سایت دو زبانه‌ فارسی-آلمانی
سایت دو زبانه فارسی-آلمانی
Saturday
داستانی از تهمینه زاردشت
سهند می‌گويد: بي‌خودی خودمونو حبس کرديم توو اين چهار ديواری.

برچسبها: ,

Wednesday
زنی با زیرابروهای پُرشده در کافه
رؤیا فتح اله‌زاده
حتا کرم پودر هم نتوانسته سرخیِ بینی و پلک‌های پُف کرده‌اَم را بگیرد. آینه را به صورتم نزدیک می‌کنم، با دستمال مژه روویِ مردمکم را برمی‌دارم.

برچسبها: ,

Monday
داستانی از رباب محب
خانه. این خانه جهنم نیست. یک مرداب است. راکد. راکدِ راکد. دو سه تا آدمِ اسقاطی مثل خزه روویِ گلبرگ‌هایی نشسته‌اند که روزی اسم‌شان نیلوفرِ آبی بود.

برچسبها: ,

Saturday
نویسنده: چارلز بوکوفسکی
ترجمه‌ی: طاهر جام بر سنگ
رونی برای ملاقات با دو نفر رفته بود به بارِ جرمن در منطقه‌ی سیلور لیک. ساعت ٧ و ربع بعد از ظهر بود. پشت میزی تنهایی نشسته بود و آبجویِ سیاه می­نوشید.

برچسبها: ,

Monday
نشر الکترونیک سایت اثر منتشر کرد:
-
مجموعه داستان
از رضا کاظمی

برچسبها: , ,

Sunday
داستانی از پرویز شیشه‌گران
امروز چهارمین روز است که در پادگان هستم. امروز تقسیم شدیم و من افتادم واحد تعاون.

برچسبها: ,

داستانی از شیوا ارسطویی
به شهر شما که می‌آمدیم تو تووی خانه‌تان برای خودت یک اتاق داشتی.

برچسبها: ,

Thursday
داستانی از مهدي ریيس المحدثين
پريسا چشم انداخت به رختخواب درهمش. احساس كرد پاهايش دارند مي لرزند، آن هم توويِ چنين فصل گرمي.

برچسبها: ,

Tuesday
داستانی ازعلی کیا
-گفت: حالا مرا بگویی یک چیزی، تو دیگر این وقت شب این جا چه می کنی؟و به ترتیب روویِ " مرا " و" تو "فشار آورد.

برچسبها: ,

Thursday
آرامش لحظه ي درد
مهتاب کرانشه
امشب چيزي را در شانه هايم حس مي كنم. چيزي شبيه درد يا سوزش.

برچسبها: ,

Sunday
پسرک، شده بود تُنگِ شیشه‌ای! دست کرد توویِ تنگ، ماهیِ قرمز را گرفت، مُشت کرد آورد بیرون. هَوار کشیدم سرش: رهاش کن بچه! رهاش نکرد.

برچسبها: ,

Friday
دبيرستان زرد
داستانی از اميد باقري
در ساندویچیِ ترمینال ایستاده ‌بودی و زل زده ‌بودی به تلویزیون بالای در.

برچسبها: ,

Saturday
گل های ماگنولیا
منیرو روانی پور
آن پنجره باز بود، آن پنجره ی لعنتی و تیرماه بود و بوی غریبی در اتاق می پیچید و آن نقاشی های کودکانه که آدم را کفری می کرد که حرص آدم را درمی آورد...

برچسبها: ,

Thursday
جِنِرال دو روز و دو شب خنديد
رضا ابراهیمی – نویسنده ی افغان
آگوست، فرودگاه آتن
پنج ماه بعد از آخرين خبرت مرده بودي. نمي دانم چند روز بعد از تو بود كه مرا هم از آب گرفتند،

برچسبها: ,

لیلی دقیق
دختر سعی می‌کرد قدم‌هاش تندتر از پیرمرد نباشد. باد، چاک مانتوش را باز کرده بود. پاهای کشیده‌اَش افتاده بود بیرون.

برچسبها: ,

Monday
داستانی از رضا کاظمی
توو سرم صدایی اِکو می شود. زن است صدا. اَزَم می‌خواهد؛ می‌خواهد اَزَم مشت‌هام را گره کرده بکوبَ‌م دیوار، دیوار بریزد.

برچسبها: ,

Saturday
نویسنده یزدان کاکایی
یزدان کاکایی دو سالی می‌شود که یکی از دوستان نزدیک من شده است.در یکی از شهرهای شمالی، توویِ نمایشگاهی که آثار دستی کولی‌ها را نمایش می‌دادند، بیش‌تر با هم آشنا شدیم.

برچسبها: ,

Sunday
داستانی از حسن بنی‌عامِری: لالایی لیلی
-سرک کشیدم ببینم صدا از کجاست. گفتَ‌م: گمانم آن‌جاست.به ناله‌ی بچه می‌مانست صدا، فروو خورده و پُر درد. درِ خانه سوراخ شده بود از رگباری عجول. بازش کردم رفتَ‌م توو.

برچسبها: ,

محمد برفر
-ساعت بُرجِ عمارت بلدیه كه از فاصله ی بعید نواخت، شمس الضُحی پلك هايش راگشود. نيمه خواب، نيمه بيدار، هفت ضربه ی پياپي را شُمُرده بود و دانسته بود روز شده.

برچسبها: ,

Monday
من از باران بدم می‌آید
نویسنده: سیاوش ضمیران
آقای میری عزیز! مطمئنَّ‌م که می‌دانید چه‌قدر از این پاییز لعنتی متنفرم. از باران. از خیس شدن. از این‌که سووز بزند توویِ سر و کله‌اَم.

برچسبها: ,

Wednesday
داستانی از علی یوسفی
کلید می‌اندازد و در را باز مي‌كند. مثل هر روز در سه سال گذشته، منتظر مي‌شود صدايي از آشپزخانه بگويد: عزيزم تویي؟

برچسبها: ,

داستانی از رضا کاظمی
چشم هام را بستَ م، ماشه را چکاندم. مُخ اَش پُکید. افتاد. پخشِ زمین. به روو.اسلحه را گذاشته بودم روو شقیقه ش، فشار داده گفته بودم: راه بیفت.

برچسبها: ,

Tuesday
داستانی از علی کیا
داشتند خاطرات مشترك‌شان را مرور مي‌كردند و مي‌خنديدند و انتظار مي‌كشيدند. انتظارِ خاطره‌ي مشتركِ جديدي كه چند دقيقه‌ي پيش زنگ زده بود و گفته بود در راه است.

برچسبها: ,

Thursday
امید باقری
آن روز هم مثل هر روز، بعد از کشیدن کارتِ حضور و غیاب سوار آسانسور شدم. کنج اتاقک بزرگ آسانسور جا گرفتم.

برچسبها: ,

Saturday
داستانی از علی عابدی
مرد، روویِ کاناپه دراز کشیده است. زن روویِ مبل کنار کاناپه نشسته است. هر دو دارند تلویزیون نگاه می کنند.

برچسبها: ,

داستانی از علیرضا محولاتی
" بله، همین خیابون رو مستقیم برید، جلوش شلوغِ، کاملن مشخصِ." ... چه قدر گفتم به تو که مراقب باش

برچسبها: ,

Thursday
داستانی از رباب محب
به من گفت: "تو مارالِ منی." باران می‌بارید. آن‌قدر نم نم و آهسته که گوئی نسیم ابریشمِ خیسی را رویِ پوستمان به حرکت می‌آورد. از لای به لایِ درختانِ پر شاخ و برگِ تابستانی می‌گذشتیم.

برچسبها: ,

Wednesday
علی زوارکعبه
فاطمه باجی برگه را جلوی صورت‌َام گرفته بود و تاب می‌داد: " می‌دونی این چی‌یه؟ حکم تخلیه! "

برچسبها: ,

Tuesday
پروانه ای دراتاق گاز
داستانی از رضا کاظمی
از مسجد دانشگاه درآمدیم، آمدیم بیرون راه افتادیم برویم سمت بوفه، چایی شیرِ داغی چیزی سفارش بدهیم بگیریم بیاوریم با خودمان سرِ کلاسی که خالی بود و سوت و کور، و دورِ هم بنشینیم بخوریم و با غم و اندوه هم دیگر را زیرچشمی بپاییم و حرفی نزنیم.

برچسبها: ,

Friday
شکستگیِ یه آینه
داستانی از علی عابدی
یه ماشین میاد که بپیچه جلوم. بهش راه نمیدم. کِلاچُ تا ته می گیرم و یه گاز محکم می دم به ماشین.

برچسبها: ,

Wednesday
سا ل ها بعد
داستانی از قباد آذر آیین
-تو این آقای راننده را می شناسی. همان نگاه اول شناختی ش. اسم اَش آقا رضاست.. رضا سیاه... رضا بندری... او - اما - هنوز تو را به جا نیاورده. حق دارد.

برچسبها: ,

داستانی از لیلی ادیب فر
« پرتو »، سیگار و فندک و لیوان چایش را برداشت و از جایش بلند شد. از کنار « فریده » و « سوسن » گذشت و رفت به سمت آشپزخانه.

برچسبها: ,

Saturday
داستانی از فاطمه محسن زاده
چروکیده شدم و خمیده و لهیده و خوراک یک عالمه مار و موور. فقط لب خندم مانده است، سرد و سرگردان،

برچسبها: ,

Thursday
داستانی از لقمــان تـدین نـژاد
کفش هایم را دزدیده‌اَند. بین این همه کفشِ کهنه و گیوه و کفشِ کار و دمپایی لاستیکی؛ کفش های من یکی را دزدیده‌اَند.

برچسبها: ,

Saturday
داستانی از علی زوار کعبه
شنیدم که همسرم شماره‌ی پروازم را به کسی که آن وَرِ خط تلفن بود می‌گفت و بعد تماس دیگری گرفت

برچسبها: ,

Monday
رضا کاظمی
شبی که زدم شیشه شان را شکستم هیچ فکر نداشتم ، نمی کردم امروز را ببینم خوابیده - دراز شده باشم - شده ام میانِ چارتِکِه چوب که ...

برچسبها: ,

Thursday
داستانی از قباد آذر آیین
می نشانم اَش روو چارپایه، می ایستم رو به روش، گلوم را صاف می کنم و حکم را می خوانم:

برچسبها: ,

Wednesday
داستانی از الهه علی خانی
بی‌هوا می‌آید. وسط حیاط شاید یادش بیاید و بگوید یاالله، و تو سرت را بالا کنی و جیغی بکشی و بدوی توی اتاق؛

برچسبها: ,

داستانی از مهتاب کرانشه
باید امشب کمی بخوابم. می گویند یک بار فقط بگو: "استاپ"، خودش اتفاق می افتد.

برچسبها: ,

Thursday
روسپی خانه ای درونم است !
داستانی از رضا کاظمی
چه خبرت است در را شکاندی ، از پایه - بُن در آوردی. آمدم ، آمدم. دم پایی هام را لنگه به لنگه کرده اَم پام

برچسبها: ,

Friday

داستانی از رضا کاظمی
کُشتَمَش . به همین راحتی . البته راحتِ راحت که نه ، ولی به هر بدبختی بود ، راحت کُشتمش .

برچسبها: ,

Sunday
داستانی از ناهید انواری
"خبرنگار بايد به درون جامعه نقب بزند." در مدرسه آزاد خبرنگاري، به تازه‌واردها اينطور مي‌گفتند. كندوكاو من به اكتشاف معادن طلاي قهوه‌اي انجاميد.

برچسبها: ,

Wednesday
شهریار عاشق
داستانی از معصومه ضیائی
توی شاپرک دیده بودش. گفته بود:-آقا مجتبا، .Wranglerو بوتیک یک وجبی آقا مجتبا پر از رنگ آبی شده بود.قد بلند بود و جذاب با موی سیاه و لبخندی که مروارید دندان‌هایش را نمایان می‌کرد...ادامه مطلب

برچسبها: ,

Tuesday
مرجان مجیدی
من از همان اول گفتم از روز اول به همه هم گفتم ولی کو گوش شنوا . هر کسی سرگرم کار خودش بود و برایشان کوچکترین اهمیتی نداشت لو رفتنمان...ادامه متن

برچسبها: ,

Sunday
مرگ در ایستگاه اتوبوس
حمید رضا ایروانیان

برچسبها: ,