فصول تعيين مىيافت، گسست از تلقى سنتى زمان در دوران تجدد را باعث شده است. دورانى كه در آن، "ساعت" نقش بارزى در روند معمول زندگى دارد و با تقويم و گاهشمارى قراردادى به مفهوم مدرن معنا مىدهد. بر بستر چنين زمينهاى از حضور زمان، روايت و حكايتگرى در مدرنيته به استفاده از فرمهاى ناتمام و حتا ناكامل، چون قطعه - قطعهنويسى، كشيده مىشود.
گفتيم كه ماجراى جايزه نوبل به قضيه رقابت و هماورد نسلها بر سر سرايش اشاره مىدهد. از يك سو، پدر خانواده است كه شبها دود چراغ مىخورد و تك و تنها كنج اتاق مىنشيند و براى اجابت ميل ملوكانه خويش و استقبال قدما و ادبا مىسرايد.
البته لحن طنز و نگاه شوخ، اين امكان تفسير را به مخاطب مىدهد كه سرودن پدر را حتا هم چون ارتكاب جرمى عليه سرايش دريابد. اين جرم، سرودنى است كه در قوالب غزل و قصيده عرضه مىشود. بازار اين عرضه، البته جايى نيست جز آن انجمنهاى ادبى زمانه كه پدر خانواده را چون همدست و همقطارى از خود، با تبريكات و تشويق و با جوايز مشغوف مىدارند.
اين جا هدايت امكان دو معنايى يا دو لايه بودن روايت را با به كارگيرى زبان و نگرش خاص خود مىسازد. از يك سو، با غلط نويسى كلمات و بر هم زدن ساختار معمول جملهها. يعنى آن جايى كه او به جاى نگارش اطاق و يقه با نوشتن اطاغ و يخه در متن بازى مىكند. وسط روايت و با شكستن آن، او مخاطب را مستقيما صدا مىزند و تأكيد بر خواستهى خود مىكند كه »ما مىدانيم كه يخه درست است و يقه غلط است ولى هوس كرديم در سرتاسر اين كتاب مستطاب يك دانه لغت غلط هم نوشته باشيم. چه مىشود كرد؟«
از سوى ديگر با جا به جايى افعال در ساختمان جملهها، حرف را چنان سر و ته مىكند كه انگار كل روايت را بايد به صورت ساختارى معلقى در نظر گرفت. ساختارى كه جاى پا و اساسش معلوم نيست و از هر سخن آن مىتوان خلافش را فهميد.
با چند معنايى ساختن نثر و نيز با ابهامات ناشى از آن، هدايت در پى برجستهسازى نثر است تا در زبان فارسى معادلى براى لفظ و مفهوم prosaفرنگيان يافته و سايهى نظم، كه پشت شعر قايم مىگردد تا همچون سلطان خودكامه و يكهتاز عرصهى ادب فرمانروايى كند، از سر نثر كم شود. منظور ديگر هدايت در رفتار ديگرگونه با قواعد دستور زبان به اجتماعيات برمىگردد. قصد او، فرديت بخشيدن به آدمى است. زيرا در بر هم زدن قواعد دستور زبان است كه آدم مىتواند به شكل بيانى خاص خود برسد. وى مىتواند از فرمان و دستور معمول پيروى نكرده و با يك نافرمانى به عرصهى آزادى عمل رسيده و آفريدگار هنجارهى تازهاى گردد.
با يك چنين تفاسيرى از مقدمهى قضيه جايزه نوبل، كه مصرف معرفى پدر و جايگاه ادبىاش شده، به دختر مىرسيم كه قهرمان اصلى است و بر پايه انگيزه و عملكرد او روايت تداوم مىيابد: »اما چون دختر مىديد اشعار پدر، / مىزد دست حسرت و تلهف به سر / كه چرا شعر من نتوانم سرود، / تا شوم مشهور اندر عالم زود...«سرايش دختر، طبق اين حسرتزدگى، در بار نخست ناكام مىماند. پدر پس از خواندن اشعار دختر آنها را مچاله مىكند و دور مىاندازد. اشعارى كه دختر يك شب روى پشت بام سروده بود: »از غصهاش آن شب هيچ نخورده بود شام، / بر ماه و ستارهها نظر بسيار نمود / از شدت تأثر مقدارى اشعار صادر نمود.« اما همان طور كه اشاره رفت اين اشعار مورد پسند پدر نمىافتند هيچ، باعث شماتت نيز مىگردند: »برو گم شو از پيش من اى نادان بىادب! / اينها كه گفتهاى شعر نيست قضيه است / عارى از وزن و قافيه و صنايع بديعيه است /... / تو ندانى يك كلمه صرف و نحو عربى، / كى به فارسى نويسى يك شاهكار ادبى؟«اما ادامهى روايت، خبر مىدهد كه دختر به رغم اين سرزنش شنيدن از پدر و نوميدى اوليه، دست از سرودن شعر برنمىدارد. منتها اين بار نه روى پشت بام و ملهم از آسمان، كه در خيابان و با نگاه به ديوار قهوهخانه مضمون سرايش خود را مىيابد: »ناگهان چشمش بر پشت ديوار قهوهخانه فتاد / نيشش شد واز و خاطرش شد شاد / ديد بر آن ديوار با يك خط جلى و با ذغالى / نوشتهاند دستورات اخلاقى خيلى عالى / كهاى جوان بر عفت مردم منما دست دراز / همچنين تو اى دختر در كوچه ميا با رخ باز / بر حيثيات ديگران بگذاريد احترام / تا احترام گذارند بر حيثيت شما ديگران / طبع شعر دختر معطل نشد و كرد گل / اشعارى مىجوشيد در مغزش غل و غل.«
البته پدر به رغم اشعار اخلاقى دختر باز هم نرم نمىشود و از سرزنش و تحقير فرزند دست برنمىدارد. از اين جاى روايت، زن پدر وارد صحنه مىشود و دختر را به چاپ اشعارش تشويق مىكند. سرانجام چند ماهى پس از انتشار اشعار دختر و يأس او به خاطر مقبول نيافتادن قضايايش، فراش پست نامهاى مىآورد كه در آن خبر گرفتن جايزه نوبل از سوى دختر درج شده است. دختر هم براى گرفتن جايزه بار و بنديل مىبندد و رهسپار فرنگ مىشود. روايت به جاى آن كه بالاخره مخاطب را از سرانجام و عاقبت شاعره جايزه برده با خبر كند، با يك سؤال نهايى به آخر خود مىرسد و بى آن كه پايانى از وضعيت قهرمان خود را خبر داده باشد: »بدبختانه حالا هفت سال آزگار شده است، / كه خبرى از دختر شاعره نيومده است / خدا نكرده يا او راه فرنگ را گم كرده / يا آن كاغذ هم از حقههاى زن باباهه بوده؟«
هدايت چنانچه آمد، با به كارگيرى زبان خاص خود (املاء غلط كلمات و بر هم زدن ساختار معمول جملهها) و با لحن كنايى به مهمترين كنش و واكنش ادبى زمانهى خود مىنگرد. او از بيرون به آن قضيه مىنگرد و به اشرافى بر موضوع مورد مشاجره مىرسد. با اين رسيدن به تحول و نگريستن با فاصله، او به طور ضمنى به نگارش مورد نياز زمانه و به جهانبينى معاصر و لازم خواننده را ارجاع مىدهد.
ارجاعات او چنين نظام و قوام مىگيرند كه در تداوم روايت حال قهرمان (آن شاعرهاى كه به رغم سرزنشها و سركوفتها در نوآورى صاحب قدم مىماند) و نيز در آن پايان نيمه تمام قضيهى جايزهى نوبل خواننده شاهد شكلگيرى فرم نثرنگاره مىشود. آن هم نثرنگارهاى كه نه تنها پاسخى به سؤالهاى پيشينى نمىدهد بلكه در سرانجام خود به تعدادى سؤالهاى قبلى مىافزايد. زيرا سرانجام معلوم نيست كه دختر شاعر در كار خود توفيق يافته يا اين كه اصلا تمام انگيزشهاى نوجويى و نوآورى خودحاصل يك توطئه شيطانى بوده است.هدايت در هر لحظه از اين نثرنگاره (يا از ديد او قضيه(، دريچه يا تونلى را مىگشايد. آن چه در نگاه اول بايستى به رهيافت و گرهگشايى منجر گردد. چنان چه مثلا در هنگام نقد سنت كه به صورت نمادينش در اين جا پدر سراينده و آن انجمنهاى ادبى مشوقش هستند، براى تالى آن و نماد نسل جديد فرزند پسرى را وارد ميدان كارزار نمىكند. تا مبادا آن گردونهى قديمى رستم و سهراب و رشتهى قصههاى كهنه به حركت درآيند. حضور دختر در برابر پدر، گرچه اشارههاى ضمنى به مردسالارى و پدرسالارى را مىتواند متبلور سازد، اما خود بلاواسطه و فورى به توفيق و جامعهى آرمانى منجر نمىگردد. هدايت با اشراف بر واقعيتبينى خود، اين جا با گشايش هر دريچه يا تونل تازه ما را در وهله نهايى نه به رهيافت يا تحول كه به فهم پيچيدگى و دريافت پيچ و خمهاى لابيرنتى زندگى دعوت مىكند.
-
-
-
-